ویرگول
ورودثبت نام
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
مجموعه داستان‌های جمشید محبینیای من ماهی کوچکی بود که روزی در تلاطم امواج خروشان مُرد. خودم اما مثل سامورایی سخت‌جانی که هر چه بر او تیر می‌زنند، فرو نمی‌افتد؛ ایستاده‌ام و زُل زده‌ام توی چشم زندگی/ jamshidmohebbi@gmail.com
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

داستان| در عتیقه فروشی

  • نوشته‌ی: جمشید محبی - فروردین 1394

آرام، انگار که در عتیقه فروشی قدم بزند، جلو رفت، دستی به دیوار کاهگلی خانه‌ی روستایی کشید و گفت: «به اون کسی که این کاه و گِل رو هم زده فکر می‌کنم»، بعد رو به صاحبخانه ادامه داد: «و البته به لذتی که برده». پیرمرد که جلوی در روی پیت حلبی نشسته بود و تسبیح می‌انداخت، بی‌اینکه نگاهش کند زیر لب غر زد: «لذتی توی کار نیست ... هیچ وقت نبوده»!/ پایان

بیشتر بخوانید:

https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%B1%D8%AE-%D9%85%D9%8F%D8%B4%D9%88%D8%B4-%DB%8C%DA%A9-%D8%B2%D9%86-%D8%AA%D9%88%DB%8C-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85%D9%BE%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D9%84%D8%B4-%D9%86%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%8E%D9%88%DB%8C%D8%AF-wa4i49txpn6v
https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%D9%87%DB%8C-%D8%AD%D8%B1%D9%81%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%86%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%87-ya5bs7j3zplr
https://virgool.io/@jamshidmohebbi/%D8%AA%D9%BE%D8%A7%D9%86%DA%86%D9%87-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%DA%AF%DB%8C%D8%AC%DA%AF%D8%A7%D9%87-vwtmpbuhdqon


داستانداستان کوتاهادبیاتروانشناسیکتاب
۱۲
۰
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
مجموعه داستان‌های جمشید محبی
نیای من ماهی کوچکی بود که روزی در تلاطم امواج خروشان مُرد. خودم اما مثل سامورایی سخت‌جانی که هر چه بر او تیر می‌زنند، فرو نمی‌افتد؛ ایستاده‌ام و زُل زده‌ام توی چشم زندگی/ jamshidmohebbi@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید