سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۵ دقیقه·۵ روز پیش

مِستِر پلانکتون یا مستر احمقِ بیشعورِ خودخواه ؟


حال درست که از سریال خوشم آمده. داستان نوآورانه ست. بازی ها قشنگ است. و سریال ساخت خوبی دارد. ولی خب من اینجا میخواهم در مورد خود شخصیت آقای پلانکتون صحبت کنم که نقش اصلی داستان است. این آقا یک آدم یک لاقبا و انگل است که مزدوری مردم را می کند. پول میگیرد و آدم کتک میزند. شر خری میکند. آدم ربایی میکند. فقط میگوید آدم نمیکشم. خط قرمزش آدم کشیست. داستان ازینجا شروع میشود که میرود و دختری را از توی عروسی اش می دزد.

بعد هی فلش بک میخورد و دلیل این کارش روشن تر میشود. هی فلش بک میخورد باز درهای جدیدی به روی حقیقت باز میشود. اصلا دختر را میدزدد که بیاید با خودش. عشق خودش شود. دخترک هم که پرورشگاهی ست ، خیلی دختر مظلوم و زخم خورده ایست و همه ش یک چشمش اشک است و یک چشمش آه. خیلی گوگولی ست و دل آدم برایش میسوزد اما این بی رحم که به علت مسائل پیچیده خانوادگی رها شده هی او را به خودش نزدیک میکند و بعد رهایش میکند می رود. عقده دارد بی شرف. کمبود محبت. نمی دانم اینکه با احساسات دیگری اینطور بازی کنی و آخرش بگی من به تو حسی ندارم ، برایم مهم نیست بود و نبودت از کجا نشات میگیرد؟ البته ازینطور آدم ها دیده ام. اما ریشه را نیافته ام.

اصلا پسرک روانی ست. و البته یکی از اهدافش پیدا کردن پدرش است. پدری که معلوم نیست کیست. خیلی داستان گره دارد و بالا پایینش کم نیست. و خب خوش ساخت است و آدم دوست دارد بقیه ش را ببیند. و البته از آنجا که سریال ده قسمت بیشتر نیست و سازنده اش نتفلیکس است. آدم دوست دارد همه ش را نگاه کند. من پیشنهاد میدهم این سریال را ببینید. جالب بود .. ولی خب از آن عاشقانه های مورد علاقه ی من نبود. ولی این هم یک مدلش بود دیگر که در زمانه ی امروزی کم نمیبینیم ... پایان بندی سریال هم نسبتا خوب بود. پس منتظر چه هستید؟ بروید دانلودش کنید و ببینید ... سایت دوستی ها هم یک سایت خوب برای دانلود سریال هست و من این سریال رو ازونجا دانلود کردم. مجانی. انواع کیفیت هارو هم داره برای دانلود.

پی نوشت 1: خب الان زینب اینجاست دیگه و گاهی نوبت من میشه که بغلش کنم و ببرم دورش بدهم. خیلی گوگولی ست و گاهی دستم را میگیرد. گاهی دستم را میخورد. ولی خب در حد کمش جذاب است. لپس را گاهی بوس کنی. برایش ادا در بیاوری و همین. بزرگ کردنش کار حضرت فیل است... البته ثبت نام کلاس های شائولین از سه سالگی به بعد است. اما من به زینب از همان اول مثل این پادشاهی ها که به ارث می رسیده کمربند داده ام. امیرعلی هم هی استاد شائولین میگوید و باز یک روز خوارج می شود و اصلا حال خودش را نمی فهمد. لجش گرفته بود با پای زینب مرا میزد. گفتم آفرین زینب ، کمربند سیاه گرفتی. یعنی کارد میزدی خون امیرعلی در نمی آمد-قابل توجه حامیان امیرعلی- بعد می گوید من زدم که چرا به او کمربند میدین دایی؟ گفتم چون اون بچه به دست تو داشت آبدولاچاگی های حرفه ای میزد. تو به استاد بزرگ سو قصد کردی ، کمربند هم میخوای؟ :))

پی نوشت 2: این چند روز نشسته ام و برنامه ی اکنون را دیده ام. تو مایه های همان کتاب باز است. ولی خب این بار زیر نظر تلویزیون نیست و به نوعی خصوصی ست و از فیلیمو پخش میشود. آن روز یک قسمتی را می دیدم که مهمان برنامه جناب مصطفی مستور بود. یکی از افرادی که نوشته هایش تاثیر مستقیمی بر نویسنده شدن من داشت. ولی خب شخصیتش یکم دارک بود و خیلی خوشم نیامد ازش. اما خب لعنتی قلم خوبی دارد و جهان بینی اش عجیب بود. مثلا بعضی نویسنده ها را نام میبرد و میگفت این ها فامیل های واقعی من هستند. سلینجر را نام میبرد و میگفت این برادر دوقلو من است. دیگری را نام میبرد میگفت این خاله ی من است. حالا من هم نگاه که میکنم میبینم چخوف را خلی دوست دارم و اولین بار یکی بهم گفت چقدر شبیه چخوف مینویسی. برای همین به نظرم آمد اگر چخوف عمویم باشد بد نیست. چندین کتاب هم معرفی کرد که در لیست خرید کتاب هایم نوشتم که بروم بخرم. البته کتاب های جدید خود مصطفی مستور هم به لیست خریدم اضافه شد.

پی نوشت 3: بعضی افراد توی اینترنت هستند که همه ش بالا پایین شدن دلار و طلا را دنبال میکنند. و همه ش انرژی منفی میپاشند در جامعه. به قول معروف نیت دارند از ترس مرگ خودکشی کنند. خب زندگی ات را بکن. وضعت که بد نیست. خانه داری. ماشین داری. دو میلیارد توی حسابت است. نوزده سالت هم بیشتر که نیست. این همه تب و تاب را میخواهی برای چه؟ از زندگی ات لذت ببر بابا ، بگذار بقیه هم نفس بکشند ..

پی نوشت 4: این را نوشتم که کم پیدا نباشم.

پی نوشت 5: همین مصطفی مستور میگفت توی کارگاه نویسندگیم میگویم میخواهید توصیف کنید باید یکجور خاص توصیف کنید که طرف بیاد جلوی چشم آدم. خیلی خاص باشد. وگرنه توصیفات معمولی را که همه می توانند. و البته چند مثال زد که یادم نیست و یکم که فکر کردم دیدم آدم توضیف گر یا اهل آرایه های ادبی نیستم. البته خودم اینطور حس میکنم. نمیدانم بقیه چه حسی نسبت به نوشته هایم دارند.

پی نوشت 6: مرسی که خوندید. یک صلوات هم بفرستین. نوشته های قبلیم رو هم دوست داشتید بخونید ... :

چرا سریال سینفلد را ببینیم؟

زن کرونایی و راننده اسنپ کارخانه دار

رخنه در اسنپ ...

آدم های دعوایی ... (اسنپ نوشت)

از همه جا ، از همه رنگ


نویسنده ی رمان یک عاشقانه سریع و آتشین- و رمان پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید