ویرگول
ورودثبت نام
Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

وقتی آقای دکارت، صاحبخانه‌‎ات است! ? ?✔ ? ❌ ⏹

دو ماه مانده است به پایان قرارداد، به صاحبخانه زنگ می‌زنم:

دست‌انداز: سلام آقای "دکارت" دو ماه بیشتر به پایان قرارداد اجاره نمانده، تماس گرفتم بپرسم تکلیف بنده چیست؟ اجازه می‌دهید باز هم همین جا ساکن باشم؟ اگر جوابتان بله است بفرمایید با چقدر پول پیش و اجاره؟

دکارت پس از اتمام حرفم چند ثانیه‌‌ای فکر می‌کند، طوری که شکّ می‌کنم هنوز پُشت خط هست یا نه؟ بالاخره به حرف می‌آید: همان‌طور که می‌دانید (نمی‌دانستم!) بنده قصد فروش خانه را دارم، البته نه الان در بلند مدت، ولی برای تمدید قرارداد، اجازه بدهید کمی فکر کنم!

دست‌انداز: آقای "دکارت" هر وقت فکر کردید و به جواب رسیدید به بنده خبر بدهید تا تکلیف خودم را بدانم.

دکارت: حتماً، حتماً!

پانزده روز مانده است به پایان قرارداد اجاره، آقای "دکارت" زنگ زده است. دلم هُرّی می‌ریزد:

دکارت: آقای "دست‌انداز" حتماً خبر دارید که سقف پول پیش و اجاره دست کم دو برابر پارسال شده است. بنابراین طبق محاسبات بنده شما باید پول پیش خودتان را به صد میلیون و سقف کرایه را به شش میلیون افزایش بدهید.

دست‌‌انداز: آقای "دکارت" این پول پیش و اجاره‌ای که شما تعیین کرده‌اید برای همچون خانه‌ای، ولی نوساز و بدون درد سرش است، نه این خانه‌ی قدیمی که چهل سال است تعمیر نشده. شما برای این‌که بتوانید از مستاجر این مقدار پول پیش و کرایه را بگیرید دست کم باید برای این خانه صد میلیون تومان هزینه کنید. بنده از آن مستاجرهایی نیستم که برای هر اتفاقی به صاحبخانه‌شان زنگ می‌زنند. وگرنه توی این یکسال برای اتفاقات غیرمترقبه‌ای که قدیمی بودن این خانه برای ما رقم زده است باید صد بار به شما زنگ می‌زدم...

دکارت پس از اتمام حرفم چند ثانیه‌‌ای فکر می‌کند، دوباره شکّ می‌کنم که هنوز پُشت خط هست یا نه که به حرف می‌آید: اجازه بدهید من باز هم فکر کنم!

دست‌انداز: آقای "دکارت" هر وقت فکر کردید و به جواب رسیدید به بنده خبر بدهید.

دکارت: حتماً، حتماً!

مهلت اجاره‌نامه تمام می‌شود و "دکارت" تماس نمی‌گیرد چون هنوز دارد فکر می‌کند‌.
ده روز از مهلت اجاره‌نامه گذشته که "دکارت" زنگ می‌زند:

دکارت: آقای دست‌انداز شما چقدر می‌توانید پول پیش و کرایه بدهید؟

دست‌انداز: پنجاه میلیون پول پیش و سه و نیم میلیون اجاره!

دکارت پس اتمام حرفم چند ثانیه‌‌ای فکر می‌کند، دیگر شکّ نمی‌کنم که هنوز پُشت خط هست! صبر می‌کنم تا به حرف بیاید: این چیزی که شما می‌گویید خیلی کم است، خیلی.

دست‌انداز: شما اگر راضی نباشید، از فردا می‌گردم یک زیرزمین هم که شده است پیدا می‌کنم و می‌روم. ولی باور کنید بیشتر از این اصلاً در توانم نیست.

دکارت این‌بار بدون مکث: اجازه بدهید بیشتر فکر کنم!

دست‌انداز: آقای "دکارت" هر وقت فکر کردید و به جواب رسیدید به بنده خبر بدهید.

دکارت: حتماً، حتماً!

یک ماه از مهلت اجاره‌نامه گذشته که آقای "دکارت" زنگ می‌زند:

دکارت: آقای دست‌انداز پول پیش همان پنجاه میلیونی که خودتان گفتید، ولی کرایه را شش میلیون بدهید.

دست‌انداز: آقای دکارت کل حقوق دریافتی بنده شش میلیون است اگر این را بدهم به شما از کجا بیاورم شکم خودم و زن و بچه‌ام را سیر کنم؟

دکارت پس اتمام حرفم چند ثانیه‌‌ای فکر می‌کند، مطمئن هستم که هنوز پُشت خط هست. به حرف می‌آید: شما چقدر می‌توانید کرایه بدهید؟

دست‌انداز: به زور همان سه و نیم میلیونی که قبلاً گفتم.

دکارت پس اتمام حرفم چند ثانیه‌‌ای فکر می‌کند و می‌گوید: نه این خیلی کم است، خیلی. اجازه بدهید من بیشتر فکر کنم!

دست‌انداز: آقای "دکارت" هر وقت فکر کردید و به جواب رسیدید به بنده خبر بدهید تا تکلیف خودم را بدانم.

دکارت: حتماً، حتماً!

تقریباً چهار ماه است که از ترس این که آقای "دکارت" عذرمان را بخواهد آرامش نداریم. و الان هم که دقیقاً پنجاه روز از قرارداد اجاره گذشته است "دکارت" همچنان دارد فکر می‌کند. "دکارت" می‌اندیشد ولی این ما هستیم که نمی‌دانیم هنوز مستاجرش هستیم یا خیر؟!

قرارداد اجاره‌ی قبلی را موقعی بستیم که خانه هنوز برای پدر آقای "دکارت" بود. در عرض نیم ساعت با پدر آقای "دکارت" به توافق رسیدیم. یک پیرمرد صاف و ساده و بسیار اهل مدارا. ای کاش پیرمرد خانه را به نام پسرش "دکارت" نزده بود و هنوز خودش مالک بود. نمی‎‌دانم پیرمرد با آن همه سادگی چگونه فرزندی به این پیچیدگی تحویل جامعه داده است؟ شاید هم بنده دارم مهربانی "دکارت" که در رودربایستی بین بیرون انداختن ما و آوردن یک مستاجر چرب و چیلی‌تر و یا نگهداشتن ما مانده است را تعبیر به پیچیدگی می‎‌کنم. شاید "دکارت" حتی از پدرش هم بهتر باشد. امروز و فردا است که زنگ بزند و به تمام این شبهات پاسخ بدهد. این دفعه اگر بگوید اجازه بده بیشتر فکر کنم، می‌گویم من فکرهایم را کرده‌ام. دیگر نمی‌توانم برای فکر کردن شما صبر کنم. شما چهار ماه است که دارید فکر می‌کنید. یا همین الان تصمیم بگیرید یا این‌که از فردا می‌گردم دنبال خانه. نخواستیم مستاجر شما باشیم آقای "دکارت"، نخواستیم!

خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار!

شب همگی به خیر. ???

پنج یادداشت پیشین:

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!

چرا برای زنده‌ترین شهدای تاریخ و بزرگترین پیروزی جهان عزا می‌گیریم؟!

اگر حسین فرزند مسیح و یا از نوادگان موسی بود... !

✏ و ?؛ ?‍? و ?‍?

چالش هفته: (چالش ششم: ? زیبایی ?)

اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، در صورت صلاحدید آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
حُسن ختام:
https://www.aparat.com/v/XF0BE/%D8%A8%D9%87_%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1_%D8%AA%D9%88_(%D8%AA%DB%8C%D8%B1_%D8%A8%D9%84%D8%A7)_%D8%A8%D8%A7_%D8%B5%D8%AF%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%A8%D9%86%D8%A7%D9%86
حال خوبتو با من تقسیم کندکارتصاحبخانهمستاجرطنز سیاه
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید