گفتیم که از خصوصیات نولیبرالیسم، یکی هم تخریب زبان است. چون باید همه چیز کوبیده شده و از اول ساخته شود. وقتی یک تمدن جدید قرار است تمدن های قبلی را کنار زده و غالب و جایگزین شود، بزرگترین ترس و واهمه ای که دارد این است که مبادا وقتی آثار ضعف در ساختارهایش پدید آمد عده ای فیلشان یاد هندوستان کند و باز بروند سراغ همان باورها و ساختارها و نهادها و رسوم و سنت هایی که قبلا در طول هزاران سال آزموده بودند و خروجی هایش برایشان کاملا مشخص و مبرهن بود. تا وقتی توهم وعده و وعیدهای متجددانه آزمایش نشده و در عمل سنگ محک نخورده، هر خواب و رویایی را می شود برای خلق الله تعریف کنی و بگویی اگر این سنت ها را دور بریزید، دنیایتان نقدا بهشت می شود و دیگر نیازی ندارید در حسرت بهشتِ نسیه آن دنیا باشید. اما وقتی از مرحله خواب و رویا وارد مرحله اجرا و عمل شدی، آنوقت باید فکر این را هم بکنی که اگر آنطور که فکر می کردیم از آب در نیامد چه؟ پس باید پل های پشت سر را خراب کنی تا کسی در نیمه راه به فکر برگشتن نباشد.
این تخریب کردن دستاوردهای گذشته باید طوری باشد که همه چیز را از ریشه بزند. درست مثل وقتی که برجام را پذیرفتیم. تا قبل از آن مقدار زیادی سرمایه و وقت و انرژی و کار صرف کرده بودیم و به دستاوردهایی رسیده بودیم. از جمله فناوری غنی سازی اورانیوم 20% که شواهدی نشان می داد از آنجا به بعد برای رسیدن به غنای بالاتر هم مشکل فنی خاصی وجود نداشت. بعد کشتی بان را سیاستی دگر آمد و به هر ترتیبی بود یک خواب و رویایی را نشانمان دادند که اگر دست از غنی سازی بردارید همه تحریمها برداشته خواهد شد و شکوفایی اقتصادی شروع خواهد شد و پاسپورت ایرانی اعتبار پیدا خواهد کرد و از این به بعد شب جمعه ها همگی دست جمعی می رویم سانفرانسیسکو، یا لااقل سری به حومه سانفرانسیسکو می زنیم و بر می گردیم. اما همان اول کار که همه چیز در حد همان خواب و رویا و وعده و وعید بود شرط کردند باید داخل تاسیسات هسته ای بتن بریزید. چرا؟ برای اینکه اگر برجام را پذیرفتیم و بعد از مدتی معلوم شد آن خواب و رویاها دروغ و سرابی بیش نبوده، راه برگشت نداشته باشیم. و به این ترتیب به جای اینکه ما برویم سانفرانسیسکو، آنها ما را بردند سانفرانسیسکو!
تمدن مدرن در سایر ابعاد هم همینطور است. یک حزب یا جریان سیاسی در انتخابات هزار وعده و خواب و رویا را نشان می دهد، اما وقتی رای آورد و روی کار آمد اول از همه دنبال راهی می گردد که مسیر بازگشت رقبا را مسدود نماید، صرف نظر از اینکه وعده هایی که داده محقق بشود یا نه. یا وقتی در جامعه ای انقلاب می شود باز همین داستان است.
اما مهمترین جنبه این تخریب ها مربوط می شود به همان تخریب های فرهنگی. یعنی وقتی ارکان و ریشه های میراث فرهنگی و تمدنی را می زنند. و مهمترین مصداق این مطلب در تغییر دادن مفاهیم و جابجا کردن معانی کلمات و واژگان زبان است.
مثلا در زبان انگلیسی ضمیر سوم شخص مفرد به دو شکل مونث و مذکر وجود دارد. هر فردی بطور طبیعی وقتی به یک فرد مونث اشاره می کند از ضمیر مونث، و زمانی که به فردی مذکر اشاره می کند از ضمیر مذکر استفاده می کند. نولیبرالها با این قضیه مشکل دارند. چون اساسا با شکل طبیعی دوگانه بودن جنسیت که عده ای زن هستند و عده ای مرد مشکل دارند. قبلا نشان دادیم که تمایل عمومی نظام نولیبرال به کاهش نرخ باروری و افزایش مهاجرپذیری از جوامع جهان سوم است. لذا ترجیح می دهند مردها خوی زنانه پیدا کنند و برعکس زنها خوی مردانه.
اما ساختار زبان انگلیسی یکی از بزرگترین موانعی است که هر لحظه به هر فردی یادآوری می کند جنسیت واقعی وی چیست. پس برای اینکه افراد را در توهم اینکه جنسیت دیگری دارند نگه دارند، یکی از خلاقیت هایی که ابداع کرده اند این است که یک برچسبی روی سینه هر کسی بچسبانند که فرد بتواند «آزادانه» جنسیت مورد علاقه اش را انتخاب کند، و از آن به بعد دیگران با توجه به این برچسب از ضمایر مذکر و مونث استفاده کنند و نه چیز دیگر. این سنت حسنه را علی الخصوص کمپانی های بزرگ خیلی با پشتکار دنبال می کنند.
از دیگر اقدامات هواداران تمدن نولیبرال، مبارزه با «کلیشه های جنسیتی» است. مثلا اصرار دارند صفاتی که بطور سنتی برای مردان و پسران استفاده می شده هیچ لزومی ندارد به پسر بچه ها تلقین شوند. از جمله شجاع، قوی، استوار، محکم، جدی، و از این قبیل صفات را بهتر است به دختر بچه ها نسبت بدهیم. در مقابل، صفاتی که معمولا برای توصیف زنان و دختران استفاده می شد هم دیگر لزومی ندارد برای جنس مونث استفاده شود. مانند زیبا، خوشگل، ناز، عشوه گر، ظریف، طناز، پاکدامن، وفادار، و غیره صفاتی هستند که مِن بعد باید برای مردان و پسران استفاده شوند.
در مملکت خودمان هم بعد از انقلاب ناگهان اصطلاح «شاه داماد» تبدیل شد به «ماه داماد». یا «شاه پسر» تبدیل شد به «گل پسر»! بودند کسانی که شاهنامه فردوسی را هم کفر و شرک می دانستند و هستند هنوز کسانی که مولوی و سعدی را با پسوند ملعون یاد می کنند.
وقتی مفاهیم جابجا شوند آنوقت می شود دروغ های دم انتخابات را هم توجیه کرد. مثلا وقتی شعار دادند که مشکل بیکاری را حل خواهند کرد، بعد وقتی روی کار آمدند اعلام می کنند از این به بعد تسهیلات می دهیم که نیروی کار راحت تر به خارج از کشور مهاجرت کنند و از این طریق مشکل بیکاری حل شود! یعنی مساله دیگر این نیست که اینهمه ظرفیت معطل تولید و نیروی کار متخصص در کنار این تورم ناشی از کمبود تولید به معنی سوء مدیریت است. مساله این نیست که اینهمه کشور هزینه می کند تا نیروی کار متخصص تربیت کند و بعد نتواند از آن بهره برداری کند و سودش را کشورهای مهاجر پذیر باید ببرند. خیر، مشکل اصلا این چیزها نیست. مساله فقط این است که از شر این نیروی کاری که بیکار مانده و موی دماغمان شده راحت شویم. بروند در اروپا و آمریکا و کانادا و استرالیا برای خودشان کیف کنند، ما هم روابطمان را با این کشورها بهتر می کنیم چون اینهمه نیروی کار متخصص برایشان فراهم کردیم، هر کس هم نتوانست برود می گوییم چشمت کور، باید با این تورم و مشکلات اقتصادی بسوزی و بسازی چون استحقاقش را نداشتی آنطرف تو را به عنوان مهاجر بپذیرند. مشکل از توست، نه از سیستم! اینهمه دیگران رفتند آنطرف دارند عشق می کنند. ببین انسانها موفق چه مسیری را رفتند، تو هم همان مسیر را برو. چرا می خواهی جلوی موفقیت دیگران را بگیری؟!
وقتی زبان مادری را مثل زن فاحشه بی احترام و بی ارزش می کنیم اولین اتفاقی که می افتد این است که پل پشت سرمان برای ارتباط با عقبه فرهنگی و تمدنی که داشتیم را خراب می کنیم. مثلا به جای اینکه به بچه هایمان بگوییم: «دخترم، بابا کار داره، پنج دقیقه دیگه بازی کن و بعد بریم خونه»، خیلی راحت و بی دغدغه اینطور بگوییم: «دخترم، ددی باید ورک بکنه، فایو مینت پلی کن بعدش بریم هوم».
هزار سال پیش فردوسی اینطور سرود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
حالا ما کلنگ و تیشه برداشته ایم و این کاخ را تخریب می کنیم، که به جایش یک بیغوله زشت و بدترکیب مدرن بسازیم. طبیعی است که نمی شود از بچه ای که از ابتدا با زبان مُثله شده فارسی حرف زدن آموخته انتظار داشته باشیم از شاهنامه فردوسی چیزی بفهمد. نهایت همان ترانه های سطحی غربی را زمزمه خواهد کرد. اتفاقا این دسته از بچه ها خیلی مستعدتر هستند برای اکتساب فرهنگ نولیبرال که زن را مرد می کند و مرد را زن. وقتی عقبه فرهنگی نباشد، طبیعی است که فرهنگ جدید را بدون مقاومت خواهند پذیرفت. در میان خود غربی ها اگر مقاوتی هست به این دلیل است که خیلی از آنها هنوز عقبه فرهنگی خودشان را رها نکرده اند. حلقه های اجتماعی خودشان را دارند که ارزشهای سنتی آنها هنوز داخل این حلقه ها تا حدودی زنده نگه داشته شده. کلیسایشان را می روند، میهمانی های دور همی خودشان را دارند، افکار و عقاید و رسوم و سنت هایشان را حفظ کرده اند. اما حکایت ما حکایت آن کلاغی است که می خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد اما راه رفتن خودش هم یادش رفت.
وقتی زبان فارسی در ذهن نسل جدید جایی نداشته باشد، ارتباط با عقبه فرهنگی خودمان قطع می شود. لذا چنین نسلی نمی رود به عقبه فرهنگ سنتی غربی وصل بشود، بلکه همین آموزشهای جدید را دریافت می کند. و چون هیچ مکانیزم دفاعی در ذهنش نیست می شود همان انسانی که نولیبرالیسم می پسندد. وقتی هم این اتفاق افتاد، آنوقت است که جلوی چنین فردی گوشت کوبیده بگذاری یا چیز دیگر، برایش تفاوتی نمی کند و از هر دو می خورد. و یکی از دلایل اصلی که نولیبرالیسم مهاجران را به بچه های محلی ترجیح می دهد هم همین است. به همین دلیل هم باید نرخ باروری پایین بیاید تا جا برای پذیرش مهاجر بیشتر فراهم شود.
مولانا گاهی اوقات برای بیان مطلبی از زبان هزل گویی استفاده می کند. اما این هزل گویی از هزار متن جدی و فلسفی و آموزشی که در روزگار ما می نویسند پربارتر و پر معناتر است. همانطور که خودش هم می گوید:
هزل تعلیمست آن را جِد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جِدی هزلست پیش هازلان
هزلها جدست پیش عاقلان
در مثنوی معنوی داستان مرد لوطی همجنس باز و لواط کاری را تعریف می کند که یک فرد مخنث و مفعول را به خانه برده و مورد استفاده جنسی قرار می دهد. در حالیکه مشغول این عمل قبیح بوده متوجه می شود آن مخنث خنجری به کمرش بسته است، و کنجکاو می شود و سوال می کند این خنجر را برای چی به کمر بسته ای؟
کُندهای را لوطیی در خانه برد
سرنگون افکندش و در وی فشرد
بر میانش خنجری دید آن لعین
پس بگفتش بر میانت چیست این
گفت آنک با من ار یک بدمنش
بد بیندیشد بدرم اشکمش
گفت لوطی حمد لِلَّه را که من
بد نه اندیشیدهام با تو به فن
وقتی مفاهیم عوض شود همین می شود که دیگر دخول آن لواط کار را هم بد نمی داند. لذا مولانا نتیجه گیری می کند وقتی مردی نباشد دیگر خنجر و کلاه خود به کار کسی نمی آید.
چون که مردی نیست خنجرها چه سود
چون نباشد دل ندارد سود خود
از علی میراث داری ذوالفقار
بازوی شیر خدا هستت بیار
وقتی میراث فرهنگی خود را مفت دادیم رفت، بعد هر چقدر گردنبند و خالکوبی فَروَهَر و هخامنش و غیره و ذلک از اعضا و جوارح بدن آویزان شود و کوبیده شود فرقی نمی کند، حکایت همان مخنث است که خنجر به کمرش بسته بود.
گر فسونی یاد داری از مسیح
کو لب و دندان عیسی ای قبیح
کشتیی سازی ز توزیع و فتوح
کو یکی ملاح کشتی همچو نوح
یک عده هم دلشان خوش است که ساختار شکنی و تابو شکنی می کنند و آزادی و آزادگی خود را ثابت می کنند.
بت شکستی گیرم ابراهیموار
کو بت تن را فدی کردن بنار
در دنیای نولیبرال تا دلتان بخواهد شعار و حرف مفت هست. هم در بخش توسعه یافته اش، و هم در جهان سومش. هم در اپوزیسیون براندازش، هم در پوزیسیون زیراندازش. حرف مفت کنتور ندارد، اما پای عمل که می رسد معلوم می شود همه آن حرفها حرف مفت بوده.
گر دلیلت هست اندر فعل آر
تیغ چوبین را بدان کن ذوالفقار
آن دلیلی که ترا مانع شود
از عمل آن نقمت صانع بود
همه جریانات سیاسی می خواهند مردم کف خیابانها را بسیج کنند و جلو بیاندازند. اما هیچ کدام از خودشان مایه نمی گذارند.
خایفان راه را کردی دلیر
از همه لرزانتری تو زیر زیر
بر همه درس توکل میکنی
در هوا تو پشه را رگ میزنی
ای مخنث پیش رفته از سپاه
بر دروغ ریش تو کیرت گواه
چون ز نامردی دل آکنده بود
ریش و سبلت موجب خنده بود
توبهای کن اشک باران چون مطر
ریش و سبلت را ز خنده باز خر
داروی مردی بخور اندر عمل
تا شوی خورشید گرم اندر حمل
در دنیای نولیبرال همه چیز برای پول است. فعالان حقوق بشرش از عربستان سعودی جیره و مواجب می گیرند. اپوزیسیون براندازش از آمریکا و اسرائیل جیره و مواجب می گیرند. فعالان مدنی در خود جامعه آمریکا سیرک و نمایش راه می اندازند تا از مردم پول جمع کنند که اسمش را گذاشته اند crowdfund. بعد از مدتی که اسم در کردند می روند تحت پوشش و حمایت مالی سرمایه داران بزرگی که صدها میلیون دلار برای مقاصد «بشر دوستانه» هزینه می کنند. نمونه های داخلی و آقازاده ها هم که به دنبال چند صباحی بهره مندی از رانت دولتی هستند تا بارشان را ببندند و به سلامتی بعد هم مهاجرت کنند آنطرف. خلاصه اینکه هیچ کس از جانب خودش حرفی برای گفتن ندارد. همه از جانب پول حرف می زنند. یعنی نگاه می کنند ببینند چه چیزی بگویند که راحت تر پول در بیاورند. هر کسی بیشتر پول داد قلمشان را در خدمت او می جنبانند. هر دوربینی راه را برای ارتزاق باز کرد، جلوی همان دوربین لاطائلات سرهم کنند.
مولانا اینها را خطاب قرار داده که می گوید:
معده را بگذار و سوی دل خرام
تا که بیپرده ز حق آید سلام
یک دو گامی رو تکلف ساز خَوش
عشق گیرد گوش تو آنگاه کَش
وقتی معنای زیبایی را فراموش کرده ایم و چشممان مسحور زرق و برق ظاهری شده که رسانه ها نشانمان می دهند، وضعیتمان روز به روز بدتر می شود. برای اصلاح این وضعیت، اول باید به خاطر بیاوریم زیبایی چه شکلی بود.
یک دو گامی رو تکلف ساز خَوش
عشق گیرد گوش تو آنگاه کَش