میدان جنگ پیش رو، میدان جنگ عجیبی است. از این جنگهایی نیست که بگوییم قبلاً پیش آمده و میتوانیم با مطالعه و پژوهش بر روی آنها، پیروزی خود را تضمین کنیم.
در میادین جنگهای قبلی رسم بر این بود که دشمن یک طرف و دوست طرف دیگر میایستاد. ولی در میدان جنگ جدید که بسترش رسانه است حکایت کاملاً فرق میکند. دیگر نمیتوان گفت دوست کدام طرف ایستاده و دشمن کدام طرف. چرا که در لابلای لشکر دشمنان، میتوان چند دوست یافت و در لابلای لشکر دوستان، میتوان چند دشمن. به خیالمان در لشکر دوستان قرار داریم و با دشمنان میجنگیم که به ناگه یکی از همین دوستان، پهلویمان را با دشنهی کلمه، صوت و تصویر چنان سوراخ میکند که نگو و نپرس.
چرا جنگ چنین شده است؟ تفرقهی بیسابقه در بین دوستان و اتّحاد بیسابقه در بین دشمنان. تفرقهی به وجود آمده بین دوستان نیز بخشی از همان جنگ تبلیغاتی دشمنان است که ما از آن غفلت کردیم و یا بلد نبودیم آن را خنثی کنم.
اینها را گفتم که بگویم در مسیر این جنگ کلماتی که پس از آن ماجرای شهریور رخ داد، در جاهایی بنده دوستان را با دشمنان اشتباه گرفتم و دشنهی کلمهای که باید در قلب دشمن فرو میکردم را در قلب برخی از دوستانم فرو کردم. و در جاهایی هم دلم به دوستانم خوش بود ولی آنها ناجوانمردانه از پشت جوری دشنه را فرو کردند که تا قلبم دریده شد. در جاهایی نباید وارد جنگ میشدم و شدم. در جاهایی، باید اعلام آتشبس میدادم ولی حمله کردم. در جاهایی باید حمله میکردم و اعلام آتشبس دادم. متاسفانه در جاهایی افسار نفسم را از کف دادم.
ما، یعنی هر دو طرف، ثابت کردیم که در این جنگ، بسیار ناشی بودیم. یادم میآید یکی از معلّمهای دوران مدرسه تعریف میکرد که خیلی از شهدایی که ما در جنگ تحمیلی یا همان دفاع مقدس دادیم به این دلیل بود که قالب نیروهای ما یا آموزش دیده نبودند و یا اگر آموزشی دیده بودند، آنقدر کم بود که کفاف ایستادگی و رزم در برابر آن دشمنان متحد شده و تا بن دندان مسلح را نمیداد. برای همین این جنگ، بیش از دویست هزار نفر شهید و هزاران نفر مفقودالاثر، زخمی و جانباز، به دنبال داشت.
حالا فرزند سه سالهی ما، بدون ذرّهای آموزش، گوشی اندرویدی در دست میگیرد و بیآنکه بداند پا به میدان جنگی عظیم میگذارد. جنگی که به دلیل پیچیدگی آن، سیسالههایش از تشخیص دوست از دشمن، عاجر هستند چه برسد به سه سالهها. جنگی که مانند جنگهای پیشین، دوست در یک سو و دشمن در سویی دیگر نایستاده است. در این جنگ دشمن از آن سوی دنیا، از میان دوستان ما در این سو، سربازگیری میکند و این سرباز در قالب دوست کاری بر سر لشکر دوستان میآورد که از عهدهی هزاران نفر از لشکر دشمن در آن سو بر نمیآید.
تفرقهها هم دقیقاً از همین جا و با مکر دشمن، درست میشوند. دشمن هم میداند چگونه سربازگیری کند. ضعفهای ما را درشت میکند و خودش را مدافع مردم ما جلوه میدهد و لباس نجات غریق میپوشد و فریاد بر میآورد که ای غرقشدگان در دریای ظلمت ایران، ما آمادهام که بیاییم و شما را برای همیشه نجات دهیم. حال آنکه این دشمنی که لباس نجات غریق پوشیده، غالباً از نجات کسانی که در دو قدمیاش در حال غرقشدن است، عاجز محض است.
ما به دلیل آموزش ندیدن و نابلدی در جنگ رسانهای شکست خوردیم و اگر از این شکست نیاموزیم دگر باز نیز شکست مفتضحانهتری خواهیم خورد. ما اینقدر بد و ناشیانه عمل کردیم که رهبری برای اینکه به طور غیرمستقیم مهندسی افتضاح خودمان را سرزنش کند، به مهندسی خوب دشمن آفرین گفت!
دستانداز در جاهایی اشتباه کرد. تند رفت. توهین کرد. برخی را رنجاند، دل برخی را شکست. دوستان دستانداز نیز در جاهایی مثل خودش تند رفتند و کارهایی کردند که نباید میکردند، چیزهایی گفتند که نباید میگفتند. امّا اینگونه نبود که دستانداز آنها را تایید کند. دستانداز در جاهایی تذکر داد ولی در جاهایی هم اینقدر عصبانی بود که با چیزی نگفتن از تندروی آنها ناخواسته حمایت کرد. دستانداز به دوستی هم که هنوز است که هنوزه کامنتهای تند برای مخالفانش میگذارد تذکر داد ولی او گفت شما کار خودتان را بکنید و اجازه بدهید من کار خودم را بکنم! یعنی گاهی کسی که مثلاً تو را دوست دارد حاضر است از روی تو رد شود!
امّا طرف مقابل هم اشتباه کرد. تند رفت. توهین کرد. به دستانداز بیعقل گفت. مزدور گفت. مالهکش گفت. عرزشی گفت. ساندیسخور گفت. چیزهایی گفت که حتی تکرارش خوب نیست. حتی تهدید به اعدامش هم کرد! بعد هم آنفالو و بلاک کرد و فلنگ را بست. البته برخی هم ماندند و همچنان بر همین ادبیات و بر همین روش اصرار میورزند!
هر دو طرف سعی کردند هر جوری که میشود طرف مقابل را حرص بدهند و هر دو طرف هم کم و بیش در این کار موفق عمل کردند. امّا بیایید حالا که این جنگ، این جنگ عجیب و پیچیده کمی فروکش کرده است، به جای زخم زدن به همدیگر، زخمهای هم را مرهم کنیم. تا جای زخمی بسوزد و دردش آزار بدهد، مغز نمیتواند خوب فکر و عمل کند.
ما اهل آتشبس با دشمن که نیستیم و نباید هم باشیم وگرنه بیغیرت هستیم. ولی بیایید لااقل بین خودمان آتشبس اعلام کنیم. بیایید اگر دین نداریم لااقل آزاده باشیم. دوگانه عمل نکنیم. هر دو طرف اگر حرف حساب زدند قبول کنیم و اگر حرفی زدند که منطق فکری و عقلی نداشت قبول نکنیم. توهین نکنیم، ولی با عقل و منطق قبول هم نکنیم. حق سکوت هم نداریم. نمیشود بر سر دستانداز فریاد کشید ولی در مقابل دیگری سکوت کرد و یا بالعکس!
این آتشبس تا زمانی ارزش دارد که هر دو طرف از خر شیطان بیایند پایین. وگرنه بنده خودم اولین کسی خواهم بود که این آتشبس را خواهد شکاند!
دستی کسی نباشید. نه دستی دستانداز باشید نه دستی فلان کاربر. خودتان مستقل فکر و عمل کنید. دست از لشکرکشی بردارید. بیایید هر دو گروه یک لشکر تشکیل بدهید و اسمش را بگذارید لشکر حق و حقیقت. هر جا کسی از حق عدول کرد، دستانداز یا هر گل دیگری هم که بود، تذکر بدهید. کاری به این طرف و آن طرف نداشته باشید، اگر جایی باید تذکر بدهید، تذکر بدهید. سکوت نکنید. شما هم باید به دستانداز تذکر بدهید که میخواهید که از او خوشتان نمیآید و هم به آن تاج سری که دوستش دارید.
امّا بیایید کمی نرمتر، منصفانهتر و صادقانهتر بنویسید. نمیتوان از یکسو اطوار گفتوگو آمد و از سوی دیگر یادداشتی با مضمون زدن، بستن و کوباندن نوشت! بعد آن کسانی هم که اهل گفتوگو هستند یا حداقل اینگونه جلوه میکنند با اینکه میانهای با زدن و کوباندن ندارند، چون طرف را مقابل دستانداز میبینند، سراسیمه به استقبالش میشتابند. این بیانصافی است. ما هر جایی که بر طبق امیال پاکمان عمل نکنیم و مرید نفسمان شویم، ناخواسته در حال خیانت هستیم. حال چه با این نفس اماره به استقبال دستانداز برویم و چه به استقبال دیگری.
خواهش میکنم بیایید برای خودتان ایدئولوژی داشته باشید. البته نه ایدئولوژی زدن و کوباندن و آشوب و بلوا! گاهی به این سو و گاهی به آن سو کج نشوید. به والله بنده دستی هیچ کس نبوده و نیستم. نه دستی دشمنان هستم و نه دستی دوستان. حداقل با تمام وجود سعی کردهام نباشم. به والله قسم برای چیزهایی که مینویسم از هیچ کسی، از هیچ سازمانی، پول نمیگیرم که هیچ، از جیب کوچک و سوراخ خودم برای این کلمات خرج هم میکنم. با عشق هم این کار را میکنم. الان چهار تا کتاب خوب بخواهی بخری و بخوانی باید یک میلیون هزینه کنی.
به والله قسم در خرج شب عیدت مانده باشی، چند ماه کرایهی عقب افتاده هم داشته باشی، کلّی قرض و دین هم داشته باشی، بعد به مزدور و مالهکش بودن متهم شوی، خیلی زخم است. زخمی که با وجود سوزش و دردناک بودنش، زنندگانش را حلال میکنم. چرا؟ چون معتقدم آنکه زخم میزند، خود از جایی دیگر زخم خورده است. آن کسی که از او زخم خوردهاند را برای زخم زدن نمییابند، زخمش را به دستانداز که نزدیک و قابل دسترس است میزنند. هیچ اشکالی هم ندارد. بنده هم بابت تمام پستها و نظراتی که تحت تاثیر این زخمها نوشتهام و با آنها ناجوانمردانه به شما زخم زدم، حلالیت میطلبم. بنده هم آن کسانی که از آنها زخم خورده بودم را نیافتم، ناگزیر به شما زخم زدم. وای بر ما که به جای این که بر کسانی که بر ما زخم زدند زخم بزنیم این زخم را بر کسانی زدیم که خود زخم خورده بودند!
به قول سلیمان بن صرد خزاعی در سریال مختارنامه:
خوشا به حال حبیب بن مظاهر
خوشال به حال مسلم بن عوسجه
خوشال به جال آنان که خود را به کاروان عشق رساندند
و بدا به حال ما که ذلیل نفس اماره شدیم!
پ.ن:
عنوان این یادداشت را از قطعه شعر زیبایی از مرحوم مسعود دیانی گرفتم. این شعر را با صدای خودشان میتوانید از اینجا بشنوید.
آخرین یادداشتها:
فهرست بدهکاریهای احتمالی یک بشر!
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۴)
آیا شعار سال ۱۴۰۲ رهبری تحقق خواهد یافت؟!
حُسن ختام: به نقل از کتاب «سختترین نکات در مورد سختترین چیزها» نوشتهی «بن هوروویتز»
همواره سعی کرده ام در کارم از اولین اصل بوشیدو که شیوهی جنگجویان سامورایی است، پیروی کنم: همیشه مرگ را در نظر داشته باشید. اگر یک جنگجو همیشه مرگ را در نظر داشته باشد و جوری زندگی کند که انگار هر روز آخرین روز عمر اوست، تمام کارهایش را درست انجام خواهد داد.
یادداشت بعدی: