چند روز پیش عزیزی مطلبی برایم فرستاد و خواست نظرم را بگویم. مطلب مذکور به اینصورت شروع می شد:
یه متنی بدستم رسیده که فقط برای کسانی که فکر می کنم آدم حسابی هستند می فرستم ، مثل شما . پس لطفا با دقت بخوانید و جدی باشید.
یعنی همان اول یک هندوانه زیر بغل مخاطب می گذارد تا مخاطب در رودربایستی مانده و مطالبی که در ادامه خواهد آمد توهین به خود تلقی نکرده و راحت تر با آن همراه و همسو شود.
بعد بلافاصله پس از آن مقصود نویسنده رونمایی می شود:
نوشته زیر ، نیشتری است بر دُمَل یکهزار و پانصد سالهٔ انحطاط فرهنگ ایران و ایرانی..!!
حالا مخاطب متوجه شده که الباقی نوشته قرار است فرهنگ ایرانی را به نقد بکشد. هر چند همین ابتدا صراحتا از «انحطاط فرهنگ ایران و ایرانی» صحبت کرده، اما اشاره به «یک هزار و پانصد ساله» این ذهنیت را ایجاد می کند که قرار است فرهنگ ایرانی در برابر فرهنگ اسلامی قرار گرفته و فرهنگ اسلامی عامل انحطاط فرهنگ ایرانی معرفی شود.
برای محکم کاری، در ادامه یک هندوانه دیگر هم زیر بغل مخاطب می گذارد:
هشداری است به معدود قهرمانانی که روزی برای کشورشان قد علم خواهند کرد که با آگاهی و پند از تاریخ ، قدم به میدان کارزار بگذارند..
و در صورتیکه هدفشان تنها نجات کشور ، بدون دارا بودن مرهمی کارساز برای زیر و زبر کردن این فرهنگ منحط باشد ، باید گفت و نوشت که:
″باش تا صبح دولتت بدمد..″
یعنی گویا نویسنده بصورت مشفقانه و دلسوزانه می خواهد راهکاری برای اصلاح آن چیزی که «فرهنگ منحط» معرفی کرده ارائه نماید.
نوشتهٔ ناشناسی ، کمی آشنا با تاریخ:
پس طبق معمول نویسنده یک فرد بی نام و نشان است که ادعا می کند با تاریخ آشناست. طبیعتا اعتماد کردن به گفته های یک ناشناس کمی بعید به نظر می رسد. اما نویسنده راهکاری برای ایجاد اعتماد در مخاطب هم دارد:
من یک ایرانیام که در ایران و آمریکا تحصیل کردم و فعلاً در ایالت فلوریدای آمریکا زندگی میکنم..
نویسنده اولا خود را ایرانی معرفی کرده که یعنی هموطن مخاطب بوده و همین هموطن بودن باید کمی اعتبار او را بالا ببرد. ثانیا ادعا می کند در ایران و آمریکا تحصیل کرده. یعنی فردی تحصیل کرده است که این باز باید مقداری اعتبارش را افزایش دهد. جزو آندسته از نخبگانی است که پس از تحصیل در ایران به آمریکا مهاجرت کرده و آنجا ادامه تحصیل داده. تحصیل در ایران یعنی تاکید بر اینکه جامعه ایرانی را بخوبی و از نزدیک می شناسد، و تحصیل در آمریکا هم یعنی نهایت اعتبار علمی و دانش و سواد! چون در ذهن مخاطب ایرانی که نظام آموزشی آمریکا را تجربه نکرده، اینطور جا افتاده که بهترین نظام آموزشی جهان در آمریکاست!
بعلاوه اضافه می کند که در حال حاضر در فلان ایالت آمریکا زندگی می کند. یعنی فردی است آمریکا دیده، که در ذهن مخاطب ایرانی یعنی کسی که در بهشت برین در حال زندگی پر عزت است!
همینها کافیست تا هر آنچه از اینجا به بعد از زبان چنین فرد معتبری بیان می شود مانند وحی مُنزَل، لا رَیبَ فیه باشد!
سپس اصل مطلب و ذهنیتی که مخاطب باید پس از خواندن ادامه مطلب به آن برسد را صاف و پوست کنده بیان می کند:
خيلی دلم میخواست چند جمله در این روزهای سخت برای دلگرمی و تمجيـد از ايــران و ايــرانی بنویسم ولی دروغ چرا..؟
کجــای این مــلت افتخــار دارد..؟!
يک مشت دزد ، کلاّش ، متظاهر ، خائــن ، فرصت طلب ، تنبـلِ حق ناشناس و پُشـت همانداز در يک منطقـه از این دنيـا بنــام ايــران جمع شدهاند و دلشان خوش است که نزدیک به دو هزار و پانصد سال پیش ، آدم بودهاند..!!!
یعنی همین ابتدای کار مشخص شد که ایرانی یعنی دزد، کلّاش، متظاهر، خائن، فرصت طلب، و تنبل حق ناشناس و پشت هم انداز.
از سرزمین ایران هم بصورت تحقیر آمیز با عنوان «یک منطقه از این دنیا بنام ایران» یاد شده. یعنی مخاطب باید به این ذهنیت برسد که هیچ دلیلی ندارد در دنیای به این بزرگی دلش را به این منطقه کوچک خوش کند. می تواند مانند نویسنده به آمریکا برود و از زندگی در سرزمین رویایی آمریکا لذت ببرد و به دیده تحقیر به ایرانیان نگاه کند، نه اینکه در ایران بماند تا دیگرانی که رفته اند به او هم در کنار سایر ایرانیان نگاه تحقیر آمیز داشته باشند.
طردا للباب اشاره کنیم، واژه «بنام» که نویسنده در این جمله استفاده کرده در زبان فارسی به معنای مشهور و نامدار و نامی است. منظور نویسنده «به نام» بوده که با املای غلط نگارش شده. این هم یکی از نشانه هایی است که میزان سواد واقعی نویسنده را برملا می کند. اما بگذریم.
بیتردید ، این سـرزميــــن هیچگاه موجـوداتی با صفـات بالا را کم نداشته است..
به این دلیل که:
اُمتـّـی ( اُمت يعنی گله شتر) که آريوبرزناش را يک ایرانی خائن لو میدهد ،
نویسنده برای تحقیر کردن کلیه مسلمانان، معنایی از کلمه «امت» ارائه می دهد که در هیچ لغتنامه ای یافت نمی شود. معنای اصلی امت به اینصورت است:
امّت، مشتق از امّ به گروهى اطلاق مىشود كه وجه مشتركى مانند دين، زمان يا مكان واحد داشته باشند؛ خواه اين اشتراك اختيارى يا غيراختيارى باشد. نیز به معنای پیروان، گروه، جماعتی که بسوی ایشان پیغمبری آمده باشد؛ آمده است.
امّت - دانشنامهی اسلامی (ahlolbait.com)
در زبان فارسی کلمه امت همچنان با همان معنای اصلی خود استفاده می شود، در حالیکه در لغت عربی معنای آن تغییر کرده و امروزه معادل کلمه فارسی «ملّت» و در انگلیسی (Nation) بکار برده می شود.
البته خواننده کم سواد قطعا از این مطلب آگاه نیست و ادعای نویسنده را می پذیرد. نتیجه این می شود که در ذهن خواننده اینطور تلقین می شود که در اسلام، رهبران و بزرگان دینی پیروان خود را مانند شتر و حیوان فرض کرده اند.
جالب است که اتفاقا تمثیل چهارپا بودنِ پیروان در کتاب مقدس مسیحیان صراحتا آورده شده.
The Lord is my shepherd; I shall not want.
He maketh me to lie down in green pastures: he leadeth me beside the still waters.
He restoreth my soul: he leadeth me in the paths of righteousness for his name's sake.
Psalm 23 KJV - The LORD is my shepherd; I shall not - Bible Gateway
البته مخاطب ایرانی معمولا با کتاب مقدس مسیحیان آشنایی ندارد، لذا پذیرش یاوه گویی های نویسنده کار دشواری نخواهد بود.
ادامه می دهد:
امتی که بابک خرمدیناش را افشین که آنهم يک ایرانی است تحويـل خلیفه میدهد ،
امتی که کریمخان زندش چند سالی بیشتر دوام نمیآورد ولی قاجاریهاش تمام نشدنی است ،
امتی که امیرکبيرش را میکشند و جايش يک دلقک میگذارند و آب از آب تکان نمیخورد ،
به نظر می رسد نویسنده هرگونه همکاری با بیگانگان را مصداق بارز وطن فروشی و کاری بسیار شنیع می داند. عجب! پس یا آمریکا هم بخشی از ایران بوده و ما خبر نداشته ایم، یا منظور نویسنده این است که چون از ایرانی بودن خیری نصیب ما نخواهد شد، ما هم باید مانند نویسنده به آمریکا مهاجرت کنیم و آمریکایی شویم.
در ادامه کم کم خط فکری و حزبی نویسنده آشکار می شود:
امتی که رضاشاهش از فرط بیكفايتی حاكمان قاجار ، با قدرت و لیاقت خود و کمک يارانش سر كار میآيد و پس از مدتی ، خارجیها او را تبعيــد میکنند و مردمش همه جشـن میگیرند..!! امتـی که محمدرضا شاه را میدهد و خمینی را میگیرد ، امتی كه ۹۹ درصدش به جمهوری اسلامی رأی میدهد بدون اينكه بداند چه معجونی است ، امتـی کـه چهل و یک سال است توی سرش میزنند..
از همینجا کاملا مشخص است که نویسنده یکی از هواداران رضا پهلوی، فرزند شاه مخلوع است. همان فردی که از بر زبان آوردن نام «خلیج فارس» خودداری می کند مبادا بزرگترهایش در عربستان سعودی ناراحت شوند. همان کسی که از آمریکا و اسرائیل جیره و مواجب می گیرد تا علیه ایران توطئه و فعالیت کند. همان شخصی که هوادارانش او را «اعلیحضرت همایونی رضاشاه دوم» می نامند، اما خودش جمهوری خواه است و ادعا می کند هواداران نظام پادشاهی تفاوتی با گله گوسفند ندارند. فرزند همان شاهنشاهی که به امر آمریکاییها «اصلاحاتی» را در ایران پیاده کرد که نتیجه اش سقوط سلطنت و رساندن ایران تا لبه پرتگاه تجزیه و فروپاشی بود.
علاوه بر این، مشخص شد دانش و آگاهی نویسنده از تاریخ در چه حد است. کسی که ادعا می کند رضاشاه با قدرت و لیاقت خود و کمک یارانش سر کار می آید، یا انگلیس را هم یکی از همان «یاران» دانسته، یا هنوز خبر ندارد داستان کودتای رضاخان چه بود.
خاک بر سر آن سلطنت طلبی که قهرمانش رضاشاه است! کسی که نمی داند رضاشاه اولین جمهوری خواه تاریخ ایران بود و برای سرنگونی نظام پادشاهی توطئه می کرد و به دلیل مقاومت انسانهای باشرف و با بصیرت و وطن پرستی مانند آیت الله سید حسن مدرس توطئه اش نافرجام ماند و دست آخر به تشخیص همان «یارانش» تصمیم گرفت لااقل نهاد سلطنت را حفظ کند و فقط شخص پادشاه وقت را از تخت پایین بکشد.
خاک بر سر آن سلطنت طلبی که هنوز نفهمیده محمدرضا شاه کشور را به امان خدا رها کرد و فرار کرد و رفت، و اگر خمینی نبود امروز ایران هم نبود.
این چه پادشاهی است که از کودکی در سوئیس زندگی کرده و تربیت شده و سر و تهش را می زدی برای تعطیلات به اروپا سفر می کرد، گویا از بودن در کشور خودش خسته می شده و می باید برای تجدید قوا به اروپا سفر می کرده!
این امتی که «محمدرضا شاه را میدهد» و در 12 فروردین 1358 به جمهوری اسلامی رای آری می دهد، همان امتی است که در 12 فروردین 1303 رضاخان را وادار به لغو طرح جمهوری نمود.
در طول این 55 سال چه تحولی ایجاد شد که یک امت سلطنت طلب به یک امت جمهوری خواه بدل شدند؟ مگر همین پهلوی ها نبودند که یک امت سلطنت طلب را تحویل گرفتند و یک امت جمهوری خواه تحویل دادند؟ آیا کشف حجاب رضاشاه پهلوی زمینه ساز حجاب اجباری در جمهوری اسلامی نبود؟ آیا انقلاب سفید محمدرضا شاه پهلوی زمینه ساز بروز انقلاب اسلامی 57 نبود؟ آیا اگر آیت الله خمینی وجود نداشت در ایران انقلاب نمی شد؟
نویسنده بی سوادی که نمی داند انقلاب 57 را خمینی به راه نیانداخت، بلکه گروه های سیاسی متعدد دیگر و در راس همه، لیبرالها و غربگرایان بودند که تخم لق جمهوریتی که رضاشاه نتوانسته بود در جامعه ایران بکارد را با استادی تمام و با استفاده از جو فکری حاصل از برنامه های فرهنگی شهبانو فرح دیبا در ایران بارور کردند؛ چنین نویسنده بی سوادی ادعا می کند مرهم و داروی لازم برای درمان مشکلات فرهنگی ایران و ایرانی را کشف کرده!
نویسنده ادامه می دهد:
و بالاتر از همه:
امتی که در سال ۵۷ با جمعیت پنج میليونی به استقبال امامش میرود ،
و بعد از ده سال که این امام ارمغانی جز فساد ، گرانی ، تورم ، جنگ ، نکبت و مرگ برای ايشان نمیآورد ، اینبار با جمعيت ده مليونی به تشييع جنازهاش میرود....!!!
آیا آنچه که واقعاً به آن معتقدید نهایتِ بلاهت نيست..؟
اين امت ، اُمّتی كه ادّعا داریم هنر نزد او است و بس..!؟؟؟
پس معلوم شد نویسنده از کجا اینطور به سوزش و جلز و ولز افتاده که اینطور زبان به یاوه گویی باز کرده و نه فقط خمینی، نه فقط نظام جمهوری اسلامی، نه فقط آن نسل از ایرانیان که در سال 57 انقلاب کردند، بلکه کل تاریخ و فرهنگ و هویت ایران و ایرانی را از ابتدا تا امروز زیر ناسزا گرفته.
ناراحتی نویسنده از این است که چرا وقتی اعلیحضرت شاهنشاه فرار کرد و رفت، ایرانیان پشت سر خمینی جمع شدند و هم تجزیه طلبان و خائنین و خودباخته های غربگرا و شرق گرا که در داخل مشغول آشوب و اغتشاش و شورش و توطئه بودند را قلع و قمع کردند و هم در برابر تجاوز خارجی و زیاده خواهی های صدام و آمریکاییها ایستادند و برخلاف رضاشاه که آرارات و شط العرب را از ایران جدا کرد و محمدرضاشاه که بحرین را شوهر داد، پیروان و مریدان و فداییان خمینی یک وجب از خاک ایران را از دست ندادند.
کنایه ای هم به هنر ایرانی می زند که البته تعجبی ندارد، فلک زده هایی که ناچارند در خانه ها و خیابانهای متعفن آمریکا زندگی کنند و وانمود کنند بی فرهنگی آمریکایی در واقع برترین فرهنگ جهان است، مشخص است قادر به درک زیبایی ها و لطافت ها و ظرافت های هنر ایرانی نخواهند بود.
مخاطب ایرانی که یا آمریکا و غرب را از نزدیک ندیده، یا تجربه محدودی از آن داشته و هنوز مسحور برخی ظواهر است و درک عمیقی از شیوه زندگی غربی ندارد به سادگی فریب چنین سیاه نمایی هایی را می خورد و تصور می کند حقیقتا فرهنگ ایرانی پست و بی ارزش است.
سعدی می فرماید:
ز عهد پدر یادم آید همی
که باران رحمت بر او هر دمی
که در طفلیم لوح و دفتر خرید
ز بهرم یکی خاتم زر خرید
به در کرد ناگه یکی مشتری
به خرمایی از دستم انگشتری
چو نشناسد انگشتری طفل خُرد
به شیرینی از وی توانند بُرد
فرهنگ و هنر و هویت ایرانی همان انگشتر طلاست و زرق و برق زندگی به شیوه غربی همان خرما. البته که در نظر کودک خُرد ارزش خرما بیشتر از انگشتر زر است.
همین دیدگاه است که با وعده اعتبار پیدا کردن پاسپورت ایرانی و تسهیل مسافرت و مهاجرت به جوامع غربی، صنعت هسته ای و بقیه صنایع و هستی و نیستی و دار و ندار و ناموس و زن و دختر و مادر و خواهرش را هم چوب حراج می زند!
البته که ریشه بدبختی های ما ایرانیان وجود و حضور «يک مشت دزد ، کلاّش ، متظاهر ، خائــن ، فرصت طلب ، تنبـلِ حق ناشناس و پُشـت همانداز» میانمان است که نویسنده متن مورد نظر و همفکرانش یکی از همانها هستند.
آنطور که گفته اند و شنیده ایم: کافر همه را به کیش خود پندارد. تعجبی ندارد اگر این نویسنده چنین صفاتی را به ایرانیان نسبت می دهد.
از اینجا به بعد یاوه های مشابهی است که چون مطلعش این بود که شرحش گذشت، الباقی را به نویسنده کاهل و جاهلش می بخشیم.
نه ابلیس در حق ما طعنه زد
کز اینان نیاید به جز کار بد؟
فغان از بدیها که در نفس ماست
که ترسم شود ظن ابلیس راست
چو ملعون پسند آمدش قهر ما
خدایش بینداخت از بهر ما
کجا سر برآریم از این عار و ننگ
که با او به صلحیم و با حق به جنگ
نظر دوست نادر کند سوی تو
چو در روی دشمن بود روی تو
گرت دوست باید کز او بر خوری
نباید که فرمان دشمن بری
روا دارد از دوست بیگانگی
که دشمن گزیند به همخانگی