«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
چالش هفته! (چالش بیستم: عجیب و غریبها!)
- تعریف هر کس از "عجیب و غریب" شاید متفاوت از دیگری باشد. شاید چیزی که برای بنده "عجیب و غریب" است برای شما و دیگران یک چیز کاملاً عادی باشد.
- "ست گادین" در کتاب "همهی ما عجیب و غریبیم؛ ظهور قبایل و پایان نرمال" با آوردن کلّی دلیل میگوید دیگر کمکم باید قید عادیها را بزنیم و تمام تمرکزمان را بگذاریم روی عجیب و غریبها. او میگوید منحنی زنگولهای مربوط به توزیع رفتار آمریکاییها هر سال پهنتر و پهنتر میشود و این پهنتر شدن نشان از رشد عجیب و غریبهای آمریکایی و رفتارهای عجیب و غریب آنها دارد. به سه نمودار زنگولهای که او از سالهای ۱۹۵۵، ۱۹۷۵ و ۲۰۱۰ ارائه میدهد نگاه کنید تا متوجه شوید چه اتفاقی در حال افتادن است:
- "ست گادین" در این کتاب نکات جالبی را در شرح علّت رشد روزافزون عجیب و غریبها میآورد:
اریک اشمیت مدیر عامل سابق ،گوگل برآورد میکند که اکنون در هر دو روز، به اندازهای اطلاعات تولید میشود که با کل اطلاعاتی که بشر در بیست هزار سال منتهی به ۲۰۰۳ تولید کرده است برابری میکند. شکّی نیست که درصدی از این اطلاعات خوب نیست؛ اما اطلاعات خوب و سودمند نیز زیاد است که البته ممکن است چندان نرمال نباشد.
یک آمریکایی معمولی در طول سی سال از عمرش شاهد آن بوده که سهم بازار (تعداد چشمهای تماشاگران) سه شبکهی تلویزیونی بزرگ از ۹۰ درصد به کمتر از ۳۰ درصد رسیده است. آن هم در یک نسل. فروش آلبومهای پاپ از یک میلیون نسخه در هفته، به ۴۳ هزار نسخه در بیست سال کاهش یافته است. انتخاب بیشتر حجم کمتر.
تأثیر تولید اطلاعات نامحدود را در کنار فروپاشی رسانههای به ظاهر جمعی قرار بدهید. همپوشانی این دو روند باعث میشود به سادگی متوجه شویم اصل بنیادینی که در دل فرهنگمان جا داشت، ناپدید شده است. بوم، از میان رفته است.
به گلولهی برفی میماند که به سمت پایین تپه میغلتد و بزرگتر و سریعتر میشود با این حال درست وقتی انتظار داریم بازهم بزرگتر شود به دو میلیون گلوله برفی کوچکتر تقسیم میشود.
- اگر همین اتّفاقاتی که در رشد عجیب و غریبها در آمریکا افتاده است را به کشور خودمان نیز تعمیم بدهیم شاید بتوانیم بخشی از رفتارها و کنشهای عجیب و غریبی که در این سالها شاهد هستیم را توجیه کنیم. ما توقع داریم یک ایرانی، کاملاً رفتارهای عادی یک ایرانی و یک هموطن را داشته باشد در حالیکه دیگر رسانهها اجازهی برآورده شدن این توقع را به ما نمیدهند. اکنون یک ایرانی کتابهایی را میخواند که ایرانی نیستند. در شبکههای مجازیای عضو است که ایرانی نیستند. شبکههای تلویزیونیای را میبیند که ایرانی نیستند. فیلمهایی را میبیند که ایرانی نیستند. موزیکهایی را گوش میدهد که ایرانی نیستند. لباسها و وسایلی را استفاده میکند که ایرانی نیستند. از کلماتی استفاده میکند که ایرانی نیستند. از لحاظ ظاهری تغییراتی در خود به وجود میآورد که ایرانی نیستند. و هر چقدر که یک ایرانی از این "ایرانی نیستند"ها بیشتر استفاده کند، ناخودآگاه از ایرانی بودن و ایرانی اندیشیدن نیز فاصله میگیرد و آن کسی که به واسطهی تغذیه نشدن از این "ایرانی نیستند" ها همچنان بکر و ایرانی مانده باشد، هموطنهای عجیب و غریب بیشتری را در اطراف خویش مییابد که نمیتواند اخلاق و رفتار آنها را در مخیّلهاش هضم کند و ناخودآگاه خویش را در مملکت خویش، غریب و تنها مییابد.
- استفاده از این "ایرانی نیستند"ها به خودی خود اشکالی ندارد. آنچه اشکال دارد جذب پستترین و نازلترین بخش "ایرانی نیستند"ها و عبور کردن از کنار "ایرانی نیستند"های به درد بخور است. استفاده از این "ایرانی نیستند"ها اصلاً اشکالی ندارد. اما به شرط آن که میتوانستیم "ایرانی نیستند"های خوب و به درد بخور را کاملاً ایرانیزه کنیم نه اینکه "ایرانی هستند" های بکر و قابل تحسین خودمان را با "ایرانی نیستند"های بنجل دیگران، طاق بزنیم!
- دیگر باید وحدت، همرنگی و همدلی اواخر دههی پنجاه و تمام دههی شصت را فقط در خواب ببینیم. در خواب هم شاید دیگر نتوانیم ببینیم. اکنون مردم ما سر سفرهای مینشینند که هزاران نوع غذا بر سر آن است و تنها چند غذای ایرانی در بین آنها مشاهده میشود. در دنیای کثرتها نمیتوان به دنبال وحدت بود. رسیدن از کثرت هزار رنگ به وحدت یکرنگ دیگر میسر نخواهد بود.
- دیگر هیچکس مانند فردوسی، سی سال از عمرش را برای زنده کردن زبان فارسی نخواهد گذاشت. سی سال که هیچ، سه سال، سه ماه، سه روز و حتی سه ساعت هم وقت نخواهد گذاشت. دیگر کمتر هیچکس چنین تعصّبی بر روی فرهنگ و زبان ایرانی ندارد.
- چه بخواهیم و چه نخواهیم عجیب و غریبها در کنارمان زندگی میکنند، روز به روز هم بیشتر میشوند و بخشی از فرمان فرهنگ مملکت را که بخش عظیمی نیز است را به دست میگیرند. دیگر فرهنگ اصیل ایرانی نمیتواند آن ایرانیهایی را که اکنون در هزار فرهنگ هزار رنگِ هزار فرسنگ فاصلهی بیگانه ریشه دواندهاند را با خود سازگار کند و چارهای ندارد جز آنکه یا تن به شکست بدهد که کم و بیش داده است و یا خودش را با هزار فرهنگِ هزار رنگِ آنها سازگار کند. دیگر فرهنگ اصیل ایرانی نمیتواند تمام ایرانیها را تنها با سازهای ایرانی برقصاند، بنابراین باید یاد بگیرد که خودش را چگونه با سازهای غیر ایرانی برقصاند! فرهنگی که با وجود تمام جذابیتهایش، به هزار و یک دلیل، از عهدهی "جذب کردن" بر نیاید، به هزار و یک دلیل، محکوم به "دفع شدن" است! و این اتّفاق شوم نیفتاد مگر در سایهی خواب غفلت مسئولان و متولیان ریز و درشت فرهنگی کشور که خود بعضاً و بعداً جزو بیبتهترین، بیفرهنگترینها و خودفرختهترینها از آب درآمدند و یا خواهند آمد!
- سرتان را بیشتر درد نمیآورم. اگر مایل بودید و عشقتان کشید دربارهی عجیب و غریبترین چهره، پوشاک، زبان، خودرو، مکان، کتاب، عکس، نوشته، جمله، کاربر ویرگول (!) و یا هر چیز عجیب و غریب دیگر وطنی و یا غیر وطنی که میخواهید و میشناسید، یک یادداشت بنویسید و با هشتگهای "چالش هفته" و "عجیب و غریب" منتشر کنید.
سه چالش پیشین که همچون چالشهای قبلتر همچنان میتوانند بهانهای باشند برای نوشتن شما:
دو یادداشتی که در طول هفتهی پیش منتشر کردم:
حسن ختام: به نقل از کتاب "درآمدی بر تفکر انتقادی" نوشتهی "حسن قاضی مرادی"
اغلب ما در پرسشگری مهارتی نیافتهایم. ما جهان را آنگونه که به ما معرفی میشود میپذیریم. وقتی هم که میپرسیم، پرسشمان مبهم، سطحی و چندپهلو است. پرسشهای ما اغلب پرسشهایی نیستند که جستجوی گسترده و پردوام پاسخ را در ما برانگیزند؛ اما تا در پرسیدن و تداوم آن توانمند نشویم حتی اگر اطلاعاتی در زمینهای داشته باشیم، فقط آگاهیای داریم که در ذهنمان به «خاطره» تبدیل میشود. ذهن ما صندوقچهی اطلاعات و آگاهیهایی است که «مالک» آنهاییم؛ اما نمیدانیم با آنها چه میتوانیم بکنیم. آگاهی وقتی از تبدیل شدن به خاطره در امان میماند که پیوسته پرسش برانگیزد و خودش نیز به پرسش گرفته شود. سترونی ما، در درجه نخست، ناشی از ناپرسشگری ما است.
عنوان یادداشت کاملاً احتمالی بعدی:
گشت هِرهِرکِرکِرشاد!
یادداشتهای پیشنهادی:
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر در زمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته:اسم و رسم
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنهایی