به این عکس نگاه کنید:
عکس مربوط به یک فیلم علمی تخیّلی قدیمی نیست. در سال ۱۹۱۹ خیلی از مردم جهان مجبور شدند برای پیشگیری از آنفلوآنزای اسپانیایی، ماسک بزنند. البته ماسکی که در این تصویر بالا می بیند احتمالاً برای بچه پولدارها بوده است. وگرنه در عکس های دیگری که موجود است، ماسک های دیگری هم دیده ی می شوند.
همان موقع هم آدمهایی بودند که برای اینکه به بقیه تذکر دهند که این مریضی با کسی شوخی ندارد، کارهای خلاقانه ای انجام می دادند!
متاسفانه آن سالها هم بودند کسانی که به این چیزها اهمیت نمی دادند. می گفتند این کارها سوسول بازیه(!) آنفلوآنزا کجا بوده، دارند به مردم دروغ می گن(!)، برای همین مجبور شدند مامور بگذارند که جلوی عابرین بدون ماسک را بگیرند.
اینجا مامور دارد می گوید:«حاجی ماسک نزدی اومدی وسط خیابون، خیلی خوش بویی جلوی بادم می شینی؟! شرم بر تو!»
اینجا مامور دارد می گوید:«ماسک نزدی؟ نیشتو ببند! بتمرگ سر جات تا بقیه رو آلوده نکنی، شرم بر تو!»
حول و حوش صد سال پیش درد بی درمانی به جان بشر افتاد که نامش را گذاشتند آنفلوانزای اسپانیایی، این بیماری ما بین بهار ۱۹۱۸ تا تابستان ۱۹۱۹، ۵۰۰ میلیون نفر (یکسوم مردم جهان در آن هنگام) در سراسر جهان را دچار کرد و به گفته پژوهشگران، بین ۱۷ تا ۵۰ میلیون انسان جان خود را از دست دادند که نزدیک بهشمار قربانیان مستقیم جنگ جهانی اول است. البته در برخی تخمینها تا ۱۰۰ میلیون نفر هم گفته شدهاست. این بیماری در ایران هم قربانی گرفت. تصویر سنگ قبر یکی از درگذشتگان این بیماری در نورآباد (ممسنی) برای عبرت ما به جا مانده است:
نوشتهی روی سنگ قبر: وفات مرحمتپناه علیرضا ولد صدق ملاعلی نجات جاویدلله در سنهٔ ۱۳۳۷ (قمری) ناخوشی بلایی بر کل ربع مسکون نازل که تمام حکیمان از معالجه آن حیران و سرگردان و از غرهی شهر صفر تا پانزدهم شهر مذکور، تمامی نوع انسان را سه قسم و دو قسم آن را هلاک و یک قسم باقی و آن یک قسم از عهدهی کفن و دفن بر نیامدند. علامت ناخوشی عطسهای و سرفهای بود. به جهت عبرت نوشته شد.
در آن سال ها کار به جایی رسید که توی فیلم های هالیوودی که ماچ و بوسه از اوجب واجبات بود، مجبور شدند تصاویر عشقی را اینگونه رقم بزنند تا مردم بدانند که مشکل جدّی تر از این حرفها است و حتی موقع بوس کردن نیز باید مسائل بهداشتی را رعایت کنند!
شهرداری های آن زمان، به جای اینکه فقط فکر کاسبی از بیلبوردهای وسط شهر باشند، آگهی های هشدار دهنده ای درست کردند و به در و دیوار زدند!
و بالاخره این بیماری مهلک جمع شد. مطمئن باشید الان هم اگر کمی خودخواهی را کنار بزنیم و خودمان را تافتهی جدابافته ندانیم، این بیماری هم جمع خواهد شد.
چرا ما جرات نمی کنیم از این عکس ها درست کنیم؟!
در پایان برای اینکه حالتون کمی عوض شود، تصاویری از ماسک های خلاقانه ای که مردم دنیا استفاده می کنند را برای شما می آورم. فقط قول بدهید مثل اینها هر چیزی را ماسک نکنید!
پیشنهاد ویژه:
اگر کسی ماسک نزد، کفش ها یا جورابهایش را از پایش در بیاورید و مجبورش کنید آن را به شکل ماسک به صورتش بزند و در خیابان های شهر بچرخانیدش تا تنبیهی شود برای خودش و درس عبرتی شود برای بقیه!
یک ماجرای ماسکی واقعی:
در بانک کسی عطسه اش گرفت. خوشبختانه ماسک داشت. بدبختانه وقتی خواست عطسه کند، ماسک را آورد پایین و عطسه کرد! مردم به شدّت اعتراض کردند. ولی بنده فهمیدم که بندهی خدا با این کار می خواست کاری کند که خدای نخواسته یک وقت خودش مریض نشود!
دو مطلب قبلیم:
یادش به خیر: مهم نیست کی نوشتمش!
پنج مطلب هشتم دست انداز در ویرگول:
چرا کوچه پس کوچه های ویرگول خلوت است!
زنده بودن، فقط نفس کشیدن نیست!
جملاتی پرمایه از کتاب«بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن!»
یک تشکر:
از کاربران عزیزی که محبّت می کنند، وقت می گذارند و مطالب قدیمی بنده را به ترتیب می خوانند، متشکرم. هیچ چیزی مانند خوانندگان خوب، نویسنده را به ماندن و ادامه دادن، دلگرم نمی کند.
یک نمی دونم چی چی:
یک ماهی بود که از یکی از نابهای ویرگول، خانم صداقت، خبری نبود. داشتم به این فکر می کردم که از ایشان یادی کنم و خبری بگیرم که با لایک و نظر گذاشتن روی مطلب قبلی بنده، دلمان قرص شد که ایشان هنوز هستند!
یک نمی دونم چی چی دیگه:
این مطلب را در حالی نوشتم که به دلیل درد شدید کمر و لگن، حتی نمی توانستم مثل بچهی آدم بنشینم! این را نمی گویم که برایم دل بسوزانید. چون یاد گرفته ام که با دردهایم کنار بیایم. این را گفتم که بدانید اگر حال جسمیتان خوب است و به راحتی نفس می کشید، خدای عزیز را شکر کنید و برای شکرگزاری دست از کار نکشید. به قول سعدی:«به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل»
حُسن ختام اول: پُشت نیسان آبی نوشته بود.
قربان وجودت که وجودم ز وجودت بوجود آمده مادر.
حُسن ختام دوم: آهنگ گیلکی بلامیسر.
به آهنگ شاد بلامیسر به خوانندگی بهتاش نیکراه هم گوش کنید.