Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

روبرو شدن با سگِ سیاه افسردگی با روش جالبِ رجب لوله کش!

پدرم سگی دارد که به جز خودش کسی جرات ندارد با آن روبرو شود. این سگ حتی پدرم که به او محبّت می کند را دوبار گاز گرفته است.

چندی پیش پدرم تعریف می کرد که رجب لوله کش که متاسفانه در محلّه ی ما به دلیل این که همیشه لباس کار به تن دارد، معروف شده به « رجب پَچُل » را برای کاری به باغ برده است.

قبل از ورود به باغ پدرم به رجب می گوید: « صبر کن بروم سگ را ببندم تا بتوانی بیای داخل. »، رجب می گوید: « من از هیچ سگی نمی ترسم! » و هر چه پدرم تذکر می دهد به خرجِ رجب نمی رود که نمی رود. پدرم می گوید رجب با من داخل باغ شد و سگ همین که بوی غریبه را حس کرد، شروع کردن به سرعت یک چیتای گرسنه به سمت رجب دویدن. امّا چیزی که در این میان برای پدرم و برای ما که شنونده ی داستان بودیم، خیلی عجیب آمد، واکنش فوق العاده ی رجب در مواجه شدن با آن سگ بود.

رجب به جای فرار کردن و یا آماده شدن برای حمله به سگ و دفاع از خود، درجا می ایستد و به یکی از دستان خود حالت نوازش می دهد و وقتی سگ به او می رسد، شروع می کند به نوازش کردنش. سگ هم گویی رجب را سالهاست که می شناسد. در کنار رجب آرام می گیرد و دیگر کاری به کار رجب ندارد!

به خوبی یادم می آید شنیدن این داستان واقعی از پدرم، مصادف شد با خواندن این بخش از رمان زندگینامه ای « جنگجوی عشق » نوشته ی گلنن دویل ملتن:

دوباره ناامیدی جلوی چشم هام ظاهر می شود و مثل یک سگِ خشمگین به من زل می زند. خُشکم می زند. می دانم اگر فرار کنم، می گیردم. از آن جا که سگِ عصبانیِ ناامیدی، زیادی هار و عوضی است، هیچ راهی برای نابود کردن، گول زدن یا فرار کردن از دستش وجود ندارد. فقط می شود ول اش کرد که حمله کند، گازت بگیرد و تکان ات بدهد. اما من یک روش امیدبخش سراغ دارم. اگر خودم را به مُردن بزنم، حتماً ول ام می کند. ذهنم درگیر است که دوباره سگ ناامیدی مثل سدّی، توی آن راهروی مارپیچی، جلو پایم سبز می شود. او همیشه خُرخُر کنان این جا منتظرم است، اما هر بار که دور می زنم، بیش تر اطمینان پیدا می کنم و کم تر می ترسم. در نهایت حقه هایی را برای رد دن از او یاد می گیرم. اما این سگِ وحشی ناامیدی همیشه این جاست. راهروی مارپیچِ پیشرفت من می گوید هر روزِ لعنتی ای که بیاید، رنج هایم همچنان پشت سر و پیش رویم خواهند بود و هیچ وقت از دست شان خلاص نخواهم شد. اما در مقابل، جنگیدن با آن ها، قوی ترم می کند. شاید رنج تغییر نکند، ولی من چرا. به تلاشم ادامه می دهم.

القصه:

تاکنون روش های زیادی برای مقابله با سگِ سیاه افسردگی تجویز شده است. امّا خودم به عنوان کسی که زمانی با افسردگی دست و پنجه نرم کرده و شاید می کند، به تجربه دریافته ام که صحیح ترین روش برای روبرو شدن با این سگِ وحشی، همین روش رجب لوله کش و خانم گلنن دویل ملتن است.

مطلب قبلیم:

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%86%D8%AF%D9%87%D9%BE%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-rshhchg8lolx

یادش به خیر: مطلب زیر را در ۲ مهر ۱۳۹۶ منتشر کردم:

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%AA-%D8%A8%D9%82%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D9%88%D9%91%D9%87-qy7oxeflxnf1

حُسن ختام: خدا نکنه یه روز پیر بشی ای دل!

https://www.aparat.com/v/QdZBn?playlist=50158




افسردگیروانشناسیخودشناسیکتابحال خوبتو با من تقسیم کن
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید