Dast Andaz در عکس داستانک ۱ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه عکسداستانک (۲۸: دیدی آخرش نامرئی شدیم!) ♧ داداشی! یادته همیشه موقع بازی میگفتی ای کاش میتونستیم نامرئی بشیم؟!...
Dast Andaz در عکس داستانک ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه عکسداستانک (۲۷: راکت!) داستانی با چاشنی واقعیّت و خیال.
Dast Andaz در عکس داستانک ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه عکس داستانک (۲۶: شنا در زمستان!) سوال تو این بود: «مامان این کفشها برای کی هستن؟» و من جواب دادم:... !
Dast Andaz در عکس داستانک ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه عکس داستانک (۲۵: آی به قربون خَمِ زُلفِ سیاهت!) در روزگاری که انسانیّت خریداری ندارد، انسان و اعضای بدنش، خریدار پیدا...
Dast Andaz در عکس داستانک ۶ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و چهارم:اینها کجا و آنها کجا!) اینها اینجادر دل آتش و خونبا راکت تنیساز هویتشان دفاع می کنند؛و آنها(ر...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و سوم:بیمه!) هر دو تا مون نگهبان یک کارخانه بودیم.من نگهبان جوانی بودم که باید می ر...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و دوم:نازک طبع!) پدربزرگش یک کهنه سرباز جنگ جهانی دوم بود.افتخارش این بود که در جنگ،ه...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و یکم:سیلی!) قربونت برم که داری با انگشت های ظریف و کوچیکت دکمه های لباس بابا رو می...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیستم:دیگه از این بهتر نمی شه!) سالوادور دالی:فیلیپ!پدرمونو در آوردی! الان شیش ساعته ما رو انتر منتر خ...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت نوزدهم:امگا 3!) من ماهیگیر نیستم.تا قبل اینم که بیام اینجا،یه بارم قلاب ماهیگیری تو دس...