این داستان ادامه ی داستان خودکار های ۱ و ۲ هستش. و این مجموعه ادامه دار و سریالی است و از اول خواندن این داستان الزامی است .
من این قسمت و قسمت های بعد را با جوهر خود خوکار ها نوشته ام و این خیلی جذابش می کنه. اما توی ویرگول امکان رنگ عوض کردن نیست. پس برای همین ما با همین امکانات کارمون را شروع می کنیم .
این داستان از ۲۰ آذر تا ۶ دی ۱۳۹۸ نوشته شده. البته که من تغییرات کوچولویی تویش انجام داده ام . می توانید برای چگونه نوشته شدن این مجموعه به داستان خودکارهای ۱ دختری با آرزو های بزرگ رجوع کنید.
تغییراتی که من انجام دادم آنقدر زیاد بود که مجبور شدم این قسمت را دو بخش کنم تا برای شما حوصله سر بر نباشه و بتونید دنبال کنید پس ...
در داستان قبل خانم باحال صورتی را در خیابان گم می کند. صورتی خیلی چیز ها یاد می گیرد و در آخر میمیرد.
۱۳۹۸/۹/۲۰ دفترچه خاطرات عزیزم سلام . امروز صورتی را درست کردم. رفتم یک سرنگ از همون داروخونه بزرگه بخرم. خانم فروشنده گفت:«میخوای دکتر شی؟» حالم به هم خورد! من اون آیندهی رویاییم را بدم و به جاش دکتر شم؟ یک نگاه حسابی بهش انداختم تا برم از یک جای دیگه بخرم. مامانم میگه آدم نباید از آدمهای بی ادب خرید کنه.
توی راه همش فکر میکردم که چه ماجرای باحالیه که یکی بخواد یه خودکار رو باسازی کنه! میتونستم برم یه دونه نوئش رو بخرم اما به خاطر ارزش ماجراجوییش هم که شده این کار رو میکنم.
بالاخره یک داروخونه جلوی خونهی زیبا اینا پیدا کردم که سرنگ داشت. فروشنده با نگاهی مهربان گفت :« چه سایزی می خوای کوچولو؟» کوچولو بله کوچولو. منم هول شدم اصلا به اینش فکر نکرده بودم. همین طوری نمی دونم چرا شاید چون بهش اعتماد کرده بودم گفتم:«اون قدر که توی لولهی جوهر خودکار جا شه» فروشنده گفت :«میخوای از خودکار آزمایش بگیری؟» توی لحنش پوزخندی دیده نمیشد و هنوز اون لحن مهربان را نگه داشته بود اما من به هر حال غروری داشتم که اجازه نمیداد از اونجا خرید کنم زمانی که داشتم از داروخونه بیرون میومدم فروشنده با لحنی که اصلا فکرش هم نمیکردم بتونه باهاش حرف بزنه گفت:« چیه خب؟ دختر من یک خودکار شناس حرفهای است» خودکارشناس حرفهای تا حالا به همچین اسمی برنخورده بودم سینه شو داد جلو و ادامه داد :« یک روز از این سرنگهای شمارهی ۱ برای آزمایش کردن جوهر یک خودکار پنکورن برداشت»من هم که خوشم اومده بود اجازه دادم غرورم یکم استراحت کنه و یه دونه از همون سایز گرفتم... نه اینکه به آقائه اعتماد کرده باشماا!! نه! فقط چارهای جز این کار نداشتم.
قسمت سختش تازه شروع شد اینکه دنبال یک جوهر صورتی بگردم به نظرم صورتی بوده چون روی صورتی نوشته بود سری خودکار پینک و بدنهاش از رنگ صورتی بود و تا آخرین قطرهاش هم استفاده شده بود هیچ جوهرصورتیای نبود که برازندهی صورتی باشه هیچ جا هیچ هیچ باورم نمیشه همه جا را گشتم و فهمیدم جوهر کمیابه واقعا کمیابه این طوری نیست که توی مترو هم بری بفروشنش گشتم و گشتم و گشتم ( خودت بهتر می دونی ۳ جون همه اش را برات نوشتم) تا اینکــــــــــــه یک پیرزنی دیدم که شبیه جادوگرای بدجنس توی قصهها بود لباسهای ژنده و پاره پوشیده بود ولی رنگی رنگی جلوی یک فروشگاه کفش چرم بسات کرده بود روی زیراندازش مثل خودش پر رنگ بود جوهر داشت مداد رنگی ماژیک و... قشنگ معلوم بود که عاشق رنگهاست صورتی را نشونش دادم و با ادا و اطفار بهش فهموندم که برای این خودکار جوهر می خوام بعد کلی زحمت کشیدن خیلی عادی گفت:« دختر جون اتفاقی افتاده؟» داشتم دیوونه میشدم براش توضیح دادم ... صورتی را که نشونش دادم برق خاصی توی چشماش افتاد اما خیلی زود از بین رفت چند بار صداش کردم انگار رفته بود توی دنیای خودش تا اینکــــــــه بالاخره به دنیای که من توش بودم برگشت و خیلی فرز از توی جیب داخلی سمت چپش یک شیشه ی دراز و باریک در آورد توش یک جوهر صورتی خوش رنگ بود به من گفت «خوب ازش مراقبت کن میشه ازش ۱۰ بار جوهر عوض کرد البته اکه حرفهای باشی و قطرهها را به باد فنا ندهی» خیلی قشنگ بود (کاش می تونستم توصیفش کنم) زیبا ترین صورتی توی جهان بود وحالا من افتخار این را دارم که با این صورتی زیبا همهی این چیز ها را بنویسم جوهر را رایگان داد البته مطمئن نیستم که همچین قصدی داشته من که اگه جاش بودم هیچ وقت یک همچین جوهر استثنایی را رایگان نمی دادم اما فکر کنم هنوز تو هپروتش بود. بهتر معلوم نبود که اگه قرار بود پول بدم چند قسمت از پسندازم را باید می دادم و اون وقت بود که می فهمیدم نمی تونم بخرمش و باید دوباره دور دنیا را برای صورتی می گشتم
ویرگول دختر فورشنده را دنبال می کنم یک نظریه داره که خوکارهای پنکورن دهه های ۳۰ و ۴۰ و ۶۰ جان داشتهاند فکرشو بکن یعنی اگه صورتی توی یکودوم از این دهه ها بود به احتمالی که رزا ( دختر آقای فروشنده) میگه صورتی جان داشت فکرشو بکن!
خلاصه که جوهر زیبای صورتی را با سرنگ وکلی سختی ریختم توی صورتی البته ناگفته نماند که چند تا قطره از دستم در رفت
صورتی که تا آن موقع داشت می نوشت دست برداشت. مثل زمانی که توی خیابان سرگردان بود فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد... فهمید چه اتفاقی افتاده تصمیمش را گرفت برای من هم عجیب بود که چطور آنقدر زود به این دختر اعتماد کرده صورتی تمام سعیش را کرد و شروع کرد به نوشتن :(این قسمت با جوهر صورتی نوشته شده)
سلام من زنده هستم باور کن من با همین دو صفحه فهمیدم تو شخص قابل اعتمادی هستی با من دوست می شوی؟ راستی من را کجا پیدا کردی؟
شب بود و رستا رفته بود مسواک بزند و زمانی که برگشت متوجه نوشتهی اضافه شده به دفترش شد و غش کرد...