dark astronautدرکنج داستان نویسی·۳ سال پیشمن راپانزل نیستم...(2)و آروم از پله ها اومد پایین.راه پله انگار خاکی بود. بر عکس دو تا راه پله دیگه که خیلی سخت بودن، این یکی انگار فوتش می کردی می ریخت پایین.یک…
dark astronautدرکنج داستان نویسی·۳ سال پیشمن راپانزل نیستم...همه داستان راپانزل رو شنیدیم. دختری که سالها توی یه برج زندگی می کرد بدون اینکه بدونه دنیای بیرون چه جوریه. تو یه برج خیلی بلند که کلا دو ت…
مهزاد مفرحی·۴ سال پیشماجرای حیرت انگیز دختر زیبایی که با یک سوزن بیهوش شد و با بوسه ای به هوش آمدمن چیز زیادی رو قبل از همه اینا یادم نمیاد. یعنی واقعیتش اینه که همه جلوی من مدل دیگه ای رفتار می کردن. مدلی که انگار همه یه چیزی رو در مور…
Maryam Behzi·۵ سال پیش«بلندیهای بادگیر» ادبیات کلاسیک یا داستان پریان؟تمام چیزهایی که اگر من جای امیلی برانته بودم دوست داشتم بازگو شوند.