مقدمه:
بنده برای حیوانات احترام زیادی قائل هستم و در کمال احترام به کلام الهی مبنی بر اشرف مخلوقات بودن آدمی، حداقل خودم را از آنها برتر نمیدانم. این هم که برخی از شخصیّتهای داستانها یا ناداستانهایم، حیوانات هستند از سر ناچاری است. برای این است که این، به خیال ما آدمیان زبانبستهها، هیچوقت اینها را نخواهند خواند و گلهای نخواهند کرد. در میان حیوانات، خر را بیشتر دوست دارم. چون برعکس خودم، هم زحمتکش است و هم بسیار کم توقّع.
حکایت:
خارپشت تمام اعضای خانوادهاش را در یک طوفان شدید از دست داده بود و بسیار تنها بود. او دوست داشت با تمام حیوانات جنگل دوست باشد ولی هیچ کدام از حیوانات جنگل حاضر با دوستی با او نبودند. علّت هم ترس از خارهای او بود.
خارپشت هر روز خارهای خودش را لعنت میکرد که باعث شده بودند هیچ دوستی نداشته باشد.
خارپشت تنهای تنها، روزهایش همین جوری میگذشتند و میگذشتند تا اینکه بالاخره یک خر با او طرح دوستی ریخت. خارپشت ابتدا خیلی طالب دوستی با خر نبود ولی با خودش گفت که وقتی تنهای تنها هستی، دوستی با یک خر هم غنیمت است.
خارپشت برای اینکه تنها دوستش را از دست ندهد مراقب بود که فاصلهاش را با خر حفظ کند تا یکوقت ناخواسته خارهایش به تن او فرو نروند.
خر با خارپشت خیلی دوست بود. به طوری که همیشه بعد از علف خوردن، با زبان خودمانی به خارپشت میگفت: «خار خاری جونم یه خار میدی؟!» اولین بار که این درخواست را کرد، خارپشت تعجّب کرد ولی بعدش متوجه شد که خر خار او را برای خلال کردن دندانهایش میخواهد. خارپشت همیشه با دقّت، یکی از بهترین خارهایش را جدا میکرد و به خر میداد تا نظر مساعد خر را جلب کند.
دوستی خر و خارپشت ادامه داشت تا اینکه روزی خرگوش از خارپشت پرسید که اگر گفتی خر چرا با تو دوست شده است؟ خارپشت گفت معلوم است برای اینکه مرا دوست دارد. خرگوش آنقدر خندید که رودههایش از لای دو تا دندان بلند جلوی دهانش پیدا شد. خارپشت با تعجّب پرسید برای چه میخندی؟ خرگوش گفت حیوانات جنگل دیروز خر را دست انداخته بودند که تو اگر خر نبودی، با خارپشت دوست نمیشدی. خر هم گفت خر خودتان هستید. من فقط به خاطر خلال دندانهای خوبی که بر پُشت خارپشت هستند با او دوست شدهام!
خارپشت دلش شکست و با گریه خرگوش را ترک کرد. خارپشت داشت گریه میکرد که خر پس از یک دل سیر علف خوردن به سمتش آمد و گفت: «خار خاری جون یه خار میدی؟» خارپشت اشکهایش را پاک کرد و به خر گفت تو برای چه با من دوست شدی؟ خر گفت راستش را بخواهی به خاطر خلال دندانهای خوبی است که همراه داری. خارپشت گفت مگر خارهای من یا همان خلال دندانهای محبوب تو، دورتادور جنگل نریخته است، میتوانستی از آنها استفاده کنی. خر جواب داد دلم میخواست خلال دندانهایی که استفاده میکنم هم تمیز باشند و هم دم دست. خلال دندانهایی که داخل جنگل انداختهای هم کثیف هستند، هم برای پیدا کردن آنها باید کلّی وقت بگذارم. خودت که میدانی ما خرها روی بهداشت دندانهایمان و بیهوده هدر ندادن وقتمان، خیلی حسّاس هستیم.
خارپشت آخرین خلال دندان را به خر تقدیم کرد و به او گفت که دوستی من و تو در همینجا و در همین لحظه، برای همیشه تمام است.
بعد از این ماجرا خارپشت دچار ریزش شدید خار شد. جوری که مجبور شد برای درمان خودش سراغ پروفسور بز دانا برود. پروفسور بز دانا حاذقترین طبیب جنگل بود و چون توانسته بود سرطان حنجرهی شیر و سرطان خرطوم فیل را درمان کند، پُرآوازهترین طبیب جنگل شده بود. پروفسور بز دانا پس از معاینهی خارپشت، چند سرم تقویت خار برایش نوشت و به او گفت که ریزش شدید خارهایش عامل عصبی دارد و باید برای درمان قطعی، نزد پروفسور جغد حکیم که فوق تخصص اعصاب است برود چرا که او به دلیل درمان افسردگی گورکن، شیزوفرنی گراز و اختلال پانیک کرگدن، از شهرت خوبی برخوردار بود. البته پرفسور بز دانا به خارپشت گفت که مطّب پرفسور جغد حکیم فقط شبها باز است.
خارپشت شبانه به مطّب پروفسور جغد حکیم رفت و از ریزش خارهایش برای او گفت. پروفسور جغد حکیم چند دقیقهای با او صحبت کرد و پس از بررسی تمام احتمالات ممکن، تنها علّت ریز خارهای خارپشت را دوستی او با خر دانست. پروفسور جغد حکیم چند قرص اعصاب قوی برای خارپشت نوشت و به او گفت از این پس، یا با کسی دوست شو که تو را به خاطر خودت دوست داشته باشد یا از تنهایی بمیر!
یادداشت شاید مرتبط:
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: