ای کاش میتوانستم همهی شما را به یک پاکت چیپس یا پفک مهمان کنم. ضرر ندارد؟ عمو جان، ضررش بیشتر از بمبهایی که بر سر شما ریخته میشود که نیست!ای کاش میتوانستم همهی شما را یکجا جمع کنم و برایتان دلقکبازی دربیاورم تا پس از این همه گریه، کمی از ته دل بخندید. بلدی؟ بلد نیستم ولی هر جوری که بتوانم این کار را می کنم. حتی اگر مهره های کمرم جابجا شوند!
ای کاش میتوانستم همهی شما را به میوههای خوشمزهی تابستانی مهمان کنم. مخصوصاً شاهتوت و گیلاس و آلبالو. چرا این سه؟ تا بعد از خوردن آنها، رنگهای پریدهی صورتتان و لبهای خشکیدهتان، رنگ دوباره پیدا کند! ای کاش میتوانستم برای همهی شما یک دفتر نقاشی و یک جعبه مداد رنگی بخرم. چی بکشیم؟ چیزهایی که آرزوی داشتنش بر دلتان مانده!
ای کاش میتوانستم یک شب جای خواب مناسبی برای شما درست کنم؟ چه جور جایی؟ جایی که سرد و گرم نباشد. صدای هواپیماهای جنگنده و ریزش بمب نیاید! برای چه؟ برای این که خوب بخوابید! قصه هم میگویی؟ یک قصهای که با شنیدنش از خنده روده بر شوید. از آن قصههایی که برای فرزند کوچکم تعریف میکنم.
ای کاش میتوانستم در این دنیای بیرحم جنگ پرور، به شما کمی وعدهی صلح بدهم. نمیتوانی؟ نمیتوانم! چرا؟ تکلیف این همه سلاح ساخته شدهی به فروش نرفته چه میشود! ای کاش بسیاری از مردمان دنیا میدانستند که بدترین حالی که تاکنون داشتهاند، بهترین حالی بوده است که شما در آرزوی آن بودهاید و تاکنون نداشتهاید. نمیدانند؟گمان نمیکنم!
ای کاش میتوانستم کاری کنم که همهی شما لااقل یکبار با حسین بازی کنید. حسین کیه؟ پسر کوچک شیرین زبان و خوش مشربم را میگویم. نمیتوانی؟ عمو، شما محاصره هستید. آب و غذا را از شما دریغ میکنند. ای کاش میتوانستم یک وعده غذای خوب برای شما فراهم کنم و بعد همهی شما را به یک پارک سرسبز ببرم تا کمی سرسرهبازی و تاببازی کنید. نمیتوانی؟ به خدا شرمندهام عمو! ای کاش...!
دو حاشیه:
مطلب قبلیم:
فهرست نوشته هایی که توی روزهای گذشته خواندم و به نظرم حیفه که کم خوانده شوند یا چه بهتر که بیشتر خوانده شوند(بدون ترتیب!):
دوستان عزیزی که جای مطلب خوبشون اینجا خالیه به بزرگی خودشون ببخشند.
حُسن ختام:شعر زیبایی از علیرضا قزوه به نام«خون طفلان یمن»:
لب اگر باز کنم سرّ مگو میریزد
میروم گریه کنم،چشم فرو میریزد
چند وقت است می و ساقی و ساغر همه اوست
دست من باده نمیریزد، او میریزد
چند ماه است که در راه گلویم خار است
چشم من بغض دلش را به گلو میریزد
جویها در همه جا روی به دریا دارند
این چه دریاست که یکباره به جو میریزد
بی خبر از نفس سوختهحالان مگذر
خاصه صبحی که سبو پشت سبو میریزد
این قدر پشت سر سوختگان حرف مزن
من اگر ها کنم از آینه هو میریزد
هر طرف مینگری داغ اویس قرن است
خون طفلان یمن از همه سو میریزد