سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

درونگرا یا برونگرا؟ مساله این است

ازدواج فرد درونگرا و برون گرا
ازدواج فرد درونگرا و برون گرا

بسم الله الرحمن الرحیم. سلام دوستان. حالتون چطوره؟ حال من ؟ خوبم الحمدلله. امروز صبح بر خلاف روزهای قبل چیزی ننوشتم. به جایش کمی در گروهی در جایی در کنجی در فضای مجازی حرف زدیم و وقت گذراندیم. همیشه خودم را فردی برونگرا می پنداشتم. البته نتایج تست های روانشناسی چیز دیگری می گفت و نشان میداد که درونگرایی ام بیشتر است و من به قیام بر می خواستم که چرت میگوید. من کجایم درونگراست؟ تا اینکه روزی یکی حرف جالبی زد. گفت تو در روابط دو نفره یا کمی بیشتر. در محیط های بسته. برونگرایی ات می ریزد بیرون. در محیط های شلوغ درونگرا می شوی. کمی فکر کردم دیدم راست می گوید.

مثلا در حضور یک برون گرا که نوک جمع را می چیند و با صدایی رسا و محکم حرف می زند و اجازه به کس نمی دهد برای حرف زدن. من سکوت میکنم. فقط وسط حرف هایش شاید پارازیتی رها کنم. دیدم در بین درون گراها من برونگرا ترینشان هستم. از همان ها که اگر فرصتی بیابند نوک جمع را می چینند. همینطور که داشتم می دیدم. یکهو پرواز کردم به دوران کودکی. درمانگاه فرهنگیان. کوچه ی سجادی. نزدیک مدرسه مان. من در کودکی به خاطر داشتن لوزه ی سوم و سینوزیت همه ش سرما میخوردم. یعنی قوت غالبم سرما خوردن بود. بعد بعضی هم همه ش به کنایه شوخی مسخره ای میکردند و می گفتند چیز دیگری پیدا نکردی بخوری ؟ که سرما خورده ای. قاه قاه قاه.

خیلی شوخی مسخره ایست. ولی آن زمان ها مد بود. یادش بخیر آن زمان ها. پاییز و زمستان من همیشه کاپشن می پوشیدم و ازین کلاه هایی که روی سرت میکشی و کل صورتت را می پوشاند جز چشم هایت را تا سرما نخوری. چیزهای خوبی بود. ولی خب الان دیگر زشت است از آنها استفاده کنم. برای همین از وقتی کرونا آمد و ماسک می زدیم دیدم. این ماسک هم چیز خوبی ست ها؟ سرما خوردگی ام را حسابی کمتر کرد. الحمدلله. خلاصه می خواستم به اینجا برسیم که من زیاد سرما می خوردم و دکتر می رفتم. آنجا خانوم دکتری بود که چون من زیاد میرفتم جایش با هم حسابی رفیق شده بودیم.

خانوم مهربانی بود و من چشمم که بهش می افتاد چشم هایم اکلیلی میشد و گل از گلم میشکفت و کمی باهاش حرف میزدم و او هم آخر کار یکی ازین شکلات دراز ها بهم میداد که خیلی خوشمزه بود. اصلا من برای اینکه بروم و آن خانوم دکتر را ببینم و از آن شکلات ها بگیرم ازش شاید مریض میشدم. الان که فکر میکنم می بینم حالا که رئیس جمهور فرانسه با معلم دبستانش ازدواج کرده و قُبح این مساله ریخته شاید من هم اگر هنوز می شناختم خانوم دکترم را می رفتم باهاش ازدواج میکردم اگر شوهر نداشت.

بیخیال. این حافظه هم وسط معرکه یکهو می آید و خاطره ای بی ربط. از همان گودرز و شقایق ها را وسط میکشد. داشتم در مورد برونگرایی درونگرایی ام می گفتم. من توی دبستان رفیق چندانی نداشتم. یک افخمی نامی بود که همه ش توی سر و کله هم میزدیم. توی راهنمایی هم تقریبا همینطور بود. توی دبیرستان هم توی یک جایی شبیه همین ویرگول عضو شدم و آنجا برای خودم شاخی بودم دیگر. البته اولش دیدم اسم نفرات برتر را گوشه ی سایت زده اند و من هم دلم خواست جزوشان باشم. پس من هم پر فعالیت شدم. دوست های مجازی خوبی پیدا کردم. جانم در می رفت اگر یک روز سایت نمی رفتم. حالا این دوستان مجازی نه عکس داشتند نه اسمشان را می دانستم و نه سنشان را. فقط ما بودیم و نوشته هایمان و اسم کاربری مجهولی که داشتیم.

یکی اسمش دارن شان بود. یکی لجند. دیگری آندرتیکر بود. آن یکی پروتی دیگری زرایر. همه غرق در دنیای مجازیمان بودیم. دیدن چهره و قیافه ی همدیگر هم جزو گناهان کبیره محسوب میشد. حالا که بیشتر فکر میکنم می بینم این هم میتواند یکی از نشانه های درونگرایی ام باشد. حالا درست که من عشق بیرون رفتن و توی جمع بودن بودم ولی با گروه که بیرون می رفتم نقش بلک شیپ را داشتم. همخوانی نداشتم. در جهت آب نمی توانستم شنا کنم. اعتقاد شخصی ام بود. به رنگ دیگران در نمی آمدم. رنگ خودم را داشتم. برای همین هم زود حذف میشدم. بهتر. آدم که به هر قیمتی نباید پا روی اصولش بگذارد.


البته درونگرایی هم بد نیست. ولی من آن مدل ها که بدند را همیشه می دیدم و مشکل داشتم باهاش. این هایی را می دیدم که همه چیز را درون خودشان می ریزند. از کاه کوه می سازند و یک هو منفجر می شوند و همه چیز را با خودشان به قعر جهنم می برند. برای همین هر کس میگفت تو درونگرایی سید. سریع جبهه می گرفتم و می گفتم : نه.. بلا به دور.. استغفرالله.. حرفت را پس بگیر. اما الان میبینم نه همان تستی که میگفت 40 درصد برونگرام و 60 درصد درونگرا خوب است. همکارم هشتاد درصد برونگرا بود و بیست درصد درونگرا. نخود توی دهانش خیس نمیخورد. کسی از نیش زبانش در امان نبود. هر جا میرسید چون مصطفی بدقواره -کتاب ادبیات- نوک جمع را می چید و کلی انرژی ایجاد میکرد و یکی را سوژه می کرد و همه را میخنداند. خب من با این قیاس فهمیدم درست است که من غلبه ی درونگرایی دارم. اصلا همین نوشتن خودش پناهگاهی ست برای فرار از برونگرایی. برای تخلیه افکار و رویاهایت در جایی. تا نماند و فاسد نشود و پدرت را در نیاورد.

بله اعتراف میکنم. من یک درونگرای برونگرایم. این را از روی تعداد رفقایم می شود فهمید. برونگراها را که می بینی انقدر پر شور و پر هیجانند که خب افراد زیادی را به خودشان جذب میکنند. اما خب من زیاد هم دوست ندارم دورم شلوغ باشد. دوست دارم وقتی با کسی هستم تمام حواسم جمع به آن فرد باشد و تمام حواس او متمرکز به من. از ازدحام و همهمه خوشم نمی آید. از روی ورزش مورد علاقه هم میشود فهمید. من از پینگ پنگ خوشم می آید. یک ورزش دو نفره. فیس تو فیس. ولی برونگراها عاشق فوتبالند و فعالیت های گروهی. البته من باشگاه که میرفتم همه ش می رفتم و سر صحبت را با بقیه باز می کردم. ولی خب آن بقیه هم یک نفر یک نفر بودند. نه یک گروه. یک گردان. یک لشکر.

حالا که اینطور فکر میکنم میبینم همچین هم بد نیست درونگرا بودن. سرم به کار خودم گرم است. به وقتش بیرون می روم. به وقتش به جمع می پیوندم. درست که عاشق حضور در جمعم. ولی نه هر جمعی. ولی نه همیشه. ولی نه به هر قیمتی. درست که خیلی از افکارم را درونم میریزم ولی خب خیلی هایش را با دیگران به اشتراک میگذارم. مشورت میکنم. راه کار می پرسم. درونگرای افراطی نیستم. هر چیزی افراط و تفریطش بد است. مثلا همان هشتاد درصد برونگرایی خیلی زیاد است. اینکه به هر که میرسی بهش سیخی بزنی و چیزی بهش بگویی تا سر صحبت باز شود. وقتی کسی اینطوری را می بینم از یک طرف ازش خوشم می آید. از یک طرف ازش بدم می آید. از انرژی اش خوشم می آید و از آن رک گویی و زیاده گویی و پرده دریش خوشم نمی آید.حال شما برون گرا هستید یا درونگرا؟ از کجا فهمیدید؟ چه ویژگی هایی دارید؟

آدم میانه را که نگه دارد از همه بهتر است. شاعر می گوید اندازه نگه دار که اندازه نکوست. همین تعادل خودش مبدا هم خیرات است. میخواهد در مزاج باشد. میخواهد در روحیات و افکار باشد. میخواد در ورزش باشد.

خب خب خب .. از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است. این پرسشنامه ی جناب دست انداز را که توسط بزرگان ویرگول و دوستان عزیزم پر شده بود را که می خواندم در قسمت هایی با اسم خودم هم مواجه شدم و کلی ذوق کردم و کیف نمودم. یکی از پست ها را چه بسا سیو کردم. چه بسا که اسم من را سه بار آورده بود. خود پسندم .. نه؟ خب معلوم است دیگر. چه نیاز به اعتراف؟ خیلی برایم جالب بود که در خیلی از پست ها اسم خودم را دیدم و باورم نمیشد چه بسا که من تنها کسانی که برایم کامنت میگذارند را تا حدودی برایم آشنایند و با هم مصاحبت کرده ایم و بیشتر آشنا شدیم. اما دیدم خیلی ها که معروفند و اسمشان را شنیده ام ولی با هم صحبت نکرده ایم هم اسم من را در پرسشنامه شان آورده اند که باعث افتخار من بود و دیدم نوشته هایم دیده میشود و میخوانندم.

از جواب هایشان برای اینکه بهترین زمان برای پست گذاشتن کی هست؟ هم میخواهم چند روزی استفاده کنم و ببینم چه زمانی بهترین زمان برای انتشار نوشته هایم است. یعنی مثلا صبح بنویسم و عصر ساعت 5 انتشار بدهم. ممنون که تا انتها این پست را خواندید. راستی میخواهم این آخر پست هایم را هم با حدیثی از اهل بیت علیهم السلام متبرک و مزین کنم. انشاالله خدا قبول کند و برای شما هم مفید باشد.

رسول الله صل الله علیه و آله وسلم: آیا شما را به بهترین اخلاق دنیا و آخرت رهنمون شوم؟ به کسی که از تو بریده است، بپیوندی، به کسی که از تو دریغ ورزیده است، عطا کنی، و از کسی که به تو ستم کرده است، گذشت کنی.

میلاد امام حسین علیه السلام بر شما مبارک باد.

یا علی ..

05اسفند1401

اگر می خواهید از من بیشتر بخوانید روی لینک های زیر بزنید :

https://vrgl.ir/5Oo16


https://virgool.io/@mahdarname/%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1-10-s4a0tvarayfc


https://vrgl.ir/WylKo


https://virgool.io/@mahdarname/%D8%B5%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DA%A9-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DA%A97-menb4oplrhvi


https://virgool.io/@mahdarname/%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D9%82%D8%B4%D9%86%DA%AF-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%86%D8%AD%D9%86%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D8%AE-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85%D9%87%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-snwbgaiot439
https://virgool.io/@mahdarname/%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1-12-il2aydgfv63k
https://virgool.io/@mahdarname/%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1-14-w6p9momwncki
https://virgool.io/@mahdarname/%D8%B4%D8%A8-jpmh15d0umpc
https://virgool.io/@mahdarname/%DA%86%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D9%85%D8%B4%DA%A9%D9%84-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D8%A7-%D8%A8%DB%8C-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%AD%D9%84-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85-tor3fmgx1nzt
https://virgool.io/@mahdarname/list/ko3zhs2uwrdk
https://virgool.io/@mahdarname/list/qklz1imefigu



نویسندگیبرونگرادرونگراروزنوشتهداستان
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید