گفتگو می‌کنم، پس هستم! (۵) | (چرا گفتگو با نوجوان، بسیار سخت‌ است؟)

قبل از اتّفاقات شهریور سال گذشته، این یادداشت را نوشتم:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%86%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DA%AF%D9%8E%D8%B2-%D8%AF%D9%88-%DA%AF%D9%8E%D8%B2-%D8%A8%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%B4-%D8%B2-%D9%85%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D9%85%DB%8C%D9%84%D9%90-%D8%AC%D9%8E%D8%B3%D8%AA%D9%86-%D8%A2%DB%8C%D8%AF%D8%B4-dq9dlhrkfu0v

پس از اتّفاقات شهریور و ماجراهای پس از آن، بیشترین درگیری لفظی و جدل بین بنده و نوجوانان عزیز به وجود آمد. البته تمام آن‌ها با بنده مخالف نبودند ولی خُب صادقانه بخواهم بگویم غالب آن‌ها با نوشته‎‌های بنده در آن بحبوحه، مخالف بودند و این مخالفت را هم معمولاً با کلمات زیبایی مطرح نمی‌کردند. حتی گاهی فحش هم می‌دادند و می‌گفتند که برای نسل ما، فحش دادن، قُبحی که برای نسل شما داشت را ندارد. ملیح‌‎ترین و لطیف‎‌ترین مخالفت خود را در قالب دو عبارت «فشار بخور» یا «فشار نخور!» مطرح می‎‌کردند و هنوز هم گاهی می‌‎کنند!

بنده ادعای درک نوجوانان را نداشته و ندارم ولی به عنوان مخاطبان عمده‌ام، قصد ترکشان را هم ندارم و دوست دارم در حد توانم، با آن‌ها از در گفتگو و مفاهمه درآیم. گاهی موفق بوده‌ام. گاهی کم و بیش موفق بوده‌ام و خیلی وقت‌ها هم اصلاً موفق نبوده‌ام. مشکل از کجاست؟ یا بهتر بگویم مشکل از کیست؟

حالا بعد از شش سال فعالیت در ویرگول و حشر و نشر با مخاطبانی که بیشترشان، نوجوان بوده‌‎اند و هستند، می‌توانم ادعا کنم که شناخت نسبتاً خوبی از نوجوانان به دست آورده‌ام. البته این شناخت لزوماً به معنای موفقیت در برقراری گفتگو با آنها نبوده، نیست و نخواهد هم بود. امّا چرا گفتگو با نوجوانان سخت‌‎ترین گونه‎‌ی گفتگو است؟ چرا حتی والدین از شکل دادن به گفتگو با نوجوان خود عاجز هستند؟ اشکال از ما بزرگترها است یا از نوجوانان؟ بی‌پرده باید بگویم که بخش بزرگی از اشکال به ما بزرگترها برمی‌گردد که درک درستی از این دوران نداریم. از نگاهی، به کار و کردار و رفتار نوجوانانمان نگاه می‌کنیم که با نگاه آن‌ها، از زمین تا آسمان متفاوت است. و همین اختلاف در نوع نگاه، بزرگترین سدّ در راه گفتگو با یک نوجوان است.

چگونه می‌توان با یک نوجوان گفتگو کرد؟ آیا این گفتگو صرفاً سخت است و یا غیر‌ممکن؟ تنها راهی که می‌توان با نوجوان گفتگو کرد، شناخت بیشتر طرفین گفتگو، از این دوران است. ما بزرگترها با این توهم که ما هم روزگاری نوجوان بوده‌ایم، تصوّر می‌کنیم که نوجوان امروز را می‌شناسیم. در حالی که طرز فکر نوجوان هر عصر، با نوجوان عصر پیش از خود، بسیار متفاوت است. مقایسه‎‌ی نوجوان این عصر با عصر پیش از خود، چیزی شبیه به مقایسه‎‌ی گوشی «iPhone» مدل«۱۳ پرومکس» با گوشی «Nokia» مدل «یازده دوصفر» است!

توجه:
  • آن بخش از ادامه‌‎ی یادداشت که داخل کادر قرار دارد، به نقل از کتاب «این "من" کیست» نوشته‌‎ی «لئو بوسکالیا» لحاظ شده است.
  • با نوجوانی مواجه هستیم که تازه کودکی‌اش را پُست سر گذاشته‌ است. کودکی‌ای که:
گاهِ بازی، زمانِ آزمون و خطاست. گاهِ کشف یافت و زمانِ تخیلات رنگارنگ است. هر چیزی مایه‌ی کنجکاوی است. تنها آدمهای معدودی قادر بوده‌اند که از جذابیت تماشای کودکی در حال کشف و یافت چشم بپوشند. برای کودک هیچ مکانی خطرناک نیست، هیچ شیئی ارزش زیادی ندارد، و هیچ مانعی وجود ندارد که نتوان بر آن چیره شد. چونان نابینایان، بی‌هراس و واهمه راه خود را در میان دنیا می‌جویند، می‌بینند، می‌شنوند و پاسخ می‌گویند. رازی که آنان در پی آن‌اند، خود راز است.
  • و پا به عرصه‌ی مرحله‌ای از زیست گذاشته است که عجیب‌ترین و پرچالش‌ترین مرحله‌ی زیستی‌اش است:
در میان تمام مراحل زندگی، شاید مرحله نوجوانی باشد که بیش از همه در خاطرمان می‌ماند، چرا که هیچ برهه‌ای از زندگی تا بدین اندازه دل‌شکستگی، اختلاف و تضاد، و سوء تفاهم به همراه ندارد. یادِ آمیخته با درد و شعف در دل ما هنوز به جاست. ما هنوز یاد سوء تفاهمات دیگران از ما، بی‌ثباتی و هردم خیالیمان، در طلب پذیرفته شدنمان، و عاجزانه احساس تنهایی کردنمان را با خود داریم. امروز با شگفتی از خود می‌پرسیم که چگونه و از کجا آغاز شد؟ چگونه سرانجام دوام آوردیم و این مرحله را پشت سر گذاردیم، البته اگر چنین کرده باشیم!
  • نوجوانی، دوران تلاش برای آزادی از قید وابستگی:
کودکی زمان "وابستگی فعال" بود. زمانی که زیر تیغِ رحم دیگران بودیم‌. اما در همین کودکی از وابستگیِ خود آگاه شدیم و کوشیدیم خود را آزاد کنیم، بی‌آنکه دقیقاً بدانیم از چه چیز و به سوی چه چیزی، قصد رهایی داریم. به شکلی ناخودآگاه از آنچه «دیوید نورتون» می‌گوید با خبر شدیم. او می‌گوید «ما را به غلط شناسایی کرده و هویتی برخطا به ما داده بودند.» می‌گوید که «ما برده نبودیم، بلکه آدمیانی بودیم چون دیگران و نه چیزی مشتق از ایشان».
  • مرحله‌ی نوجوانی، رسم و طریقه‌ی تازه و تهاجم‌آمیزی طلب می‌کرد:
بر سر آن شدیم که به این کشف خود نایل آییم؛ در این نقطه بود که پل میان کودکی و نوجوانی را برافراشتیم. لیک حتی کودکی كاملاً تحقق یافته‌ی ما، ما را برای نوجوانی به شکل ناقصی مهیا کرده بود. این مرحله‌ی جدید در ارزش‌ها، تعهدات و فضیلت‌هایش تماماً یگانه و بی‌همتا بود. این مرحله رسم و طریقه‌ی تازه و تهاجم‌آمیزی طلب می‌کرد که آموختارهای کودکی ما در آن نقش ناچیزی برعهده داشت. از آنجایی که ما در کودکی فاقد هویت واقعی بودیم، زمانی که به نوجوانی رسیدیم، نه «منی» در کار بود که به آن تکیه کنیم و نه هیچ انتخاب دیگری، که تشکیل دهنده‌ی «من» باشد.
  • تا پیش از این (در کودکی) دیگران به جای ما سخن می‌گفتند و اکنون وارد دوره‌ای شده‌ایم که می‌خواهیم به جای خودمان سخن بگوییم:
به نوجوانی گام نهادیم؛ به زندگی نظری افکندیم و دیدیم لبریز از امکانات و موقعیت‌های گوناگون بود، اما آنچه دریافتیم این نکته بود که آنچه از آنها نصیب ما می‌شد بسیار کم و محدود و اغلب مایه‌ی سرکوبی تمایلات و ناکامی بود. در نبرد کسب «من»، ما نه تنها برای دیگران، بلکه برای خویش نیز مسئله‌ای جدّی شدیم. از آنجایی که اختیاردارانِ مسئولِ ما در دوران کودکی، همیشه به جای ما حرف زده بودند، ما برای سخن گفتن برای خودمان به ابزاری مجهز نبودیم و در این کار تجربه‌ای نداشتیم.
  • در نوجوانی وادار گشتیم به خطرهای تازه متمایل شویم و چیزهای تازه را بیازماییم، بی‌آنکه به عواقبش بیندیشیم:
ما ناگزیر به کشف نشانه‌هایی تازه‌تر و مشخص‌تر برای خویش شدیم. اقتضای این مرحله آن بود که نخستین و واپسین قدم خویش را برای خلاصی از کودکی برداریم. برای برداشتن این گام نیازمند داده‌های تازه بودیم. به حکم ضرورت ناچار شدیم در این دنیای نو دهشتناک پیش رویم. همانند بیشتر تجاربی که براساس آزمون و خطاست، ناگزیر شدیم برداشتی تدافع‌آمیز و طریقه‌ای برای تصریح و تأیید خویش برگزینیم. وادار گشتیم به خطرهای تازه مایل شویم و چیزهای تازه را بیازماییم، بی‌آنکه به عواقبش بیندیشیم. ناچار شدیم شریک رفتارهای افراطی گردیم، حتی گستاخ و جسور شدیم تا راه خود را بیابیم. خود را با احساساتِ شدید درگیر تعهداتی ساختیم که به همان سرعت و شدتی که بر عهده‌شان گرفته بودیم، به کناری نهادیم.
  • گذر از نوجوانی، شهامت تهمتن را می‌خواهد:
جای شگفتی نیست که گذر از نوجوانی، مرحله‌ای خطیر در رشد است و شهامت تهمتن را می‌خواهد. این مرحله، اهمیتی والا دارد، چرا که هدف اصلی آن، رشد و آشتی با «خودِ» یگانه‌مان برای نخستین بار است. این اولین باری است که ما تشخیص می‌دهیم «ما»، «آنها»، نیستیم بلکه «ماییم» و «خودمان» و «من».
  • ما به دلیل عدم شناخت از نوجوان، نه تنها از گفتگو با او عاجز هستیم، بلکه مایه‌ی سرکوب و ناکامی او می‌شویم:
آنچه مایه‌ی حسرت است این است که حیاتی‌ترین ویژگی‌های نوجوانی، که در تحقق یافتن «خود» بس ضروری و اساسی است، مورد نفرت افراد بالغ و اجتماع و به همین دلیل اغلب مایه‌ی سرکوب و ناکامی در نوجوان است. جای تعجب نیست که یکی از مسایل اصلی در نوجوانی، درک غلط دیگران، تفسیر و تعبیر اشتباه دیگران و قضاوت نابجای دیگران از اوست.
  • رفتار نوجوان، ناهماهنگی و بی‌ثباتی او، گستاخی و جسارت، خشم و غضب و قضاوت‌های شتاب‌زده‌ی او که صرفاً راههای تازه‌یافته‌‌ برای کند و کاو و کشف نیروهای بالقوه‌اش است را شخصی می‌گیریم و تمام دردسرها درست از همین جا شروع می‌شود. ندانستن این مهم موجب می‌شود که با نوجوان از در نزاع و مشاجره برآییم و هرگز به گفتگو با او نائل نیاییم:
در نوجوانی احساس یک تبعیدی را داریم، یک آدم بیگانه و دور از دیگران، یک آدم تنها، آدم‌های دیگر در زندگی یک نوجوان قادر بـه درک این نکته نیستند که نباید، رفتار او، ناهماهنگی و بی‌ثباتی او، گستاخی و جسارت، خشم و غضب و قضاوت‌های شتابزده‌ی او را شخصی بگیرند. اینها صرفاً راههای تازه‌یافته‌ی نوجوان برای کند و کاو و کشف نیروهای بالقوه‌ی اوست. او هنوز هم نمی‌تواند انتخابی قطعی داشته باشد، چرا که هنوز حتی مطمئن نیست که چه کسی و چه چیزهایی در دسترس اوست تا برگزیند.
  • نوجوان به دنبال آشکار کردن "خود":
هر اقدام نامعین، هر قضاوت سؤال‌برانگیز و هر ناهماهنگی و ناسازگاری، را نوجوان برای تطبیق خویش با عاری ساختن و آشکار کردن «خود» است. روان‌شناسان و متخصصان تعلیم و تربیت سالها در رمز پیوستگی و وابستگی گروهی جوانان، سردرگم بوده‌اند. آنان این پیوستگی را روش نوجوان برای طلب هویت به عنوان پاره‌ای از یک گروه پنداشته‌اند. اگر نگاهی عمیق‌تر می‌افکندند شاید آن‌گونه که «دیوید نورتون»
پیشنهاد می‌کند می‌توانستند به سطحی بودن مشاهدات خویش پی‌ برند.
  • نوجوانان برای رهایی از احساس "تک‌افتادگی" و "انزوای عمیق و آگاهانه" طالب "باهم بودن" هستند:
در واقعیت، نوجوان در این مرحله بیش از هر مرحله‌ی دیگر احساس جدایی و تک‌افتادگی می‌کند. "باهم بودنی" که به نظر می‌رسد نوجوانان طالب آنند چیزی است که «دیوید نورتون» آن را «ردایی بر سر انزوایی عمیق و کاملاً آگاهانه» می‌نامد. راهی است که خود برای مخفی شدن برمی‌گزینند تا فردایشان در جمع تشخیص داده نشود، مگر زمانی که واقعی‌بودن این فردیت را با اعتماد و امنیت بیشتری احساس کنند.
  • نوجوان در "انزوا"، فضای کشف آزمون را دارد و بر سر آن است که بسیاری از انتخاب‌های عمده‌ی زندگی‌اش را انجام دهد:
در واقع این انفصال و گسستگی شخصی، شاید نیروی اصلی در به تحقق رساندن نوجوانی باشد. در این انزوا، نوجوان فضای کشف آزمون را دارد، و بر سر آن است که بسیاری از انتخاب‌های عمده زندگی‌اش را انجام دهد. ناگزیر خواهد بود شغلی برگزیند، درباره‌ی ازدواج تصمیم بگیرد و مشی زندگی خویش را انتخاب کند. از نوجوان این انتظار می‌رود که از میان صدها انتخاب در دسترس خویش بر اساس نیازهای شخصی، برگزیند یا رد کند. چرا که اگر بخواهد از والدین خود و خانه بگسلد و شخصی مستقل و مجزا باشد، این انتخاب‌ها ضروری است.
  • یک نوجوان با عملکرد کامل، برای دنیای بزرگترها جذابیّت زیادی ندارد، برای همین دائم مورد سوء تعبیر، انتقاد و اعتراض واقع می‌شود:
به طور آشکار به نظر می‌رسد که یک نوجوان با عملکرد کامل، برای دنیای بزرگترها و بالغین جذابیت زیادی ندارد، چرا که پیوسته درگیر رفتارهایی است مورد سوء تعبیر، انتقاد و اعتراض واقع شده. اما نباید فراموش کرد که این رفتار برای دوام آوردن و بقای او همچون یک انسان، ضروری است. آنچه مایه‌ی شادمانی است این است که این رفتار نیز رفتاری گذراست، ولی اگر قرار است نوجوانان به عنوان «فرد» در جامعه ظهور کنند، باید ایشان را مجاز داشت تا خود یگانه‌شان را چونان «خود» خویش در آغوش گیرند و با در دست داشتن هویت تازه یافته‌شان به مرحله‌ی بلوغ و پختگی پا نهند.
  • گفتگو با نوجوان را چه کنیم؟

اگر ما بزرگترها، به عنوان یک طرف گفتگو، بدانیم قصد داریم با نوجوانی مواجه شویم که در سخت‌ترین و پُر آزمون و خطاترین مرحله‌ی زندگی‌اش به سر می‌برد و نوجوان، به عنوان طرف دیگر گفتگو، مرحله‌ای که در آن قرار دارد و خلقیات خاص آن را بهتر و دقیق‌تر بشناسد، احتمال موفقیت در انجام یک گفتگو، بسیار فراوان است. در غیر این‌صورت، گفتگوی یک فرد بالغ و یا بزرگسال با یک فرد نوجوان، به احتمال زیاد، محکوم به شکست است.

یادداشت پیشنهادی:
https://virgool.io/Motahedin/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D9%86-%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88-hhzwhpbqcbpv
آخرین یادداشت‌‎ها:

روزگار آن‌قدر غریب شد که حتی بُت‌شکنی را به جُرم بُتی شکستند!

امامقلی‌خان، رئیس طایفه‌ی «رستم» | شهسوارِ فرهنگیِ زمان خویش

جنگ ِ آینده، جنگ قصّه‌ها است!

خت بیدی نیکردی؟!

چرا اینا رو کسی به من نگفته بود؟!

حسن ختام: به نقل از کتاب «پیامبر» اثر «جبران خلیل جبران»

کودکان شما، بچه‌های شما نیستند، آنان دختران و پسران زندگیِ خود هستند که به آن شور و شوق و میل دارند. آنان به دست شما پا به عرصه‌ی وجود می‌نهند، اما از شما نیستند، با آنکه با شمایند، اما از آن شما نیستند. می‌توانید عشقتان را ارزانیشان دارید، اما نه افکار و اندیشه‌هایتان را، چرا که آنان افکار خویش را دارند‌. می‌توانید جسم ایشان را کاشانه‌ای بخشید، اما نه روحشان را، چرا که روح آنان در خانه‌ی فردا ساکن است، فردایی که شما حتی در رؤیاهایتان نمی‌توانید دیدار کنید. می‌توانید رنج برید تا مثل آنها باشید، اما در این طلب نباشید که آنان را همچون خود سازید، چرا که زندگی به عقب بازنمی‌گردد و در دیروز رحل اقامت نمی‌افکند.