Vahid·۴۴ دقیقه پیشمن و این همه خوشبختی؟ محاله!حکایت قلی خان و قبضهای فراموششدهقلی خان، از بزرگان روستا، مردی شوخ و سرزنده بود. با آنکه زمیندار و خوشنام بود، یک ضعف بزرگ داشت: فراموش…
Mina·۱ ساعت پیشآغوش؟او قلبش بار ها شکسته بود. اما این بار شکسته تر از قبل بود. او این بار دیگر نمیتوانست تحمل کند او اینبار واقعا نیاز به کمک داشت او نیاز به…
نگار پورجواد·۱ ساعت پیشوقتی یه قسط فراموش شده، جیبم رو خالی کرد!چند سال پیش، توی یه وام خانگی شرکت کردم. همون دورهمیهای دوستانه که همه جمع میشن و ماه به ماه به هم کمک میکنن. با خودم گفتم: "عالیه! هم پ…
Vahid·۲ ساعت پیشدنیای پرداخت با یک کلیک: عصر سرعت و آرامشتصور کنید در جهانی زندگی میکنید که تمام دغدغههای پرداخت مالی از زندگیتان حذف شدهاند. دیگر خبری از صفهای طولانی بانک، استرس گم کردن کار…
Vahid·۲ ساعت پیشپرداخت مستقیم یا مستقیم پرداخت؟ مساله این است!اگر پرداخت مستقیم (Direct Debit) یک فرد بود، او شبیه یک دوست قابل اعتماد و همیشه وقتشناس بود که هیچوقت شما را ناامید نمیکرد. بیایید این…
Vahid·۲ ساعت پیشقبض حسینقلیخان اصلقسمت اول: خانهای پر از تاریخحسینقلیخان اصل، مردی سالخورده و اصالتاً از ایل بختیاری، در یکی از خانههای قدیمی شهر اصفهان زندگی میکرد. او…
Vahid·۲ ساعت پیشقبضی که جمعه به یادم آمدقسمت اول: بیداری از خواب جمعهحاج حسن روحانی، مردی محترم و معتمد محل، در محلهای سنتی در تهران زندگی میکرد. او سالها در بازار کار کرده بود…
Sahand jami·۲ ساعت پیشداستان تخیلی : صندلی بالداردرحال نوشتن چالش برای تمرین نویسندگی بودم . بر رو صندلی ام نشسته بودم . همچی خوب آروم بود ، کارم تمام شد و دفتر را روی میز گذاشتم . یکم که…
وحید والی·۲ ساعت پیشخداحافظ گربهآخرش طاقت نیاوردی، برای همیشه رفتی، برای همیشه جایی که در دلم داشتی را برای همیشه خواهی داشت.دلم برای همیشه برایت تنگ خواهد ماند، میدانم دو…
سارنگ نحوی·۲ ساعت پیشلطفا وقتهایم را صرفهجویی کن!آن روزی که پیمان وارد دفتر شد، هوا عجیب خاکستری بود؛ شبیه غبار بعد از طوفان. او کت بلند مشکی به تن داشت و نگاهی که انگار همهچیز را میدید؛…