Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت هجدهم:نقش!) گفت:فلان بازیگر رو ببین خیلی خوب نقشاشو بازی می کنه.گفتم:بازم خوش به ح...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت هفدهم:بشقاب زنده!)(18+) مژده بده بالاخره شاغل شدم!راس می گی؟چه شغلی؟بشقابی!شوخی می کنی؟نه!جدّی...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت شانزدهم:خوش به حالش!) وقتی از خودش می گفت،فقط از بدبختی ها و بدشانسی ها و بدبیاری های خودش م...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت پانزدهم:خط عابر پیاده!) عصر چهارشنبه بود،مثل عصر تمام چهارشنبه ها،خیابونا خیلی شلوغ بود.پشت آخ...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت چهاردهم:ای کاش چهارمتر آخرم نخ بود!) یک کلاف پنجاه متری طناب کنفی بودم.کنج یک مغازه.بیست و پنج مترم را یک پ...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت سیزدهم:اصلاً درد نداره!) «بخواب بابا،اصلاً درد نداره!...تا سه بشماری تموم می شه!»بنده خدا-پدرم-...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت دوازدهم:پنجره گی!) پنجره گی خیلی سخته،مخصوصاً وقتی خانه ای کوچک باشد و تو تنها پنجره ی آن...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت یازدهم:زیر پا!) چگونه یک نفر با پای خودش زیر پایش را خالی میکند؟
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت دهم:ترس از سقوط!) بعضی از ما وقتی بچه بودیم از اینکه روی یک چارپایه بایستیم می ترسیدیم.ب...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت نهم:هیأت!) گفت:ما یه هیات جدید راه انداختیم،وضع مالیمون خوب نیست.یه چایی هم نمی ت...