در ادامه نوشته «جستاری در باب پادکست رواق»، خلاصهای از قسمت/اپیزود دوازدهم پادکست رواق از فرزین رنجبر را آوردهام. قسمتهای قبلی را در همان نوشته یا در انتهای این پست میتوانید بخوانید. همچنین این متن را از این لینک در سایتم میتوانید بخوانید.
«برداشت محصول از مفاهیمی که تا اینجا ساختیم میکنیم.به اتاق رواندرمانگر میریم و عینی با مرگ مواجه میشیم و به دنبال اصالت دادن به زندگی میریم»
داستان اوا. مرگ خودش نزدیکه و مرگ پدرش را هم تجربه کرده. تو نمیتونی بری آفریقا چون مریضی، تو خودتو اسیر سوپ و بستر نکن. انکار مرگ از پدرش. فرو کردن سر در برف.
+ چرا میخوایم آدمی باشیم که آگاهی چنان میترسونتش که زندگیش مختل بشه؟
چرا کسایی که از مرگ قریبالوقوعشون مطلع میشن، روزای پایانی را اصیلتر زندگی میکنن؟ اگه صدهزار تومن بدم چقدر صرف خوشی میکنی و حس عذاب وجدان هم نمیکنی. اگر گنده باشه امکان مواجهه یکجا باهاش نداریم و براش برنامه ریزی و سرمایه گذاری میکنیم.
انکار و خوداستثنا پنداری هم سرمایه عمر را برامون خیلی زیاد جلوه میده چون مرگ را دور میبینیم. کسی که این تصور براش میشکنه میفهمه عمر را نباید عقب انداخت.
+ مواردی که در نسخه اگزیستانسیل همه وجود داره، سبک زندگی سالم و ارتباط نزدیک با مظاهر اصیل وجود و شمردن نعمتها
اگر میدونستم بلعیدن چنین نعمت بزرگیه، تمام سالهایی که میتونستم ببلعم را شکر میگفتم.
«هم تمام وجود را باید قدر بدانیم و هم اونو به بخشهای کوچک تجزیه کنیم و برای هر تکه وجود قند تو دلمون آب بشه.»
+ اگر ارزش داشتهها و تکههای کوچک زندگی را بدانیم و از نداشتهها و نیامدهها رها بشیم، میتونیم اصیل زندگی کنیم. باید همیشه راهی برای هیجان زده بودن از وجود پیدا کنیم.
+ اگر کسی را درست در شرایط شما میتونید تصور کنید اما از شما شادتره پس شخص شما بابت شادی کمتر مقصره. اون آدم تکههای وجود را بهتر جدا میکنه و قند تو دلش آب میشه.
هویتزدایی(در گروه درمانی باید استفاده بشه). هر چقدر وجودی زندگی کنیم یعنی کمتر ماهیتی زندگی کردهایم. هویت و ماهیت. به این فکر کنید که کی هستید؟ طیف ماهیت محوری. اسیر ماهیت شدن(قهرمان اجباری). ماهیتت بشه تو
«تنها صفت واقعی ما وجوده»
حتی اگه بفهمی فرزند کس دیگهای هستی پشیزی از وجود آدم کم نمیشه.
«بنای زندگی را روی فنداسیون محکم بساز که چیزی جز مرگ تکانش نمیده. زمانی هم که مرگ بیاد دیگه من نیستم که اذیت بشم.»
«تا وقتی من هستم مرگ نیست و وقتی مرگ آمد، من نیستم.»
در صفت وجود همه ما برابریم و با کوه و سنگ هم برابریم.
آهنگ خالی ابی. من خالی از عاطفه و خشم، خالی از خویشی و غربت، گیج و مبهوت بین بودن و نبودن.(خیام هنگام شکستن کوزه، برزخ شناختی در فقدان سازوکارهای دفاعی در خلا جهان را از پشت شیشه میبینه، بین وجود و هر چیزی جز وجود). عشق هم رفته، تنهایی. خندهمون هیچ گریه مون هیچ، باختن و برندهمون هیچ، تنها آغوش تو مونده، همه چی تویی زمین و آسمون هیچ(دوباره تو اومد!). همه چی در گروی توئه، بدون تو آسمون و زمین هم نیست. مواجهه با آینه!