ویرگول
ورودثبت نام
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
مجموعه داستان‌های جمشید محبینیای من ماهی کوچکی بود که روزی در تلاطم امواج خروشان مُرد. خودم اما مثل سامورایی سخت‌جانی که هر چه بر او تیر می‌زنند، فرو نمی‌افتد؛ ایستاده‌ام و زُل زده‌ام توی چشم زندگی/ jamshidmohebbi@gmail.com
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

داستان| پشت به آینه‌ی زنگار گرفته

  • نوشته‌ی: جمشید محبی - آبان 1392

بانوی پا به سن گذاشته، ایستاده پشت به آینه‌ی زنگار گرفته‌ی عهد بوق، گوشی‌های آی‌پد سفید را برد سمت گوش‌های دریده شده از سنگینی گوشواره‌های قدیم و در ادامه همپای نت‌هایی که می‌شنید، خواند: «رفتم، رفتم/ گریزانم از بیدادت، رفتم/ پشیمانم از آزارت، رفتم/ مکن هرگز یاد مرا/ برو دیگر پیشم میا/ مبر نامم بهر خدا/ شوی تا از دستم رها، رفتم » و پشت چشم نازک کرد!

پیرمرد سپید مو، نشسته روی صندلی روسی زیر آفتاب کم جانی که از زاویه‌ی شرقی پنجره‌ی چوبی رنگساب شده به درون می‌تابید، پاسخ داد: «بیا، بیا/ امیدِ ناامیدی‌ها بیا/ چرا باشی تو دور از ما؟ بیا/ رفتی از چه رو؟/ ای دیر آشنا/ بازآ تا نسوزی، جان مرا/ بیا جانم به قربانت بیا/ بیا دستم به دامانت بیا» و چشم چرخاند طرف گچبری‌های قاجاری روی سقف، برگشت رو به میز توالت و پک آخر مارلبوروی پایه بلند را حواله کرد سمت فضای خالی مقابل آینه. ته سیگار را روی موکت کبریتی طوسی خاموش کرد و خیره به گرامافون قهوه‌ای گوشه طاقچه، آه کشید!/ پایان

بیشتر بخوانید:

https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%B4%D8%A8-%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%85-cute2nmncj1s
https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%B3%D8%B1%D8%B3%D8%AE%D8%AA%DB%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%AC%D8%B3%D9%85-%D8%AA%D9%82%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D9%8F%D8%B1%D8%AF%D9%87-zucldwsbezfi
https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D8%A8%D9%88%D9%86-%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DB%8C-ylh0op42nz0y


داستانداستان کوتاهادبیاتروانشناسیکتاب
۱۲
۰
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
نیای من ماهی کوچکی بود که روزی در تلاطم امواج خروشان مُرد. خودم اما مثل سامورایی سخت‌جانی که هر چه بر او تیر می‌زنند، فرو نمی‌افتد؛ ایستاده‌ام و زُل زده‌ام توی چشم زندگی/ jamshidmohebbi@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید