vahid.raدرخودکار آبی·۲ سال پیشبارون همیشه زیبا نیست...شدت بارون جوری بود که مجبور شدم زیر سقف مغازه های کنارِ خیابون نظاره گرِ این مراسمِ آبیاری آدمها و خیابونها باشم. پیش خودم گفته بودم که این…
رهآ·۳ سال پیشاتاق کوچکِ من ...قطعا برای همه یک بار هم که شده این اتفاق پیش اومده که از فرطِ خستگی ، برای رفعِ دلتنگی ، برای وقت گذراندن با خود ، برای فکر کردن و خیلی خیل…
vahid.ra·۳ سال پیشخیابون خوابِ خوشبخت!تقریبا هروز میبینمش. بیخیال ترین آدمی که تو زندگیم دیدم. توی پیاده رو و نزدیک جوی آب، روی زیراندازی از جنس مقوا، خیلی با وقار دراز کشیده بو…
dream·۳ سال پیششاید یک روز اولین رمانم رو همینجا بنویسم!دوست دارم بنویسم؛ از خودم از ایده هام شاید حتی زندگیمو با تمام اتفاق های خوب و بدش.اصلا شاید اولین رمان واقعیم رو اینجا همراه با شما بنویسم