در ادامه نوشته «جستاری در باب پادکست رواق»، خلاصهای از قسمت/اپیزود یازدهم پادکست رواق از فرزین رنجبر را آوردهام. قسمتهای قبلی را در همان نوشته یا در انتهای این پست میتوانید بخوانید. همچنین این متن را از این لینک در سایتم میتوانید بخوانید.
«با سرمایه عمر چه سودایی باید کرد که ارزشش را داشته باشه؟ عمر چه ویژگیهایی داره؟ نسخه اگزیستانسیال فردی»
دغدغه گذر عمر. تحلیل کردن وجودی یا زندگی کردن وجودی.
آنگلا مرکل شدن، داشتههای مرکل که مشخصه اما تو چی داری که حاضره همه چیشو باهاش تاخت بزنه؟ عمر، وجود، هستی
«چیزی ارزشمندتر از خود وجود نداریم»
داشتههای اکتسابی و انتسابی. حالا با این دارایی باید چی کار کرد؟ چه سودایی کرد که بیارزد؟ نسخههای شخصی.
چی کار کنیم که بیارزه؟ سفر تاریخی به زمانی که انسان هنوز کوچ نشین بود، ناب ترین زندگی اگزیستانسیال.
اگر نمیترسیدی چیکار میکردی؟از اینجا میرفتم. «آن دیگری» که تبدیل به پناه و حامی میشه، «آنجا» هم برای ما میتونه تبدیل به مفر و فرار میشه، راه گریز از زندگی غیر اصیل. همه چیزو ول میکردم و میرفتم تو جنگل تنها زندگی میکردم. این توصیف از زندگی کوچ نشینها براتون حسرت نداشت؟ (فانتزیهای اسکیپیستی)
«همه ما در نهادمون زندگی ناب اگزیستانسیال را آرزو میکنیم»
این همون نیمه پنهان ماست که به زندگی اصیلش میخواد برگرده. صداش از درون چاه به گوش میرسه که میخوام زندگی را زندگی کنم. شاید فکر کنیم جبر تاریخی ما را به اینجا کشونده اما خودمون بودیم که یوسفمان را در ته چاه انداختیم. چون از ما بهتر بود. مثل اون بودن هزینه داشت. هزینه غلبه فردی بر اضطرابهای وجودی. پس مسیح را بر صلیب کشید و ترجیه داد به جای شبیه مسیح بودن، مسیحی باشه.
حس نسبت به مرگ در سه ساحت خودآگاه و ناخودآگاه و رویا. رویای زندگی در جنگل به دور از مناسبات زندگی امروز بشر نشون دهنده اینه که ما اون زندگی اصیل اگزیستانسیال را میخواهیم.
به جای ۱۰۰ درصد اگزیستانسیال بودن، دنبال بهبود و افزایشش باشیم. از قبل چالههایی برای عمرمون کنده شده. بخشی از عمرمون اسم دست ماست اما رسما نیست و به دنبال بهبود اون باقیش هستیم.
مواردی که در هر نسخهای هست:
تو در مسافت بارانی. من و تو آخورمان مرگ است(مقصدمان یکیه اسب و درشکه و درشکه چی و مسافر). از این درشکه بیا پایین، تو نیز شیهه بکش گاهی. آهای بینی سربالا. که زندگی دوسه نخ کام است و عمر سرفهای کوتاه است.