Mohammad Ghodsian
Mohammad Ghodsian
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

سبزِ سبزم ریشه دارم

به نظر من یه خونه هرجایی میتونه باشه
میتونه بالای یه ساختمون بلند باشه
میتونه تویه کوچه ی قدیمی که زیر یه بازارچه هست یاشه
میتونه بزرگ یا میتونه کوچیک باشه
میتونه برای هرکس مفهومی داشته باشه
یا هر رنگی داشته باشه
میتونه به رنگ آجر یا به رنگ شیشه و سنگ باشه
میتونه رنگ قرمز یا به رنگ …
ولی من یعنی بهتر بگم ما
معتقدیم خونه هرچی که باشه
باید سبز باشه
بله سبز و همیشه سبز

ما انسان‌ها موجودات عجیبی هستیم. خلقتی زیبا و پر‌شکوه با خالقی که بهترین‌ها رو به ما هدیه داده. بعضیا اعتقاد دارن عظمتی که هر کدوم از ما توی خودمون داریم میتونه دنیا رو دگرگون کنه. دنیایی که گستردگیش بی‌انتهاست و دانشمندا هرچی بیشتر در موردش تحقیق میکنن بیشتر متوجه میشن که تقریبا هیچی نمیدونن.

الان که من توی خونم نشستم، نیم‌نگاهی به بیرون از پنجره و ساختمونای اطرافم انداختم. توی هر کدوم از اونها افراد و داستان‌های زیادی وجود داره، کاش میشد قصه‌های همه‌ی مردم رو شنید. کلی آدم توی همسایگی من دارن زندگی میکنن که من ازشون بی‌خبر هستم و مشتاقم باهاشون ارتباط داشته باشم، شاید من کمی جوون باشم برای گفتن این حرف، ولی به یاد قدیم، به یاد زمان‌هایی که همسایه مثل دوست و فامیل بود و حتی شاید گاهی، هم‌خانه میدیدن همدیگه رو نه هم‌سایه. سریال خانه سبز رو یادتونه؟ یکی از به‌یاد‌موندنی‌ترین دیالوگ‌هاش این بود:

خونه سبز فقط یه ساختمون نیست؛ همه باورهای ماست… این چیزی نیست که بشه با بیل مکانیکی و بولدوزر خرابش کرد. این چیزیه که می‌تونه به هر آدمی روح سبز زندگی بده.

خونه سبز رو میشه تعمیم داد. توی کوچه‌ای که من هستم احتمالا چند‌صد‌تا ساختمون باید وجود داشته باشه و هر کدومشون چندین واحد مسکونی دارن. هممون کنار هم فقط یه کوچه هستیم، کوچه‌ای که قسمتی از یه خیابونه. خیابونی که خودش مثل یه خط توی یه منطقه شهری حساب میشه. منطقه‌ای که بخشی از شهر محل سکونت من هست. شهری که تکه‌ای از استان و استان هم جزئی از کشور من به حساب میاد. کل کشور من هم قطعه‌ای از این زمین خاکیه. کوچه و خیابون و محله و شهر و کشور و کل این زمین خاکی برای ما یه خونه‌ی سبزه٬ و همه‌ی ما با هر زبون و فرهنگی که داریم، همسایه‌های همدیگه هستیم.

چقدر جالبه که با این دیدگاه، من فقط مثل یه نقطه روی کره‌ای هستم که اسمش رو زمین گذاشتیم. زمینی که ما مدتها فکر میکردیم وسط عالمه. فکر میکردیم دنیاست که حول محور ما چرخانه. فکر میکردیم خورشید و ماه عاشق چشم و ابروی ما هستن و دورمون میگردن. اگه ما جای خورشید بودیم و این همه غرور رو میدیدم چیکار میکردیم؟ اگه جای ماه بودیم و نظاره‌گر این همه خودبینی بودیم چیکار میکردیم؟ اگه کلن ما جای دنیا بودیم چیکار میکردیم؟

جالبتر میشه وقتی به این فکر کنیم که زمین ما با این بزرگی‌ای که نسبت به ماها داره، خودش نقطه‌ای توی محلیه که ما اسمش رو گذاشتیم منظومه، منظومه شمسی. کل این منظومه نقطه‌ای هست توی مکانی که ما اسمش رو گذاشتیم کهکشان، کهکشان راه‌ِشیری. کل کهکشانمون نقطه‌ای هست از جایی که ما اسمش رو گذاشتیم اَبَرخوشه، ابرخوشه لانیاکیا. و کل این ابرخوشه نقطه‌ی کوچیکی حساب میشه توی دنیا و مجموعه ابرخوشه‌هایی که ما تا الان تونستیم پِی به وجودشون ببریم. با این دیدگاه، کل زمین ما از نظر فیزیکی ذره‌ای ناچیز حساب میشه توی دنیای پهناوری که ما نمیدونیم کل اون دنیا چه جایگاه و چه ابعادی توی هستی داره. عملاً از نظر ابعاد فیزیکی، من به عنوان یه انسان توی چرخش کل گیتی، حتی ذره‌ای هم محسوب نمیشم.

ولی آیا همه‌ی محاسبات با ابعاد فیزیکی و مکانی در نظر گرفته میشه؟ آیا ما نتونستیم به علوم و ابعاد جدیدتری نسبت به نسل‌های اولیه انسان دست پیدا کنیم؟ آیا ممکن نیست در آینده هم علوم و ابعاد جدیدتری کشف بشن؟ آیا ممکن نیست از یک برهه زمانی به بعد علم به حدی پیشرفت کنه که ما بتونیم به‌راحتی بین سیارات و منظومه‌ها و کهکشان‌ها و دنیاهای مختلف تردد کنیم؟ آیا باید فقط خودمون رو در حد همین ابعاد فیزیکی در نظر بگیریم؟

تمام این سوالها و سوالات مشابه، مرتبط با بیرون از کره زمین ماست. ولی فارق از اینکه عالم هستی چی میتونه باشه حقیقتش، و واقعیتی که ما ازش برداشت میکنیم چی هست، بیاین یه نگاهی هم به داخل کره زمینمون بندازیم. یه مأمنِ بینظیر که تا جایی که ما میدونیم خونه‌ی اول ما بوده. خونه‌ای که به نسل ما حیات و بقا بخشیده. از نظر عمر هم اگه حساب کنیم و به گذشته هم بخوایم گریزی بزنیم، همین خونه‌ای که سال‌های سال، نسل‌های مختلف ما رو مثل مادری مهربون توی آغوش گرمش به دندون کشیده و آسایشگاهی امن برای هممون بوده، عمرش از عمر ما آدما خیلی بیشتره. در هر صورت ما در حال حاضر اینجا هستیم. جایی که به هر طرفش نگاه کنیم اعجازی وجود داره که میتونه ما رو شگفت‌زده کنه.
من همونطور که با تفکر به بیرون از زمینم شگفت‌زده میشم، وقتی به دو دریایی نگاه میکنم که رنگشون باهم فرق داره ولی کنار هم پایدار هستن، شگفت‌زده میشم. من وقتی به مواهب طبیعی دنیا مثل آبشارهایی که یکیش فقط نیاگارا هست و جنگل‌های پر‌شکوهی مثل آمازون و حتی نقاط مختلف طبیعت کشور خودم فکر میکنم، شگفت‌زده میشم. من وقتی به روند تبدیل آب به بخار و ابر و در نهایت بارش بارون فکر میکنم، شگفت‌زده میشم. من وقتی از لب ساحل، قوس انتهایی دریا و خورشیدی که داره غروب میکنه رو میبینم شگفت‌زده میشم. من وقتی وسط دشتی پر از گل چشم‌هام رو میبندم و نسیم صبحگاهی صورت و بدنم رو نوازش میکنه، شگفت‌زده میشم. من وقتی به کویر میرم و توی اون تاریکی همراه با نگاهی که غرقِ زل‌زدن به آسمون شده به قصه‌های گذشتگانمون در مورد ستاره‌های معمولی و دنباله‌دار گوش میکنم، شگفت‌زده میشم. من وقتی پرواز میکنم و میرم بالای ابرهایی که انگار میخوان به من بفهمونن بالاتر از هر سطح و بُعدی میتونه سطح و بُعدِ دیگه‌ای وجود داشته باشه، شگفت‌زده میشم. من وقتی به خلقت دنیا و زمین و نسلمون فکر میکنم، شگفت‌زده میشم. من وقتی به لذت‌هایی مثل فرزند بودن، دوست بودن، همسر بودن، و پدر بودن فکر میکنم، شگفت‌زده میشم. من وقتی حولِ محور مهمی به اسم عشق تأمل میکنم، شگفت‌زده میشم.
یعنی میشه قبول کرد که این همه عجایب، این همه عظمت، این همه جلال و شکوه و گستردگی، اتفاقی بوجود اومده باشه؟ یعنی میشه پذیرفت که این همه شگفتی کنار همدیگه نتیجه یه سانحه تصادفی بودن؟ یعنی میشه قبول کرد که وجود من توی این دنیا و این کره‌ای که توش هستم هیچ دلیلی نداشته؟
از نظر من جواب این سه تا سوال، با تأکید مؤکد، یک کلمه هست: نه!

بودن همه‌ی اینها معنی‌ای داره. بودن اون همه زیبایی و شگفتی معنی‌ای داره. بودن من، بودن شما، بودن ما توی این هستی معنی‌ای داره. بودن تک‌تک ما توی این برهه از تاریخ حتما باید دلیلی داشته باشه. بودن هستی و وجود زمین داخل این دنیا حتما باید دلیلی داشته باشه. بودن ما کنار همدیگه و بودن هممون روی زمین حتماً باید دلیلی داشته باشه. خیلی نمیخوایم وارد مباحث فلسفی و عرفانی بشیم، واسه همین میشه گفت خوبه که در مورد معانی و مفاهیم تفکر کنیم و برامون سوال باشه، اما هر معنی و دلیلی که میخوان داشته باشن، هر کدوم از ما به اندازه‌ی خودمون باید موجودیَتمون رو روی این کره‌ی پربرکت قبول کنیم، و در کنار تمام اینها باید بدونیم که هر کدوم از ما در حال حاضر توی این فریم از فیلم دنیا، روی زمین، نقشِ خودمون رو بازی میکنیم، پس باید بپذیریمش، آگاهانه‌تر تصمیم‌گیری کنیم و نسبت به مسئولیتمون احساس بهتری داشته باشیم.

من وقتی به بیرون از کره زمین فکر میکنم و در کنارش این همه زیبایی و شگفتی‌ای که در اختیار دارم رو بررسی میکنم، میتونم انتخاب‌هایی داشته باشم. شاید زمین خونه‌ی آخر ما نباشه و در آینده بتونیم روی زمین‌های دیگه زندگانی کنیم‌ اما زمین خونه‌ی اول ماست و تا مدتها هم قرار توی همین خونه‌ی معرکه بمونیم. چه قرار باشه زمین رو ترک کنیم‌ چه قرار باشه حضورمون اینجا همیشگی باشه، در هر صورت باید به زمینی که ما رو پرورش داده احترام بذاریم و براش ارزش بی‌اندازه‌ای قائل باشیم. زمینی که وسط این همه عظمت ما رو توی خودش جا داده و از ما محافظت میکنه، البته تا جایی که خودمون این محافظت رو از بین نبریم. ما باید قدردان باشیم و همواره تلاش کنیم از محیط زندگیمون به شکلی امن و زیبا و شایسته نگهداری کنیم. رفتار ما با زمینمون باید بیش از هر رفتار دیگه‌ای ارزشمندانه و توأم با احترام باشه.

زمین ما منابعی داره که تجدیدپذیر هستن و منابعی که به این راحتی‌ها دوباره بوجود نمیان. این وظیفه ماست که بتونیم بجای اتمام منابع تموم شدنی، از منابع جایگزین و سالم‌تری استفاده کنیم. روی زمین ما، درخت‌ها و جنگل‌ها و مراتع، ریه‌های زمین به حساب میان، هوای ریه‌های زمین رو داشته باشیم تا زمین هم هوای ریه‌های ما رو داشته باشه. زمین ما کوه‌ها و ارتفاعات و خشکی‌هایی داره که ستون‌ها و زیربناهای محلی هستن که ما روشون زندگی میکنیم، هوای ستون‌های زمین رو داشته باشیم تا زمین هم هوای ستون‌های زندگانیِ ما رو داشته باشه. اگه زمینمون رو با بدنمون مقایسه کنیم، اقیانوس‌ها و دریاها مثل قلب، و رودها و روخانه‌ها مثل رگ‌ها میتونن باشن، هوای سیستم خون‌رسانی زمینمون رو داشته باشیم تا زمین هم هوای بدن ما رو داشته باشه. زمینمون رو مثل بدن خودمون دوست داشته باشیم. همه‌جاش رو ارزشمند بدونیم. چه کسی ما رو ببینه چه نبینه، زمین ما رو میبینه، دنیا ما رو میبینه، هستی ما رو میبینه. حیات ما اینجا، با این نگرش میتونه ادامه داشته باشه که بدونیم هر سودی زمینمون برسونیم سودی هست که به خودمون و نسل‌های آینده رسوندیم، و هر ضرری که به زمینمون بزنیم، ضرر رسوندن به خودمون و آیندگان هست.

چقدر خوبه که بتونیم بصورت مثبت اثر‌گذار باشیم. چقدر خوبه که بتونیم قدر وجودمون رو بدونیم. چقدر خوبه که بتونیم لذت ببریم، از بودنمون توی هستی، از بودنمون کنار همدیگه، از بودنمون روی زمین. درسته که میتونیم زمین‌های دیگه‌ای داشته باشیم، اما زمانی میتونیم روی ادامه‌ی بقا روی حتی اون زمین‌ها حساب باز کنیم که بتونیم حدأقل همین زمین خودمون رو توی بهترین شرایط نگهداری و مراقبت کنیم. ما الان اینجاییم و هر کدوممون چه بپذیریم چه نپذیریم مسئول هستیم. مسئول زندگی خودمون و دیگران، مسئول زندگی نسل‌های آینده، مسئول زندگی زمین. بیاین خودمون رو دوست داشته باشیم. دیگران رو دوست داشته باشیم. زمینمون رو دوست داشته باشیم. بیاین تصمیم بگیریم از این به بعد با خودمون و دیگران و زمینمون مهربون‌تر باشیم و بیشتر هوای همرو داشته باشیم، شاید اولین قدم هم اینه که بدونیم میتونیم و فقط باید شروع کنیم.

زندگانی ما ریشه در گذشته و نسل‌های قبل از ما داره و زندگی نسل‌های آینده ریشه در حال حاضر و تصمیم‌های ما. حیات ما و تمام اجداد و آیندگان ما هم ریشه در وجود زمین داره. تمام ما وجودمون به وجود زمین گره خورده. هر کدوممون، چه مراقب زمین بوده باشیم، چه گاهگداری خواسته یا ناخواسته بهش آسیب رسونده باشیم، توی قلبمون زمین رو دوست داریم و اگه به اعماق وجودمون سفر کنیم ریشه‌های زیادی میبینیم که پیوندی مستحکمه بین ما و زمین، انگار زمین جزئی از وجود و دی‌اِن‌اِی و ژنتیک ماست.
تمام انسان‌ها و موجودات و گیاهان، ریشه در این کره‌ی زندگی‌بخش دارن. ریشه‌هایی که حتی اگه خودمون در پی قطع کردنشون باشیم خودشون سعی دارن این ارتباط رو زنده نگه دارن. ریشه‌هایی که الزاماً واقعی و فیزیکی و قابل لمس نیستن. ریشه‌هایی که بر خلاف تصور ما از کلمه‌ی ریشه، تیره و خاکی و عجیب نیستن. ریشه‌هایی که زلال و شفاف و زیبا هستن. ریشه‌هایی سرشار از امید و عشق و انرژی. ریشه‌هایی از جنس احساس، ریشه‌هایی از جنس لطافت، ریشه‌هایی از جنس شگفتی. ما همگی ریشه‌های سرسبزی داریم که اگه اجازه بدیم، این ریشه‌ها میتونن کل وجود ما رو پرنشاط و مستحکم و سرزنده کنن. رنگ سبز رو ما با طبیعت شناختیم و برای ما میتونه به معنی حیات و زندگی و شادابی باشه. شما، سایر موجودات، گذشتگان و آیندگان، زمین ما، من، هممون سبز هستیم. سبزِ سبزیم، ریشه داریم. مراقب این سرسبزی باشیم.

همونطور که صحبتمون با دکلمه‌ی جناب خسرو شکیبایی شروع شد، در آخر هم دعوتتون میکنم به خوندن و شنیدنِ آهنگِ نوستالژیِ انتهاییِ سریالِ خانه‌سبز:

سبز سبزم ریشه دارم
من درختی استوارم
سبز سبزم ریشه دارم
در زمستان هم بهارم
شور و عشق و شادیم را
از خدایم هدیه دارم
سبز سبزم ریشه دارم
ریشه در اندیشه دارم
هرچه هستم هرچه باشم
چشمه ام پاکم زلالم
سبد سبد ستاره
از آسمون می باره
تو قلب پاک گلدون
بهار خونه داره
بیا بیا دوباره
چشام به انتظاره
بارون داره میباره
بوی تو رو میاره

اگه به این مطلب علاقه داشتین لطفا حمایت کنید و برای دیگران بفرستید و سعی کنید هم خودتون توی پویش پیک زمین شرکت کنید هم سایرین رو دعوت کنید تا هر کدوممون به اندازه خودمون سهمی داشته باشیم در کاشت درخت و حمایت و حفاظت از زمین و محیط زیستمون. شاد و سلامت و پیروز باشید


منتشر شده در ویرگول توسط محمد قدسیان https://virgool.io/@mohammad.ghodsian

https://vrgl.ir/dm8yV

پیکِ زمینپیکِ زمینزمینمحیط زیستزندگیمنابع طبیعی
مهندس نرم افزار و کارشناس ارشد مدیریت IT (کسب و کار الکترونیک)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید