کتاب«مائده های زمینی»از نگاهی دیگر-بخش اوّل
دفتر دوم:
صفحه 43:«من در انتظار شما به سر می برم،ای مائده ها!گرسنگی من،در نیمه راه،فرو نخواند نشست و جز هنگامی که مرتفع شده باشد،خاموشی نخواهد گزید؛پند و وعظ آنرا پایان نمی دهد و با محرومیت نتوانسته ام چیزی جز روح خود بپرورم.ای رضایت خاطر!من در جستجوی تو هستم.تو همچون سپیده دمان تابستان زیبائی.»
*حافظ:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
صفحه 44 و 45:«زیباترین چیزی که بر روی زمین شناخته ام،آه!ای ناتانائیل!همان گرسنگی من است؛که همیشه وفادار مانده است به تمام آن چیزهایی که در انتظار او بوده است...اگر آنچه تو می خوری سر مستت نکند،بدان،از این رو است که گرسنگی ات کافی نیست.هر عمل کاملی با اشتیاق همراه است.و تو از همین راه میدانی که باید آن عمل را به جا آوری»
در مورد این جملات در مطلب گرسنگی! به قدر کافی نوشته ام.
صفحه 45و46:«بیماریهای شگفت آوری هست:که همان خواستن چیزی است که نداریم...در غار عاداللعم،ای داود،تو حسرت آب آبگیرها را خواهی برد.می گفتی:آه!کیست که برای من از آب خنکی که پای دیوارهای بیت اللحم می جوشد بیاورد.ای کودک،عطش من فقط از آن آب فرو خواهد نشست...ای ناتانائیل،هرگز مخواه که آبهای گذشته را از نو بچشی.ناتانائیل،هرگز گذشته را در آینده مجوی.از هر لحظه ای تازگی شباهت ناپذیر آنرا بگیر و خوشی هایت را آماده کن یا بدان که به جای شادی های آماده،شادی«دیگری»تو را به شگفتی خواهد انداخت.»
*به نقل از کتاب با کمی تغییر:عاداللعم(عدلام):اسم مغازه ای بوده در حوالی بیت اللحم که حضرت داوود(علیه السلام)پس از فرار از نزد شائول(طالوت)در آن پنهان شده بود.در کتاب اول و دوم شموئیل(سموئیل) شرح این فرار آمده است.
صائب تبریزی:
در حفظ آبرو ز گهر باش سختتر
کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش
*حافظ:
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید
*سهراب سپهری:
زندگی تر شدن پی در پی،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه«اکنون»است.
رخت ها را بکنيم:
آب در يک قدمی ست.
صفحه 46:«بدا به حال تو اگر بگوئی خوشبختی ات مرده،زیرا که تو آن خوشبختی را که اکنون داری حتی در خواب هم ندیده ای و آنرا جز آنگاه که در خور امیالت باشد نخواهی پذیرفت...دوست ندارم به من بگویید:بیا که فلان شادی و سرور را برایت آماده کرده ام،من فقط شادیهای تصادفی را دوست دارم...اینگونه شادیها همچون شراب تازه ای که از خم سر کرده باشد برای ما تازه و قوی است.»
*موریس مترلینگ:غنچه خوشبختی در جایی تاریک و بی صدا و گودی پنهان است که بسیار نزدیک به ماست ولی ما کمتر از آنجا می گذریم و آن دل خود ماست.
* درايدن:خوشبخت کسی است که دم را غنيمت ميشمارد و به خود ميگويد من امروز خوشم تا فردا چه پيش آيد.
*نظامی گنجوی:
چو دی رفت و فردا نیامد پدید
به شادی یک امشب بباید برید
چنان به که امشب تماشا کنیم
چو فردا رسد کار فردا کنیم
*مولانا:
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت
*حافظ:
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
*در مورد شادی های تصادفی،می توانید مطلب«ما به حُسن تصادف ها مدیون هستیم!»را بخوانید.
صفحه 47:«ای ناتانائیل،به هیچ یک از شادیهات تظاهر مکن.هر جا که نمی توانی تمجید کنی،تکذیب کن.در این گفته چه بسیار وعده های خوشبختی نهفته است.کسانی هستند که به لحظات خوشبختی چنان می نگرند که انگار خدا داده است- و دیگران مثل اینکه چه کس دیگری آنرا داده؟...ناتانائیل،خدا را با خوشبختی ات مسنج...ای ناتانائیل از خدا جز از راه طبیعت نمی توان سخن گفت.»
*قرآن کریم:آیه 23 سوره حدید:لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ: اين به خاطر آن است كه برای آنچه از شما فوت شده تاسف نخوريد،و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد،و خداوند هيچ متكبر فخرفروشی را دوست ندارد.
صفحه 51:«هیچ چیز جز احتیاجی تجسم یافته نیست...ناتانائیل...اما تو درخواهی یافت که جز با شادی بسیار نمی توان اندکی حق تفکر خرید.مردی که خود را خوشحال می نامد و اندیشه هم می کند براستی نیرومند نامیده می شود.»
*قرآن کریم:آیه 15 سوره فاطر:«یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ:اى مردم شما (همگى)نیازمند به خدایید و تنها خداوند است که بی نیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است».
*مناجات حضرت علی(علیه السلام)در کوفه:مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ أَنْتَ الْغَنِیُّ وَ أَنَا الْفَقِیرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْفَقِیرَ إِلاَّ الْغَنِیُ:اى آقاى من اى آقاى من تویى بی نیاز و من فقیر و آیا در حق فقیرى محتاج جز غنى بی نیاز چه کسی ترحم خواهد کرد؟
*مولانا:
ای برادر تو همان اندیشه ای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشهی تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه ی گلخنی
صفحه 52:« ناتانائیل،بدبختی هر کس ناشی از آن است که همیشه هموست که می نگرد و از آن که به خویشتن می پردازد تا به اشیاء.هر چیز به خاطر خود اصالت دارد و نه به خاطر ما.کاش چشم تو آن باشد که بدان می نگرند.»
*مولانا:
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زآن سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
صفحه 53:«درنگ مکن،هرگز درنگ مکن، ناتائیل.همانگاه که پیرامون تو با تو شباهت یافت یا همانگاه که تو خود را شبیه پیرامون خود ساختی دیگر برایت سودمند نیست.و باید که آنرا ترک گویی.هیچ چیز برای تو خطرناک تر از خانواده تو،خانه تو،و گذشته تو نیست.از هر چیز جز تعلیمی که می دهد فرامگیر؛...اگر برایم گفته شده بود،اگر اثبات شده بود که حیات نامحدودی در اختیار دارم،دیگر در صدد کاری بر نمی آمدم.از آنجا که از شروع به فلان کار مشخص اجتناب می ورزیدم.و هر چه باداباد کاری انجام می دادم...مگر آنکه برایم ثابت شده بود که لااقل این مشکل حیات باید پایان پذیرد.و من از آن دست خواهم شست و در خوابی عمیق تر و فراموشی آورتر از آنچه هر شب در انتظار آنم فرو رفته به آن زندگی ادامه خواهم داد...»
*مولانا:
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وا رهد از حد جهان بیحد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد
یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
*مولانا:
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
*سهراب سپهری:
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید.
*حضرت علی علیه السلام:
النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا:مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار میشوند.
دفتر سوم:
صفحه 60:« ای جلوه حسی ذات،کاش آن ارزش را که انتظار نزدیک مرگ به لحظات می بخشد می دانستی!... دیدم که همه پاره های کوچک ابر یکان یکان ناپدید شدند و جز از نیلگونه آسمان باقی نماند.مرگی شگفت انگیز بود؛در زیر آفتاب محو شدن بود.»
*رهی معیری:
هر چه کمتر شود فروغ حیات
رنج را جانگدازتر بینی
سوی مغرب چو رو کند خورشید
سایه ها را درازتر بینی
دفتر چهارم:
صفحه 77 و 78:« انتخاب کردن در نظر من عبارت از برگزیدن یک چیز نبود بلکه پس زدن آن چیزی بود که بر نمی گزیدم...و من هرگز جز برگزیدن«این»یا «آن»کاری نکرده اما اگر «این» را بر می گزیدم بی درنگ به «آن دیگری» حسرت می بردم...از اینجا بود که نسبت به«هرگونه تعلق خاطری»بر روی زمین،اندکی نفرت در من راه یافت.از ترس اینکه مبادا بی درنگ جز همان یک چیز به من متعلق نباشد.»
*سعدی:
غلام دولت آنم که پای بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
صفحه 79:«من اکنون درک کرده ام که تمامی قطرات این چشمه بزرگ خدایی،هم قدرند...هر کار که«انجام یافتن»آن را بوسیله دیگری دیده ام،دوست می داشته ام که خود انجام دهم...سه هفته تمام به«مینداس» حسد می بردم که زبان ترکی می آموخت،و دو ماه بعد به«تئودور»رشک می بردم که نجوم می آموخت.من به این طریق از خویشتن جز سیمائی سخت گنگ و مبهم رسم نکرده ام،از بیم آنکه مبادا آنرا محدود کرده باشم.»
*رودکی:
به روز نیک کسان،گفت:تا تو غم نخوری
بسا کسا! که به روز تو آرزومندست
صفحه 80:« چنین می اندیشیدم که خوشا به حال آن کس که بر عرصه پهناور زمین هیچگونه تعلق خاطری ندارد و شوق ابدی خود را با جنبش های دائمی جهان به گردش در می آورد.»
*حافظ:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزادست.
مطلب قبلیم:
فهرست نوشته هایی که در چند روز گذشته خواندم و به نظرم حیفه که کم خوانده شوند یا چه بهتر که بیشتر خوانده شوند(بدون ترتیب!):
خاطره ی دانشجویی:چگونه هدف زندگی ام را پیدا کردم
دوستان عزیزی که جای مطلب خوبشون اینجا خالیه به بزرگی خودشون ببخشند.
حُسن ختام:چهار بیت از قصیده مدحیّه یا غدیریّه ی ملامهرعلی تبریزی خویی:
ها على بشر كيف بشر * ربه فيه تجلى و ظهر
بدان كه على بشر است،اما چگونه بشرى است؟بشرى است كه آثار قدرت پروردگارش در وجود او آشكار و نمايان شده است.
علة الكون و لولاه لما * كان للعالم عين و اثر
آن حضرت علت غائى آفرينش است كه اگر او نبود براى عالم واقعيت و اثرى نبود.(خداوند بخاطر او عالم را بوجود آورده است)
و له ابدع ما تعقله * من عقول و نفوس و صور
و آنچه را كه تو از عالم عقول و نفوس و صور(عوالم سه گانه خلقت كه در طول هم قرار گرفته و عبارتند از عالم عقل و مثال و ماده) تعقل و انديشه كنى براى وجود او ابداع شده اند.
فلك فى فلك فيه نجوم * صدف فى صدف فيه درر
فلكى است در داخل فلكى و داراى ستارگان است و صدفى است در داخل صدفى و داراى گوهرهاى درخشانى است (آن حضرت محاط در اوصاف پيغمبر اكرم است و ائمه ديگر هم از وجود او پديد آمده اند)