Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

ماجرای شگفت‌انگیز داش علی! (دو)

اگر «داش علی» را نمی‎‌شناسید. لطفاً قبل از خواندن این متن، ابتدا یادداشت زیر را بخوانید:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2-%D8%AF%D8%A7%D8%B4-%D8%B9%D9%84%DB%8C-l7sxnyldcvpv
"داش علی" در حالی‌که دارد با چشمانش، رفت‌وآمدهای داخل مغازه را کنترل می‌کند با من وارد بحث می‌شود:

عمو جلال! این یارو ‎که الان با چند تا کیسه میوه رفت بیرون رو شناختیش؟

همون پسر جوونه؟!

نه بابا اون یارو کچل مو قرمزه که یه کمی هم قوز داشت رو می‎‌گم!

آره دیدمش ولی نشناختمش!

چه جوری نمی‎‌شناسیش؟ شیرینی‌‎فروشی نبش میدون برای اینه دیگه!

نمی‏‎‌دونستم.

عمو جلال! توی محلّ کم آفتابی می‌شی، از هیچی خبر نداری!

والّا من اون موقع هم که آفتابی می‌شدم از هیچی خبر نداشتم. خودت که می‌دونی سرم بیشتر تو لاک خودمه!

اصلاً یادم رفت چی می‎‌خواستم بگم! چی داشتم می‎‌گفتم؟

داشتی از این بنده خدا شیرینی فروشه‎ می‌‎گفتی!

آهان! آهان! راست می‌گی. می‎‌خواستم اینو بگم. به اون قیافه‌ی گری گوری خودش نگاه نکنیا!... آخ! آخ! این لامصب یه دختر داشت، (نوک انگشتان یکی از دست‌‎هایش را جمع می‌کند و محکم می‌بوسد!) آن!، مامان!، عینهو عروسک! کیم داداشیان (منظورش کیم کارداشیان بود!) باید می‎‌رفت جلوش لُنگ می‎‌نداخت! عمو جلال! جون تو دخترش توی این محلّ به هیچ‌کس محلّ سگ نمی‌‌داد، به جز من! من احمق به یکی چاقو زدم دو سال افتادم زندون. همین که اومدم بیرون، رفتم دم پنجره‌ی اتاق دختره که طبقه‌ی سوم یه آپارتمان بود. دو تا شن زدم به پنجره‌ی اتاقش. خداشاهده همین که منو دید، می‌خواست خودش رو از اون فاصله پنجره پرت کنه پایین! عشقه دیگه بی‌پدر!

پس خیلی دوستت داشت؟

دوستم داشت؟ برام می‎‌مُرد! منم خوشگل، بدنسازی رفته، هیکل چهل تیکه! هر دختری نگام می‎‌کرد دلش هری می‎‌ریخت!

هنوزم ماشاءالله هیکلت خوبه!

جون عمو، فقط ماهی پنجاه میلیون دارو خرج این هیکل می‌کنم! الانشم که الانه فقط روزی دو ساعت وزنه می‎‌زنم!

ماشاءالله. پس کارت درسته.

(با دست پیشانی‌اش را می‌گیرد) مرده‌‎شور این حافظه‌ رو ببرن! چی داشتم می‎‌گفتم؟

این‌‎که دخترا وقتی می‌دیدنت دلشون هری می‌ریخت!

آره آره. هیییییی یادش به خیر!

نگفتی کارت با دختر این بنده خدا به کجا رسید؟ با هم ازدواج کردید؟

(با حالت اخم): ازدواج؟! چی می‎‌گی عمو؟! چه ازدواجی؟!

از هم جدا شدید؟

لاکردار تقصیر خودش بود! عمو شوما که از خودمونی! یه بار یواشکی، توی اون کوچه‌ تنگه‌ی ته شهید افاضی بوسیدمش. هنوز روی ابرها، گرم گرم بوسیدنش بودم، بی‌معرفت یکهو خودش رو کشید عقب، گفت دهنت بو گند می‌ده! همون‌جا فهمیدم ما به درد هم نمی‌خوریم! رابطه‌مونو تعطیل کردم. می‌دونی؟ طرف اگر واقعاً عاشقت باشه، اگر دهنت بوی موش مرده هم بده، وقتی با عشق بوسش می‌کنی، به روت نمیاره! طرف اگر واقعاً عاشقت باشه، اگر دهنت بوی سگ مرده هم بده، وقتی با عشق بوسش می‌کنی، تو چشمات نگاه نمی‌کنه بگه دهنت بو گند می‌ده!

خُب داش علی مگه چی می‎‌شد حالا یه مسواک می‎‌زدی؟!

تیر و طایفه‌ی ما یه جوریه اگر مسواک بزنیم دندونامون خراب می‌‎شه! تو فامیل ما هر کی مسواک زده به چهل نرسیده دندوناش عملی شده!

عجیبه!

دختره هم بهونه‌ش بود. من از اون روز به بعد، کم کمش هزار نفر رو بوسیدم، حتی یکیشون نگفت دهنت بو گند می‌ده! جون عمو خودتم بیا دهنمو بود کن! (دهانش را باز می‌کند و توی صورت من ها می‌کند!) دهنم بو می‌ده؟!

(دهانش بوی سیرابی و شیردان بُز می‌دهد!) نه بوی خاصی نمی‌ده!

گفتم که بهونه‌ش بود!

دختره چی شد؟ ازدواج کرد؟

آره بابا. همون سال رفت با یکی ازدواج کرد. یارو هم عملی از آب دراومد. طلاق گرفتن. الان با دو تا بچه خونه‌‎ی‌ باباشه!

اگر هنوزم می‎‌خوایش برو با باباش صحبت کن؟

چی می‎‌گی عمو؟! حالت خوبه؟ داری سر به سرم می‌ذاری؟! آخه دیگه کی اونو می‌خواد؟ با دو تا بچه! بدنش مثل شمع ریخته! از مادر خودم پیرتر شده! مگه خل و چلم اونو بخوام؟ کلّمو مگه خر گاز گرفته؟ جون تو عمو یه دخترهایی میان اینجا نخ می‌دن، بهشون محل سگ نمی‌دم! اون‌وقت برم سراغ اون؟!

ای بابا!

می‌‎دونی عمو، من که خوشحالم نیستم. ولی تموم این بلاهایی که سرش اومد حقش بود! به خاطر این بود که اون‎‌‌روز بدجور دل من رو شکوند!

همون روز؟

آره، همون روزی که بوسیدمش گفت دهنت بوی گند می‎‌ده! اون‌‎روز اول غرورم شکست، بعدشم دلم! غرورم شکست، گفتم به جهنم، ولی وقتی دلم شکست، دیگه آدم نشدم!

یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%A8%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D9%BE%D8%B3%D8%B1-%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D9%88%D9%81%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%85-zzln5eorfmre
حُسن ختام: به نقل از کتاب «کتاب نجیب زاده‌ای در مسکو» نوشته‎‌ی «آمور تولز»

آدم‌ها، در ذات خود، آن‌قدر دمدمی مزاج، پیچیده و به شکل دلنشینی متناقض هستند که نه تنها شایستگی توجه ما، بلکه شایستگی توجه چندین و چندباره‌ی ما را دارند و همین‌طور لیاقت این‌که تا وقتی در همه‌ی زمان‌ها و همه ی شرایط در کنارشان نبوده‌ایم، درباره‌شان نظر ندهیم.

یادداشت‎‌های پیشنهادی:
https://vrgl.ir/RXGnV
https://vrgl.ir/6uaCR
https://vrgl.ir/TaCas
https://vrgl.ir/uSTqd
https://vrgl.ir/YykI5
https://vrgl.ir/IjOa2
https://vrgl.ir/TtR7b
https://vrgl.ir/UP2lQ
https://vrgl.ir/sBAYU
https://vrgl.ir/WhC2K
https://vrgl.ir/0YaQH
https://vrgl.ir/DNhTU
https://vrgl.ir/kF5c5
https://vrgl.ir/7FbGU
https://vrgl.ir/Pja4G
https://vrgl.ir/XjIKA
https://vrgl.ir/FHu4X
https://vrgl.ir/EE3cF
https://virgool.io/@neginar7r/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D8%A7%D8%BA%D9%84-%DB%8C%D8%A7-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B1-viy8epzu542v
https://virgool.io/@FarshadPI/%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%85-%D8%A8%D9%81%D9%87%D9%85%D9%85-%DA%86%D8%B1%D8%A7-tgm6xn8i0xkh
https://virgool.io/@farzanehfoolady/%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%86%D9%88%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%B1-%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C%D8%B4-uif67aq6dagr
https://virgool.io/@m_77240648/%D9%85%D9%86-%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D8%B9%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%85-cydlslz1mrpt


حال خوبتو با من تقسیم کنداستانروانشناسی
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید