اقداماتی که رضاشاه در رابطه با حجاب و یا پوشش رایج و عرف شدهی مردم ایران انجام داد، صحیح نبود. امّا به نظر میرسد در ماجرای کشف حجاب زوایای مطرح نشدهای وجود دارند که گفتن آنها، از پرداختن به برخی حواشی تکراری، قابل توجهتر و قابل تاملتر هستند. در این یادداشت به نقل از صفحه ۲۹۹ از کتاب «رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، دولت و جامعه در زمان رضاشاه» نوشتهی «استفانی کرونین» به حکایت عجیبی اشاره میکنم که شاید تا الان هرگز در جایی دیگر نخوانده و نشنیده باشید. وقتی این بخش را خواندم به خودم گفتم: «چرا تا حالا کسی این بخش از ماجرای کشف حجاب را به من و یا به ما نگفته بود؟!»
«این سختترین کاری است که در عمرم کردهام، اما باید از شما بخواهم که سرمشق خوبی برای سایر زنان باشید.»
«ترجیح میدهد بمیرد و در زندگی زنش را سربرهنه به مردان غریبه نشان ندهد اما چاره دیگری ندارد، چون در غیر این صورت دیگران فکر خواهند کرد ایرانیان وحشی و عقب ماندهاند.»
آخرین یادداشتها:
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۶)
ماجرای زیبای آن مجلهای که دفتر مشق از آب درآمد!
دستور بده مرا تا ابد به خودت تبعید کنند!
حُسن ختام: به نقل از «تسخیرشدگان (جن زدگان)» نوشتهی «فئودور داستایفسکی»
دوست من، حقیقت همیشه غیرقابل باور است، این را میدانستی؟ برای باورپذیرتر کردن حقیقت، کاملاً ضروری است که مقداری دروغ را با آن ترکیب کنی. آدمها همیشه این کار را کردهاند.