تجربه پیدا کردن تو عشق، توی دو تا سطح خودش رو نشون میده . اولیش اونیه که فیلم عاشقانه میبینی میگی «هه! اینا که وجود نداره اگرم داره من انقدری شانسم جفتک میندازه که به من نرسه !» . دومیش اونیه که میگی «هه! جوون و خامن دیگه ! فقط اولهاش همینه بابا …» . ما معمولا از اولی به دومی میرسیم !
جالبی درس گرفتن از زندگی همینه که وقتی میفهمی درد قبلیت کمتر بوده، که درد بیشتری رو تجربه میکنی.
وقتی قلب و مغز دو تا چیز متفاوت میگن ، ما چیکار میکنیم ؟ احتمالا برای آسیب ندیدن باید همون کاری رو بکنیم که قلبمون رو میشکنه . یه بار تصمیم گرفتم این مسیر رو عوض کنم … نتیجه ش ؟ ابهام ، ابهام و باز هم… ابهام .
از یه رابطهی عاشقانه اومدم بیرون. منطقی ترین تصمیم و بهترین تصمیم رو گرفتم و هنوز که هنوزه برای جسارتم به خودم افتخار میکنم ! من در نهایت علاقه و عشق از رابطه اومدم بیرون. انقدری میدونستم که مسیرهامون یکی نیست . بهم گفت زیادی منطقی تصمیم میگیرم ؛ بهم گفت به قلبم گوش بدم.
یه مدت قطع رابطه بودیم و من دیدم نه… من از این آدم سیر نشدم. بهم پیام داد و منم خوشحال. بعد از ۱ ماه هر روز اشک ریختن و دپرس بودن صبح با لبخند بیدار شدم و شب با لبخند خوابیدم. اونم خوشحال بود. ما قدر کنار هم بودن رو بعد از قطع رابطه ، بیشتر فهمیده بودیم.
صحبت کردنمون تبدیل به روتین شد اما با توافق جفتمون که این ارتباط اسم نداره و ما توی رابطه نیستیم.
مدت هاست که هر روز حرف میزنیم. وجودمون برای هم دیگه مثل اوایل نیست . انگار فراتر نبودنش بیشتر ناکامیه . اگه یکی مون با یکی دیگه بره تو رابطه چی میشه ؟ باید تمومش کنیم . منصفانه نگاه کنیم : همین الانم بهتره تمومش کنیم . ما نمیتونیم برای هم مرز بذاریم که با کسی نرو تو رابطه وقتی تو بی حد و مرزترین رابطه ی دنیا وایسادیم .
ما هم رو میخوایم ؟ هم آره؛هم نه . پس آیا تو رابطه ایم ؟ هم آره ؛هم نه . آیا با هم قطع رابطه میکنیم ؟ هم آره؛هم نه .
در حال حاضر نه . من توی مرحله ی اولیه ی عشق و ایده آل سازی این آدم گیر کرده بودم. یه وقتایی تنها راه اینکه یکی رو رها کنیم اینه که اول به دستش بیاریم. اگه بیشتر نمیشناختمش،از تصمیمم مطمئن تر نمیشدم و شاید فراموش کردن این آدم خیلی بیشتر از حد تصور طول میکشید.
فعلا که حرف میزنیم حالا … باید ببینیم بعدا قضیه چقدر دراماتیک تموم میشه …