«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
عاقِل چون خَر...!(کتاب)
«خرنامه»یا«منطق الحمار»برگرفته از کتابی است که سال 1306 هجری قمری به چاپ سنگی در 173 صفحه در تهران به عنوان« الحمار یحمل اسفارا»چاپ شده است.کتاب ترجمه و اقتباس آزادی ست از کتاب «خاطرات یک خر»نوشته:«کنتس دوسگور» فرانسوی که اهتمام ترجمه و اقتباس آن را به«میرزا حسن خان اعتمادالسلطنه»نسبت داده اند.
«خرنامه»کتابی است طنز از زبان یک خر با فهم و کمالات و فرهیخته همچون سایر خرها(!).کتاب حاوی مطالبِ انتقادی،اجتماعی،اخلاقی و حتی سیاسی است.
از آنجا که زمان چاپ کتاب،نزدیک به اواخر دوران قاجار است،نثر کتاب کمی با زمان حال فرق دارد ولی آقای علی دهباشی_که زحمت بازنویسی و ویرایش کتاب را کشیده است_معنی کلمات نا آشنا را در زیر هر صفحه آورده است.
کتابهای«خرنامه»و«خاطرات یک خر»هر دو در بازار کتاب موجود است.ولی اگر از بنده که هر دو کتاب را دارم و هر دو را نیز خوانده ام،بپرسید که کدامیک را بخوانیم؟به شما کتاب«خرنامه» را پیشنهاد می کنم.
بخش هایی از کتاب«خرنامه»:
«خدمت سرور مهر گستر خودم آقا میرزا جعفر.ای مخدوم عزیز من!از آن التفات و توجّه که همیشه نسبت به این خادم بارکش و ارادت کیش بردبار خود داشتید،ممنونم!لیکن به نوعِ ما که جماعتِ خران هستیم به طورِ حقارت،نظر فرموده،حیوانِ بی شعور و از شعار تربیت دور تصوّر می کردید.برای اینکه جنابعالی را به درستی از عالم خران آگاهی باشد،لازم دیدم این رساله را ترتیب نموده به حضور عالی تقدیم کنم...دیگر نه جنابعالی و نه آنها که شرح حال مرا مطالعه خواهند نمود،نخواهند فرمود:احمق مثل خر،نفهم مثل خر،سرکش مثل خر،تنبل مثل خر،بلکه خواهند سرود:عاقل چون خر،عالم چون خر،مطیع چون خر،کارکن مثل خر،عرّ عرّ عرّ...»(صفحه 53 و 54 کتاب)
«انسان گمان می کند که اشرف مخلوقات است و آنچه او می داند دیگران نمی دانند.ای انسان مغرور!دانسته
باش که آنچه تو می دانی ما نیز می دانیم،و آنچه ما می دانیم شما نمی دانید.»(صفحه57)
«...در یک مرتع چندین خر و گاو می چرند و به هم چندان آزار و اضرار(ضرری)نمی رسانند.جنابعالی انصاف دهید!آیا ممکن است در یک مسند دو وزیر جلوس کند؟یا در یک مملکت دو امیر حکومت کنند؟...ما جماعت خران از امتیازات که بر شما داریم یکی این است:به قدر اشتهای خودمان که خوردیم و سیر شدیم،خدا را چون روزی رسان می دانیم به فکر ذخیره و اندوخته فردا نمی افتیم،و شماها هنگامی که از نعمای(نعمت های)الهی بهره مند می شوید،به جای اینکه لذّت ببرید و شکر کنید به خیال ذخیره و اندوخته،حواسِ خود را پریشان می دارید و نمی دانید که چه می خورید.»(صفحه68 و 69 کتاب)
«شماها متولد شدید در کذب!نموّ کردید در کذب!زندگی می کنید در کذب!چگونه ترک عادت می توانید؟آنچه می گوئید و آنچه می کنید،سراپا کذب است!آنچه می کنید و آنچه می گوئید،به خلاف آنهاست که خیال می نمائید!این است که«کذب»طبیعت ثانوی برای شما شده است...اگر در میان شما کسی به راستی حرکت کند و مخالف طبیعت ثانوی رفتار نماید،به خطا رفته است،چرا که در مقابل صدق،جز کذب نمی بیند...»(صفحه85 و 86 کتاب)
درد دل:
متعجم که چگونه در ایران کتابی چون«بیشعوری»نوشته خاویر کرمنت،یک شبه ره صد ساله را می رود و به چنان شهرت عجیبی می رسد و کتاب«خرنامه»که به مراتب خواندنی تر و لایق تر است،مهجور می ماند.
تیتر مطالبی که از ابتدای این هفته منتشر کردم:
حیف،پدرم باید رئیس سازمان پدافند غیرعامل می شد!
آخرین مطالبی که همراهان عزیزم در چالش«حال خوبتو با من تقسیم کن»منتشر شدند:
حُسن ختام:آهنگ قدیمی«یه حمومی سیت بسازم چل ستون چل پنجره»(شوخی نیست ها،چهل تا ستون، چهل تا پنجره!)رو برای شما انتخاب کردم.برای اینکه کمی به حال و هوای زمان ترجمه کتاب«خاطرات یک خر»توسط«میرزا حسن خان اعتمادالسلطنه»،نزدیک شویم:
مطلبی دیگر از این انتشارات
برنامهریزی مجدد ذهن ناخودآگاه شما - بخش پنجم (پایانی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان| اگه از دستت بدم، چی میشه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
پائیز