ویرگول
ورودثبت نام
نیما بهرنگ
نیما بهرنگ
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

اپیزود یازدهم پادکست رواق - تو نیز شیهه بکش گاهی

در ادامه نوشته «جستاری در باب پادکست رواق»، خلاصه‌ای از قسمت/اپیزود یازدهم پادکست رواق از فرزین رنجبر را آورده‌ام. قسمت‌های قبلی را در همان نوشته یا در انتهای این پست می‌توانید بخوانید. همچنین این متن را از این لینک در سایتم می‌توانید بخوانید.


«با سرمایه عمر چه سودایی باید کرد که ارزشش را داشته باشه؟ عمر چه ویژگی‌هایی داره؟ نسخه اگزیستانسیال فردی»

دغدغه گذر عمر. تحلیل کردن وجودی یا زندگی کردن وجودی.

آنگلا مرکل شدن، داشته‌های مرکل که مشخصه اما تو چی داری که حاضره همه چیشو باهاش تاخت بزنه؟ عمر، وجود، هستی

«چیزی ارزشمندتر از خود وجود نداریم»

داشته‌های اکتسابی و انتسابی. حالا با این دارایی باید چی کار کرد؟ چه سودایی کرد که بیارزد؟ نسخه‌های شخصی.

ویژگی‌های سرمایه عمر

  • نه تنها اندک اندک زیاد نمی‌شه بلکه به تمامی داده می‌شه و اندک اندک کم می‌شه.
  • قابل پس انداز کردن نیست.
  • کمی قابل سرمایه گذاریه.
  • واحدش روزه.
  • تمام داد و ستدها بر اساس این واحد انجام می‌شه(خرید کالا و خدمت، رسیدن به جایگاه و منزلت و دستاورها و مدارک). فیلم in time.
  • نزولی به ذات بودن چه خرج کنیم و چه نکنیم(یخ، سالی یک کیلو خرج می‌شه).

چی کار کنیم که بیارزه؟ سفر تاریخی به زمانی که انسان هنوز کوچ نشین بود، ناب ترین زندگی اگزیستانسیال.

ارکان زندگی اگزیستانسیال:

  • چون هنوز به اصالت ماهیت آلوده نشده بود و فقط به بودن فکر می‌کرد و تجربه می‌کردن. بخش زیادی از سرمایه عمر را برای کسی شدن می‌دیم. تبدیل شدن به ماهیت که ملغمه(انتظارات والدین، هنجار، فرهنگ، قوانین و...).
  • چون اطمینان خاطر از فردا معنی نداشت. آینده معنا نداشت، همه چی همین امروز بود. درخت گیلاس. امکان ذخیره برای فردا وجود نداشت. (قبیله‌ای که فعل‌های آینده نداشتن)
  • ارتباط عمیق برقرار کردن با مظاهر اصیل وجود. طبیعت، حیوانات، گیاهان، سنگ، مورچه و....

اگر نمی‌ترسیدی چی‌کار می‌کردی؟از اینجا می‌رفتم. «آن دیگری» که تبدیل به پناه و حامی می‌شه، «آنجا» هم برای ما می‌تونه تبدیل به مفر و فرار می‌شه، راه گریز از زندگی غیر اصیل. همه چیزو ول می‌کردم و می‌رفتم تو جنگل تنها زندگی می‌کردم. این توصیف از زندگی کوچ نشین‌ها براتون حسرت نداشت؟ (فانتزی‌های اسکیپیستی)

«همه ما در نهادمون زندگی ناب اگزیستانسیال را آرزو می‌کنیم»
این همون نیمه پنهان ماست که به زندگی اصیلش می‌خواد برگرده. صداش از درون چاه به گوش می‌رسه که می‌خوام زندگی را زندگی کنم. شاید فکر کنیم جبر تاریخی ما را به اینجا کشونده اما خودمون بودیم که یوسفمان را در ته چاه انداختیم. چون از ما بهتر بود. مثل اون بودن هزینه داشت. هزینه غلبه فردی بر اضطراب‌های وجودی. پس مسیح را بر صلیب کشید و ترجیه داد به جای شبیه مسیح بودن، مسیحی باشه.

حس نسبت به مرگ در سه ساحت خودآگاه و ناخودآگاه و رویا. رویای زندگی در جنگل به دور از مناسبات زندگی امروز بشر نشون دهنده اینه که ما اون زندگی اصیل اگزیستانسیال را می‌خواهیم.

به جای ۱۰۰ درصد اگزیستانسیال بودن، دنبال بهبود و افزایشش باشیم. از قبل چاله‌هایی برای عمرمون کنده شده. بخشی از عمرمون اسم دست ماست اما رسما نیست و به دنبال بهبود اون باقیش هستیم.

مواردی که در هر نسخه‌ای هست:

  1. سرمایه گذاری عمر، ورزش و تغذیه سالم و سبک زندگی سالم. زمانی که می‌توانیم باید ورزش کنیم و بخشی از عمرمون را اختصاص بدیم تا در زمانی دیگر بتوانیم همچنان سالم باشیم و کوه بریم و لذت ببریم. علاوه بر افزایش طول عمر باعث می‌شه سالهای پایانی را بتوانیم اگزیستانسیال زندگی کنیم.
    در لحظه زندگی کردن لقلقه دهان شده، کسی که نمی‌تونه پیاده روی کنه، کوهنوردی کنه و از طبیعت لذت ببره. علم درونی به سبک زندگی سالم.
    در باب حکمت زندگی شوپنهاور(تنها شرط لازم برای شاد زیستن، سلامت جسمه و باقیش دست خودته). شرایط بیرونی هم مهمه(جز مرتاض‌ها که تلاطم بیرونی بهم نمی‌ریزدش چون منششون ۱۰۰ درصد اگزیستانسیاله و به جویی دنیا را می‌فروشند). ما رو ممکنه بهم بریزه ولی حس بدبختی کردن مجاز نیست.
    کسی را می‌تونم در دقیقا شرایط خودم تصور کنم و شادتر باشه، غنی تر، حس درماندگی نداشته باشه و...؟ پس برای کمتر شاد بودن خودت را بازخواست کن. شور زندگی. شور زندگی.
  2. وجود را ارج بگذاریم. از مظاهر اصیل وجود به وجد آمدن. از ساده ترین چیزها، پیاده روی کردن، موجودات اطراف. شکایت یعنی عدم پذیرش.
    آیین آنیمیست(جاندار پنداری، روح پنداری) شاخ و برگ را می‌کندن ولی ازش اجاره می‌گرفت، برای شکار سوگواری می‌گرفتن. از درون به بیرون باید باشه، وجود درخت را آنقدر باور داشته باشیم که باهاش حرف بزنیم ولی اگه نبود از بیرون به درون باشه یعنی حرف بزنیم تا باور کنیم وجود و شعورش را.

تو در مسافت بارانی. من و تو آخورمان مرگ است(مقصدمان یکیه اسب و درشکه و درشکه چی و مسافر). از این درشکه بیا پایین، تو نیز شیهه بکش گاهی. آهای بینی سربالا. که زندگی دوسه نخ کام است و عمر سرفه‌ای کوتاه است.



قسمت‌های دیگر



پادکست رواقروانشناسیرواندرمانیاگزیستانسیالیسممرگ
www.nimacbehrang.ir @nimacbehrang
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید