ویرگول
ورودثبت نام
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
مجموعه داستان‌های جمشید محبینیای من ماهی کوچکی بود که روزی در تلاطم امواج خروشان مُرد. خودم اما مثل سامورایی سخت‌جانی که هر چه بر او تیر می‌زنند، فرو نمی‌افتد؛ ایستاده‌ام و زُل زده‌ام توی چشم زندگی/ jamshidmohebbi@gmail.com
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

داستان| یک عاشقانه‌ی کوتاه

  • نوشته‌ی: جمشید محبی - تیر 1395

از زنی زیبا خواستم عاشقانه‌ای کوتاه برایم بگوید. تغیّر کرد: «هوی، چشاتو درویش کن ها ... ما از اوناش نیستیم» و ابرو کشید. در ادامه بُهت مرا که دید، گفت: «حالا بیا بشین یه چایی برات بریزم» و لبخند زد!/ پایان

بیشتر بخوانید:

https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B2%D9%86-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D9%85%DA%A9%D8%AA-otdh6aydengu
https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%AA%DB%8C%D9%82%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4%DB%8C-nptkzpdjfbyo
https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%87%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-iimnwv7tpdhe


داستانداستان کوتاهادبیاتروانشناسیکتاب
۱۵
۳
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
نیای من ماهی کوچکی بود که روزی در تلاطم امواج خروشان مُرد. خودم اما مثل سامورایی سخت‌جانی که هر چه بر او تیر می‌زنند، فرو نمی‌افتد؛ ایستاده‌ام و زُل زده‌ام توی چشم زندگی/ jamshidmohebbi@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید