رحیل·۴ روز پیشمی بارد عشق...ببار ای جانکم، ببار....جاری شو، ببار، بگذار یادمان بیاید که پرندگان شهرمان عاشق بودند.برگ های درختانمان رقصان!اعتصاب که…
الهام·۱۷ روز پیشطلوع و غروبدر دور دستها، جایی بسیار دور، پشت کوههایی استوار، در امتداد دید ،آسمان سرخ، نارنجی،زرد و اندکی آبی است. گویی جشن رنگهاست. می دانم که در پس…
رسول کامبیزی·۲۲ روز پیشدر سوختهی بهشتپا تند کردم تا زودتر به کوچهی بنی هاشم برسم. هر چه نزدیکتر میشدم ازدحام جمعیت بیشتر میشد. چند نفری را هیزم به دست دیدم. رعد و برق، آسما…
Ards·۱ ماه پیشروزی روزگاری مازوتجمعه بود؛ همان روز مقدسی که انسانها طبق سنت دیرینه یا میخوابند یا ادای آدمهای بسیار مفید را درمیآورند و میگویند:«از شنبه ورزش میکنم.»…
Ards·۱ ماه پیشآخرین جاویدان بخش 5آرالیا بر تختهسنگی کنار رود نشسته بود، با موهایی که در نسیم چون تارهای شب میرقصید.دستش را در آب فرو برد و با ریشههای زیر خاک حرف میزد؛…
افسون شریفی #نیلوفر_یادها #پژواک·۱ ماه پیشنیلوفرانهزنی که از پیچکهای تنیده برتار و پود وجودشرو به آبیِ آسمانبا نگاهی به اوج و به سوی کهکشانسالها ، اندیشه هایش را از جنوب تا شمال،نیلوفرانهمی…
Ards·۱ ماه پیشآخرین جاویدان بخش4نور در چشمانش میرقصید. صدای هزاران سال در گوشش میپیچید، مثل وزش باد میان ستونهای بیپایان پرسپولیس.موجودات نورانی حلقه را تنگتر کردند،…
Ards·۱ ماه پیشآخرین جاویدان بخش 3من آخرین جاویدان بودم...اما پیش از آنکه نامم در غبار زمان گم شود، کودکی بودم در شوش، میان سنگ و آفتاب.پدرم سنگتراش بود؛ مردی که با چکش، ب…