Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۱۰ دقیقه·۳ سال پیش

زمانی برای قربانیِ کبوترها!

مقدّمه‌ (با اقتباسی از مقدمه‌ی ابن خلدون!):

حتماً از اوضاع نابسامان و قاراشمیش این‌روزها خبر دارید. دو قِران صدقه‌ای که در حسابمان ریختند، چندرغاز افزایش حقوق سرباز، کارمند و کارگر که هنوز اتّفاق نیفتاده است و ماهواره‌ای برایمان هوا کردند (با کمال احترام به دست‌اندرکاران انجام این کار بزرگ) که تصاویر گوگولی‌مگولی به زمین می‌فرستد. (تصاویر گوگولی‌مگولی نه برای تحقیر و کوچک شمردن این کار، بلکه برای مصادف کردن عمدی آن با روزهای حذف یارانه!) جای علی‌آقا خالی! نگو، همه‌ی این‌ها، برای این بود که ما را آماده کنند برای «جهش دو تا سه برابری قیمت کالاهایی که جانمان به آن‌ها بسته است و البته جهشی که در برخی موارد با پرش نیز همراه بوده است.» و حالا برای این‌که صدایمان، صدایمان که چه عرض کنم، جیکمان درنیاید روزی هزار بار سرود "سلام فرمانده" (زیباترین سرود دنیا هم اگر با تکرار زیاد و در موقع نامناسب، پخش شود، به مصداق ریختن قیمه‌ها توی ماست‌ها است!) و آهنگ‌های "قشنگ‌قشنگ و قلقلک‌دهنده‌ی غرور ملّی‌" را به خوردمان می‌دهند. دست‌مریزاد واقعاً به این همه استعداد دست‌اندرکاران و دانشمندان پیر و جوان ایرانی مملکت!

باز هم می‌گویند پای «جرّاحی» در میان است، امیدوارم مانند آن‌چه بارها دیده‌، شنیده و تجربیده‌ایم، پای «حرّاجی» دیگری وسط نباشد. و همچنین امیدوارم که اگر واقعاً پای «جرّاحی» وسط است، زیر این چند صدمین جرّاحی‌یی که قرار است روی ما انجام دهند، زنده بیرون بیاییم. بلند بگو آمین!

حاجی جان! گفتند و گفتی که آمده‌ای بت فساد و گرانی را بشکنی، جان مادرت مواظب باش، یک وقت اشتباه نزنی کمر ملّت را بشکنی. البته اگر تا الان نشکسته باشد! حاجی جان! راست می‌گویند که این کار شما، اتفاق خوبی است، فقط کمی درد دارد؟ مثل درد حاملگی که به اتفاق شیرین تولّد یک بچه‌ی ملوس ختم می‌شود؟ حاجی جان! خداوکیلی من یکی به نوبه‌ی خودم دیگر طاقت حاملگی و زاییدن را ندارم. مخصوصاً اگر خدای‌نخواسته دو یا چندقلو حامله شوم! ولی با وجود تمام این حرف‌ها، تصمیم گرفتم تا جایی که می‌توانم شُل کرده و به شما کمک کنم. ولی شما هم تو را به خدایی که می‌پرستی، سعی کن زیاد فشار نیاوری تا من یک‌وقت سر زا نروم. حاجی جان مواظب باش سال دانش‌بنیان را خدای‌نکرده به سال ...یش بنیان و زایش بنیان تبدیل نکنی! حاجی جان! دقّت کن که یک‌وقت مثل حاجی یا حاجی‌های قبلی‌، ما را دشمن‌شاد نکنی! حاجی اگر می‌بینی این‌قدر رُک حرف‌هایم می‌زنم، برای این‌که دوست هستم، نه دشمن. حتماً شنیده‌ای که می‌گویند: "دوست می‌گوید گفتم و دشمن نامرد می‌گوید می‌خواستم بگویم!" دم شما هم گرم!

این‌ها را نگفتم که ته دلتان را خالی کنم. این‌ها را گفتم که بگویم اصلاً نگران نباشید. چون خادمین ملّت، مثل همیشه، حواسشان است و در اخبار هشت و سی دیشب هم نوید دادند که قرار است که قیمت‎های جدید ابلاغی، از امروز، به تدریج (خیلی یواش، جوری که دیرتر بهمان فشار بیاید و زودتر عادت کنیم!)، اعمال شود. پس بگو خدایا شکر!

یادتان نرود که ما دیگر یاد گرفته‌ایم که به همه شرایطی عادت کنیم و این یکی از بهترین عادت‌های ما است. عادتی که باعث شده است تا الان منقرض نشویم و تاب بیاوریم. بیایید از بابت این عادت زیبا و فریبا نیز خدای بزرگ را شاکر باشیم.

وقتی دیشب، لابلای مطالب بیست و چهار ساعت گذشته‌ی ویرگول سرک کشیدم، به جز میثم پاپی مطلق که گفته بود در خصوص گرانی‌های اخیر، اقای رئیسی پاسخگو باشید، باقی دوستان مشکل خاصّی با مشکلات روز کشور نداشتند. شیطونا! نکند توی ایران زندگی نمی‌کنید؟ هان؟!

خلاصه‌ای از رویدادهای ۲۴ ساعت گذشته‌ی ویرگول (از ساعت ده دیشب تا ساعت ده پس‌پریشب):
یکی گفته بود که عصبانی نیست، ولی وقتی پُستش را باز کردم، دیدم عصبانی است! یکی گفته بود که صلوات بفرستیم تا از جهنّم نجات پیدا کنیم. شما هم اگر مثل خودم، جهنّم همین طرف برای هفت جدّ و آبادت کافی است، بلند بگو صلوات. أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ. دیگری گفته بود که طوری بنویسیم که مخاطب دو چشم دیگر هم برای خواندن قرض کند! بنده هم همین را می‌گویم. کاربری به نام دختر سرهنگ گفته بود که "آزاد" زندگی کردن و تمرین کردن "پذیرش" یه لول دیگه‌س! و راستش چیز زیادی نفهمیدم. نوشین، دختر خوب از زبان ژاپنی و کره‌ای، گفته بود که واقعاً باید ازش تشکر کنیم چون یادگیری این دو زبان، الان از نان (نان؟) شب، واجب‌تر است. مینا خانم از ساز گیتار الکتریک نوشته بود. واقعاً از ایشان هم ممنون هستم چون توی این روزها واقعاً نمی‌دانستم باید به چه سازی برقصم! طاهره خانم از نشانه ها و علل ناتوانی جنسی مردان نوشته بود. ای کاش نوشته بود که چه جوری می‌توانیم خودمان را برای همیشه از بابت این موضوع، ناتوان کنیم! خرگوش یک خاطره‌ی بدون عنوان تعریف کرد. دستش هم درد نکند. مهدی اقبالی هم از خوشه‌های خشم نوشته بود. دستش هم درد نکند چون اگر در مملکت ما، خوشه‌های انگور، فقط یکی دو تا فصل وجود دارند. خوشه‎‌های خشم، چهارفصل هستند و این‌روزها بیشترین خوشه‌ای که می‌بینیم، همین خوشه‌های خشم است. نمونه طرح فاکتور فروش هم از ۴٠ اتفاق خوب در ٢٠٠ روز دولت رئیسی نوشته بود. باز هم جای علی‌آقا خالی، خیلی هم خالی! آزاده جعفری از کتاب "بارون درخت‌نشین" نوشته بود. دستش هم درد نکند چون با این وضعیت قیمت خانه و اجاره خانه، دیر یا زود باید درخت‌نشین شویم و این کتاب می‌تواند، کمک بسیار خوبی برای ما باشد. فائزه هستم نوشته بود "این نوشته رو نخون اگه تردید داری نسبت به خودت!" و بنده چون نسبت به خودم تردید داشتم، آن‌را خواندم. خیلی دقیق هم خواندم. سوسن چراغچی نوشته بود که راه رفتن روی آب ممکن است. ای کاش نوشته بودند که راه رفتن روی هوا هم ممکن است یا خیر؟ چون ما الان، لنگ در هوا هستیم! فرشته شریفی مشق‌هایش را آورده بود اینجا نوشته بود. خیلی هم کار خوبی کرده بود. دوستان اگر کسی می‌خواست سبزی و حبوبات نیز پاک کند، ویرگول جای خوبی است. فرشته فرهنگ برای کاهش وزن در سیزده روز، رژیم سوئدی پیشنهاد کرده بود. ای کاش نوشته بودند با چه رژیمی می‌شود تمام گرسنگان عالم را در سیزده روز، سیر کرد؟ ای تی پی نوشته بود که من آدم‌ش نیستم! بنده پس از خواندن مطلب ایشان فهمیدم که من آدمش هستم! نشریه تسنیم نوشته بود تریبون آزاد شد. خدا را شکر. بنده هم به تریبون، بابت آزادیش تبریگ عرض می‌کنم و از او می‌خواهم که دعا کند که ما هم هر چه زودتر آزاد شویم! برات قوی‌اندام خیلی قوی و پر قدرت، جمله‌ای آلمانی را با دو ترجمه‌ی متفاوت کُرمانجی، نوشته بود. واقعاً دستش درد نکند. چون توی این اوضاع و احوال، همه می‌دانند که دانستن دو جمله‌ی آلمانی، آن هم با دو ترجمه‌ی متفاوت کُرمانجی، چقدر مهم است! دوستی، ابوالفضل بابایی، جوک گفته بود و علی حسام شوخی کرده بود. حمیدرضای عزیز ، یار غار این روزهای بنده در ویرگول، از دنیای بدون اینترنت نوشته بود. رزیتا خانم، کرم شب و روز لاکچری معرفی کرده بود. دستش هم درد نکند، مثل خر در گل مانده بودم که چه کرمی باید به خودم بزنم که این پوست چسبیده به استخوان خُرد و خمیرم خراب نشود؟ m_50654536 بهترین محتوای امروز ویرگول را تولید کرده بود! غياث الدين مشائی گفته بود که چه جوری گشادبازی را کنار بگذاریم و از یک عالمه منبع در مطلبش استفاده کرده بود که بنده دعا می‌کنم خدای‌نخواسته یک‌وقت این منبع‌ها سوراخ نباشند! ُسالوادور علی هم از دختر ایثارگر و خانوده‌دوستی نوشته بود که خانواده‌اش را یک تنه از سیل و طوفان نجات داده بود. دست او هم درد نکند، چون خیلی مهم است که آدم شرمنده‌ی خانواده‌اش نشود. Tann گفته بود که ایتالیا چی داره همه می‌رن؟ واقعاً همه دارند می‌روند ایتالیا؟ یکی هم گفته بود به خودمان برسیم؛ عطر خوب بخریم؛ مهربان باشیم. دوستان دیگر هم در مورد سوشیال مدیا (این سوشیال سوشیال که می‌گن چی هست؟)، سریال جیران، مزایای ایمپلنت دیجیتال، سنگ مصنوعی، سنگ نما، قبولی قطعی در آزمون شهری رانندگی (این که چیزی نیست، پول داشته باش، روی سبیل شاه، ناقاره بزن!)، نخ و نقشه فرش، ایردراپ معتبر (این یکی دیگه چیه؟)، مخازن استیل، سئو، انجیر خشک استهبان دست‌چین، شن‌کش و سایر مسائل مهم روز کشور نوشته بودند. دست همگی درد نکند!

بگذریم... ! حتماً پیش خودتان گفتید خدا را شکر که بالاخره گذشت!

تا چند روز پیش فکر می‌کردم که جانوران چیزی از آن‌چه بر سر ما می‌آید، درک نمی‌کنند. امّا الان حرفم را پس می‌گیرم. یادداشت کاملاً واقعی و سه بخشی پیش‌رو هم، به همین ماجرا مربوط است.

یک: زمانی برای قربانی ?︎ ها!

گفت بی‌زحمت فردا یه سر بیا باغ باهات کار دارم. گفتم چشم و رفتم. چای آورد، دور هم خوردیم. چاقو آورد. گفتم می‌خوای گوسفند قربونی کنی؟ تلخندی زد و گفت نه، می‌خوام کفترامو بکشم. گفتم برای چی این زبون‌بسته‌ها رو می‌خوای بکشی؟ خُب بفروششون. گفت والّا می‌خواستم بفروشمشون. به هر کس گفتم، گفت گندم گرون شده، دیگه صرف نمی‌کنه، کفترهای خودمونم رو دستمون مونده! می‌خواستم بگم این کار من نیست. می‌خواستم بگم اصلاً من شکر زیادی خوردم و غلط زیادی کردم که قربونی کردن رو یاد گرفتم. ولی به جای این حرف‌ها، گفتم بذار منم یکی دو جا زنگ بزنم ببینم می‌تونم برات بفروشمشون. گفت مگه کسی رو می‌شناسی. گفتم شناختن که نه، ولی چون به مرغ و خروس و کفتر، علاقه دارم، شماره‌ی چندتاشون رو دارم. گفت پس دمت گرم زنگ بزن. زنگ زدم. لامصبا همه‌شون گفتن نمی‌خوایم. گفتند گندم گرون شده، مشتری نیست. اگر خریدار پیدا کردی، خودمونم کلّی کفتر برای فروش داریم. گفت دیدی؟ بهت که گفتم کسی نمی‌خره‌. خودت می‌دونی من چقدر عاشقشونم. ولی به خدا تو که غریبه نیستی، توی خرج و برج زندگی خودمم، موندم. دیگه نمی‌تونم جواب شکم این زبون‌ بسته‌ها رو بدم. می‌دونم خودتم، عاشق کفترایی، اگر می‌خوای اصلاً برشون دار برای خودت. به خدا چیزی هم نمی‌خوام بدی. گفتم خونه‌مون کوچیکه، یه جفت کفتر خودمم زورکی نگه داشتم. گفت پس زحمت بکش، همه‌شون رو بکش. گفتم حقیقت دلم نمیاد. گفت فکر می‌کنی من دلم میاد. فکر می‌کنی برای من آسونه. زبون‌بسته‌ها رو دونه‌دونه گرفت داد دستم. منم دونه‌دونه کشتمشون. ولی خدا می‌دونه که جفتمون بغض داشتیم. مرغ و خروس و گوسفند، زیاد قربونی کرده بودم، ولی کفتر، نه. کفتر فرق داره. کفتر عاشق پروازه ولی اونا نیستند. هر کدوم رو که سر می‌بریدم، تموم سعیش رو می‌کرد که یه بار دیگه با اون گلوی بریدش، از پرواز کردن لذّت ببره، ولی این‌کار با سر بریده، شدنی نبود که نبود. هر کدوم رو که سر بریدم، کلّی خودمو لعنت کردم. یکی از اون روزایی بود که حسابی، حالم از خودم به هم خورد. بعد از این که کارم تموم شد، همین که برگشتم خونه، رفتم سراغ قرصای کلونازپام و پرانولم، تا بلکه کارهایی که کرده بودم و چیزهایی که دیده بودم رو فراموش کنم. ولی به خدا فراموش نکردم. فراموش هم نخواهم کرد.

دو: گنجشک بینوایی که به آرزویش نرسید!

درست چند روز بعد از اون روز لعنتی، یکی از دوستان، ماجرایی رو تعریف کرد که اون زخم باز ناسور رو بازترش کرد. ماجرا رو از زبون خودش تعریف می‌کنم: نمی‌دونم از دست کی و چطوری، یه تیکّه کیک کوچیک، وسط خیابون افتاده بود. یه گنجشک اومد اون رو برداره. همون موقع یه ماشین با سرعت خیلی بالا از خیابون رد شد. گفتم گنجشکه له شد. ولی ماشین مویی رد کرد و اون زنده موند. اومدم خوشحال بشم که یه ماشین دیگه با سرعت زیاد اومد، زد لهش کرد و رفت. حالم بدجور گرفته شد. وقتی این ماجرا رو برام تعریف کرد، یاد اون کفترهای زبون بسته افتادم و بهش گفتم فکر کنم چوب گرونی گندم، به تن این زبون‌بسته‌هام خورده که برای یه تیکّه کیک، خودشون رو اینجوری دارن به کشتن می‌دن!

سه: هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش!

چند روز پیش هم یکی تعریف کرد که یه گربه رو وسط کوچه‌شون دیده که یه موش رو گرفته بوده و اون رو با چنگولاش، به سرعت نور، این‌ور و ‌اون‌ور می‌زده تا مطمئن بشه که کشته شده. بهش گفتم فکر نمی‌کردم دیگه گربه‌ها بتونن موش بگیرن. گفت والّا منم تعحب کرده بودم. گفتم پس الکی نمی‌گن جونورا چند ثانیه قبل از این‌که زلزله بشه، می‌فهمن. گفت چه ربطی داره به زلزله؟ گفتم از مرحله پرتیا، منظورم گرونی گوشت و مرغ بود. احتمالاً این رو هم مثل زلزله زودتر از ما فهمیدن، دارن خودشون رو برای روزای سخت آماده می‌کنند!

دو یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B2-%D9%88%D8%AD%D8%B4%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%AF%D9%85-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1-vl9iiirn20hv
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%AD%D8%A7%DA%A9%D9%85%D9%87-%DB%8C-%D8%A8%DA%86%D9%87-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%B7%D9%86%D8%B2-yble2vclfdtx
اگر دوست داری بنویسی ولی نمی‌دونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایان‌نامه‌‌‌ی دست‌انداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
زبان‌بسته‌ها به همین خوشگلی بودند ولی گرونی بهشون امان نداد!
زبان‌بسته‌ها به همین خوشگلی بودند ولی گرونی بهشون امان نداد!
حُسن ختام: تو صف شلوغ فقر، حتى نمی‌شه نون گرفت!
https://soundcloud.com/amin-taghaddosi/m5z3chv9h1ij
یادداشت بعدی:
https://vrgl.ir/sV96v
دلنوشتهویرگولگرانیاقتصاد
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید