مقدمه:
اگر تمام مردم جهان با هر شغل و با هر نوع تفکری که داشتند، مینوشتند و مطالعه میکردند، بدون شکّ چند قدمی به مدینهی فاضله، نزدیکتر میشدیم. چگونه؟ نوشتن و خواندن تمام مردم جهان، منجر به شناخت بهتر و عمیقتر آنها از همدیگر و به تبع آن درک بهتر آنها از هم خواهد شد. آنگاه که این اتفاق میمون بیفتد، انسانها، به قضاوت صحیحتری نسبت به یکدیگر دست خواهند یافت.
علتالعلل خیلی از دعواها و نزاعها، تفرقهها، دو دستگیها یا چند دستگیها و جنگهای ما، ریشه در عدم درک و شناختمان نسبت به هم و یک طرفه به قاضی رفتنمان، دارد. تا انسانهای بیشتری ننویسند و انسانهای بیشتری نخوانند، دنیا زیباتر از این، نخواهد شد.
چه کسانی بیشتر و چه کسانی کمتر نوشتهاند؟
دردمندان، زخمخوردگان، جنگرفتگان ، جنگزدگان، سربازها، ژنرالها،ماجراجویان، پزشکان، خلبانان، سیاستمداران و حاکمان زیادی نوشتهاند و گاهی نوشتههای خوبی نیز از خود به یادگار گذاشتهاند. امّا کارگران، آبدارچیان، منشیان، نانوایان، بقّالان، بزّازان، رزّازان، طبّافان، سمساران، دستفروشان، زرگران، نجّاران، آهنگران، پُستچیان، زبالهگردان، آوارگان، کارتنخوابان، متکدّیان، فراریان، دزدان، قاتلین، دلّالها، کلاهبرداران، مُجرمان، اختلاسگران، نجومیبگیران، به نان شب محتاجان، زیر خط فقریان و خیلیهای دیگر، یا اصلاً ننوشتهاند یا بسیار کمتر نوشتهاند!
جالب آن که آنهایی بیشتر نوشتهاند که صدایشان بیشتر شنیده میشود و آنهایی ننوشتهاند که صدایشان، کمتر شنیده میشود. یعنی کسانی بیشتر فریاد زدهاند که باید به فریاد دیگران میرسیدند و کسانی کمتر فریاد زدهاند که باید بیشتر فریاد میزدند تا بلکه فریادرسی، صدای آنها را بشنود!
ایراد وارده!
نباید از نظر دور داشت که یک پزشک، ژنرال، خلبان، مواد لازم برای نوشتن را خیلی بیشتر از یک زبالهگرد، متکدّی و یا کسی که به نان شب محتاج است، در اختیار دارد، پس امکانات و توان بیشتری را برای نوشتن در اختیار دارند. آن زبالهگردی که از صبح تا شب راه رفته و زبالههای من و شما را وارسی کرده است، تا لقمهنانی از میان آنها، بیرون بکشد. اگر سواد خواندن و نوشتن هم داشته باشد، شب که در بستر سخت خود، دراز میکشد، آنقدر خسته است که حتی فرصت نمیکند مثانهی خود را خوب خالی کند، چه برسد به این که بنشیند و بنویسید. امّا ای کاش یک نفر به آن زباله گرد یا متکدّی خسته میآموخت که دو سطر خواندن و نوشتن، خستگی را از دو ساعت چرت زدن و یا خسبیدن، بیشتر در میکند!
امّا این هم که بگوییم فقط کسی باید بنویسد که شکمش سیر باشد، بسترش نرم و حساب بانکیاش، پُر! این هم حرف لغو، بیاساس و مضحکی است. چون افراد زیادی، در عرصهی نویسندگی به خلق شاهکار نائل آمدهاند که زندگی پیچیده، سخت و سرشار از رنجی را پُشت سر گذاشتهاند. به عنوان مثال آیا از کودکیِ جک لندن و دوران بیپناهی و ولگردی و دست تنگیهایش خبر دارید یا خیر؟
به دریا رفته میداند مصیبتهای توفان را (ابوالحسن ورزی)
هر انسانی در دریای افکار خودش، زندگی میکند و از مصیبتهای طوفانِ همان دریای خودش، آگاه است. ما انسانها جز با نوشتن و خواندن آثار یکدیگر قادر نیستیم در دریای یکدیگر شنا کرده و با مصیبتهای طوفان دریای همدیگر، آشنا شویم.
چنانچه آن آقای اختلاسگر فراری، به جز کتابهای درسی دوزاریاش، حداقل بخشهایی از شاهنامهی فردوسی، دیوان حافظ، مثنوی معنوی، گلستان و بوستان سعدی را خوانده بود، احتمال این که یک اختلاسگر و فراری شود، شاید حتی به زیر صفر نیز تقلیل مییافت.
اگر آن آقای سیاستمدار کاخنشین، روایت زندگی چند کوخنشین را بخواند، بدون شکّ کمتر حزببازی خواهد کرد و بیشتر از این که به سمت سرمایهداران، کج شود، به سمت محرومین، میل خواهد کرد.
اگر پزشکان، نوشتههای چند بیمار را بخوانند، به درک بهتری از بیماران دست خواهند یافت. فیلم خیلی دور، خیلی نزدیکِ رضا میرکریمی را دیدهاید، آن پزشک مغرور که بدون هیچ احساسی، پاسخ والدین بیمارش را میداد، زمانی توانست آنها را خوب درک کند که فرزند خودش نیز به همان درد مبتلا گشت.
خطر دریازدگی!
مطلبی که یک بقال بنویسد را هیچ نانوا یا آهنگری نمیتواند بنویسد و مطلبی که یک نانوا بنویسد را هیچ بقّال یا نجّاری نمیتواند بنویسد. مطلبی که یک پزشک بنویسد را هیچ بیماری نمیتواند بنویسد و مطلبی که یک بیمار بنویسد را هیچ پزشکی نمیتواند بنویسد. امّا آنچه نباید از نظر دور داشت این است که همهی اینها میتوانند مطالب یا نوشتههایِ یکدیگر را بخوانند و در دریای تجربههای ناب و خاص هم شنا کنند!
وه که چهقدر جای انسانهایی که در دریاهای زیادی شنا کردهاند، خالی است! بگذریم برخی از ما حتی سعادت این که در دریای خودمان شنا کرده باشیم را هم نداشتهایم چه برسد به سعادت شنا کردن در دریای دیگران. بگذریم که برخی از ما نیز این قدر از نوشتن و خواندن دور ماندهایم که پایمان به دریا برسد، دریازدگی گریبانمان را خواهد گرفت!
راویان راههای نرفته و زندگیهای نزیسته!
خیلی از ما، فقط به جای دیگران، نوشتهایم و مینویسیم. من که بویی از سیاست نبردهام، از سیاست مینویسم، کسی که سیاستمدار است و بویی از شعر نبرده، شعر میگوید. همهمان شدهایم روایتگر «آواز دهلهایی که شنیدنشان از دور خوش است!»، همهمان شدهایم راویان راههایی که نرفتهایم و زندگیهایی که نزیستهایم. راویانی که برای این که ثابت کنند به خوبی از عهدهی روایت راههای رفتهی دیگران و زندگی زیستهی دیگران، برآمدهاند، دست به روایتهایی غلوّآمیز، کاریکاتوری و یا غیرواقعی زدهاند و میزنند. شاید همینها، جهان را به بیراهه کشانده باشد. همین که: ما همهمان، سخنگوی کس یا کسان دیگری به جز خودمان هستیم. همین که: مایی که هنوز تنمان حتی به آب حوض خودمان نخورده و نم برنداشته است، دل در گروی شنا کردن در دریای دیگران بستهایم.
کَران و ناشنوایانی دلخوش به شنا کردن در دریاهای متعدد و بیکران دیگران. چه دلخوشیهای روحافزای گمراهکنندهای!
بهترین نوشتهها را کسانی خلق کردهاند که آنچه نوشتهاند را عمیقاً و با پوست و گوشت و استخوان خود، زیستهاند.
دو مطلب قبلی:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامه شماره نوزده، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برنده شدن، کتاب جایزه بگیرید. چشم به هم بزنید خرداد هم تمام شده، چرا نمیبجنبید؟! برو باب دلت خوشه، کی توی این روا حال جُنبیدن دارده؟!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: به نقل از کتاب «چگونه یک شاهکار ادبی بنویسیم؟»
خانم یوهانا تیدل نویسندهی سوئدی، بعد از این که که مادرش را بر اثر سرطان سینه از دست داد، کتاب در پشت بام خانه ستارهها میدرخشند را نوشت که با استقبال فراوانی روبهرو شد.
چارلز دیکنز در پرورشگاه زندگی کرده بود و کتاب اولیور توییست را دربارهی کودکی پرورشگاهی نوشت.
خانم آسترید لیندگرن که میدانست برادرش در بزرگسالی از یک بیماری سخت خواهد مُرد، کتاب برادران شیردل را برای تسلّی خاطر خودش نوشت.
یکی از دوستان آقای جان گرین در شانزده سالگی از سرطان فوت کرد. بعدها او کتاب نفرین به تقدیر (بخت پریشان) را نوشت که دربارهی دختری است که با سرطان دست و پنجه نرم میکند.
پیشنهاد مطالعه:
یا حق.