- چون میگذرد، غمی نیست!
+ وقتی غمی هست، لامصّب اصلاً نمیگذرد!
- میگذرد، ولی تا بگذرد درد کمی نیست!
+ وقتی غمی هست، اصلاً نمیگذرد و این نگذشتن است که درد زیادی و شاید زخم زیادی دارد، نه گذشتن!
- وقتی نمیگذرد، باید هُلش بدهی!
+ چه جوری؟
- مثل ماشینی که عدل روی ریل راهآهن خراب شده و جز با هُل دادن، نمیگذرد!
+ یعنی میگویی زندگی سخت را باید مثل یک ماشین خراب هُلش بدهیم؟
- دقیقاً، زدی به خال!
+ بحث زندگی است، ماشین نیست که بشود هولش داد!
- زندگی را هم میشود هولش بدهی!
+ شوخیات گرفته؟
- توی عمرم، هیچوقت اینقدر جدّی نبودم!
+ یعنی خود تو الان داری زندگیات را هُل میدهی؟
- بله، پس چی!
+ میشود به من هم یاد بدهی؟
- شاید تو نخواهی اینجوری که من زندگیام را هُل میدهم، هُل بدهی!
+ حالا تو بگو، شاید خواستم!
- راستش من با سیگار و قلیان زندگیام رو هُل میدهم!
+ اگر قرار باشد من با اینها زندگیام رو هُل بدهم، ترجیح میدهم همانجا روی ریل بایستم تا قطار بیاید و از روی من رد شود!
- چرا نارحت میشوی؟ روشهای از این بدتر هم هست. من که همان اوّل هم گفتم شاید تو نخواهی با روشهای من زندگیات را هُل بدهی، هر کسی باید به روش خودش زندگی کوفتیاش را هُل بدهد! مثلاً کسانی را میشناسم که با موادّ و مشروب، زندگیشان را هُل میدهند!
+ روش اینها که از روش تو هم بدتر است!
- گفتم که روشهای بدتر هم هست. حالا اگر گفتی چرا من با سیگار و قلیان زندگیام را هُل میدهم و اینها با موادّ و مشروب؟!
+ نمیدانم. خودت بگو.
- ماشین من که روی ریل مانده، ماشینی است که میشود با سیگار و قلیان هُلش داد ولی ماشین اینها را با سیگار و قلیان حتی نمیتوان تکان داد، چون ماشین زندگیشان که روی ریل مانده است از ماشین من سنگینتر است!
+ یعنی هیچ راه دیگری برای هُل دادن زندگی نیست؟
- چرا! یک یارو را میشناسم که زندگیاش را با خواندن کتاب هُل میدهد!
+ باز هم صد رحمت به این یارو! ولی کتاب هم به درد من نمیخورد، یک راهی بگو که به دردم بخورد!
- یک سری هم هستند که با زنها، زندگیشان را هُل میدهند!
+ یعنی با ازدواج؟
- [با خنده] نه بابا. دلت خوش است، توی این اوضاع دیگر کدام آدم گاگولی ازدواج میکند؟ اینها هر روز را با یک زن سر میکنند!
+ خودت که میدانی این یکی هم کار من نیست. با ازدواج نمیشود زندگی را هُل داد؟!
- خیلیها فکر میکردند میشود و شد ولی خیلیها هم فکر میکردند میشود، ولی نشد!
+ چرا خیلیها فکر میکردند میشود و شد و خیلیها فکر میکردند میشود، ولی نشد؟
- بستگی به طرفی دارد که انتخاب میکنند. یکی طرفی را انتخاب میکند که به او کمک میکند تا ماشین زندگیاش را هُل بدهد، ولی یکی هم طرفی را انتخاب میکند که نه تنها به او کمک نمیکند تا بتواند ماشین زندگیاش را هُل بدهد، بلکه مینشیند داخل آن ماشین روی ریل مانده و سنگینترش هم میکند. آنوقت آن هُلی هم که قبلاً میتوانست بدهد را دیگر نمیتواند بدهد و قطار سر میرسد!
+ ای بابا، همین جوری هم از ازدواج میترسیدم با این حرفی که تو زدی ترسم بیشتر هم شد!
- این را هم بگویم که نگویی نگفتی. برخی هم خیال میکنند دارند زندگیشان را هُل میدهند امّا یکهو از خواب غفلت بلند میشوند و میبینند که قطار روزگار با تمام واگنهایش از روی ماشین زندگیشان رد شده است. مثل خود من، مثل آنهایی که برای هُل دادن زندگیشان، به موادّ و مشروب و زن پناه میبرند.
+ کاری نداری، من بروم فکر کنم ببینم این ماشین موتور نیمسوز روی ریل ماندهی زندگیام را چه جوری باید هُل بدهم!
- برو به امان خدا. امیدوارم یک راه خوبی پیدا کنی.
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: ای دل همینجا لنگ شو!