یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۷)

اگر تنها یک دهه پیش به بنده می‎‌گفتند که در همین جمهوری اسلامی، روزی خواهد آمد که کتاب‎‌هایی با محتویات جنسیِ خیلی واضح و روشن، مجوز می‎‌گیرند و با شمارگان بالا و توسط انتشارات مختلف، منتشر و توزیع می‎‌‌شوند، به والله العظیم باور نمی‌‎کردم. این‎ افترا نیست. بنده حاضر هستم در صورت شکایت ناشرین محترم این کتاب‎، محض نمونه، کتاب‌‎های نوشته‎‌ی آن نویسنده‎‌ی خانم آمریکایی را که در کشور ما مجوز گرفته‌‎اند را با خودم به دادگاه ببرم و شروع کنم به خواندن برخی از بخش‌‎های آن‌ها. به این شرط که خانواده‌‎ی قضات (همسر و فرزندانشان) هم در جلسه حضور داشته باشند!
البته اگر بگویم هیچ سانسوری روی کتاب‎‌های این خانم، صورت نپذیرفته است که بی‎‌انصافی کرده‎‌ام، ولی این‎‌که این سانسورها تا چه اندازه می‌‎توانند جلوی به انحراف کشیده شدن آن نوجوان و جوانی که در اوج هیجانات جنسی است را بگیرند، جای بحث دارد. بعد هم مگر شما مجبور هستید که این کتاب‎‌ها را ترجمه و منتشر کنید و ذائقه‎‌ی فرهنگی نوجوان و جوان این مملکت را هر روز بیشتر از روز قبل تنزل دهید؟ در بین سوال‎‌هایی که افراد در زیر این کتاب مطرح کرده بودند، یک سوال و جواب‎‌هایی که به آن داده شده بود، قابل تامل است. سوال چه بود؟ این: «انتشارات مجازی بهتره یا آموت؟ کدام سانسورش کمتره؟»
این تنها نمونه‌‎ای از کتاب‎‌های دارای مجوزی است که دارند در سایت‌‎های مختلف فروش کتاب، عرضه می‌‎شوند. در ادامه‎‌ی این یادداشت‌‎ها چشم‎ شما را به جمال کتاب‎‌هایی با محتوای هزره‎‌نگاری محض که از طریق سایت‌‎های عرضه‎‌ی کتاب‌‎های الکترونیکی دارای مجوز (!) فعالیت عرضه می‎‌شوند نیز روشن خواهم کرد. بگذریم از کتاب‌‎های عجیب و غریب با محتویات جنسی که در خیابان انقلاب (وای خدا! حالا چرا کتابفروشی‎‌ها را باید می‌‎بُردید داخل این خیابون؟!!) دارند مثل آب خوردن خرید و فروش می‌‎شوند!
نمونه‎‌ی یکی از کتاب‎‌های با محتوای فاخر که در خیابان انقلاب قابل خرید است!
نمونه‎‌ی یکی از کتاب‎‌های با محتوای فاخر که در خیابان انقلاب قابل خرید است!
بنده نمی‎‌دانم مسئولین «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» از ماجرای نشر و خرید و فروش چنین کتاب‌هایی اطلاع دارند یا خیر؟ اگر اطلاع دارند که دستشان بابت این که پرچم وقاحت ادبی و ترویج ابتذال و ولنگاری را علنی بالا برده‎‌اند، گرم ولی اگر اطلاع ندارند که بابت قصور باید مورد بازخواست جدّی قرار بگیرند. حالا چه کسانی باید این‌‎ها را بازخواست کنند؟ احتمالاً کسانی که خودشان هم باید بازخواست شوند!
البته با ولنگاری سازمان‌‎یافته و بی‌‎سابقه‌‎ای رو به رو هستیم که برای جذب مخاطب بیشتر، حاضر است دست به هر کاری بزند. با ولنگاری بی‌محابا‎ و بی‌‎امانی رو به رو هستیم که توامان دارد سینما، شبکه‎‎‌های نمایش خانگی، تئاتر، تلویزیون و تمام نهادها و عوامل و ارکان فرهنگی کشور را به باد می‌‎دهد. از یک طرف همه‌ی‎ سوراخ سنبه‌‎ها را غافلانه، عامدانه و یا جاهلانه باز گذاشته‌‎اید و از طرف دیگر به صرافت افتاده‎‌اید که حالا چه جوری دریچه‎‌ای را ببندید! الله اکبر از این همه تناقض! اَلعاقِلُ یَکفیهِ الاِشارَه!
باز هم جا دارید که با دلی پُر از خون، این جمله را تکرار کنم:

در بهار آزادی(!) جای امام و شهدا خالی!

معرفی یک کتاب خوب برای شناخت علل و عوامل گسترش مستهجن‌‎پردازی و هرزه‎‌نگاری و راه‎های خلاصی از آن
  • این همه از "زهر" گفتم، کمی هم از "پادزهر" بگویم بد نیست. خوشبختانه هنوز شهسوارانی در عرصه‏‎‌ی فرهنگ این مملکت هستند که با مشت‌‎های خُرد و کوچک کاغذی‌‎شان تلاش می‎‌کنند، رو به روی تانک‎‌های بزرگ، پیشرفته و آهنین دوست و دشمن که دارند بی‌‎وقفه آن بخش از فرهنگ محجوب ما را مورد تجاوز قرار می‌‎دهند، ایستادگی ‎کنند.
«مثل یک کودک فلسطینی که بضاعتش به اندازه‎‌‌ی یک قطعه سنگ است، ولی همّتش به اندازه‌‎ی یک کوه»
«مثل یک کودک فلسطینی که بضاعتش به اندازه‎‌‌ی یک قطعه سنگ است، ولی همّتش به اندازه‌‎ی یک کوه»
  • کتاب «پدیده مستهجن‌پردازی و هرزه نگاری» که درباره‌‎ی چگونگی ترویج و چرایی گسترش مستهجن‌پردازی در جهان، عاملان گسترش آن، عواقب فردی و اجتماعی و راهکارهای خلاصی از آن است را می‌توانید به صورت چاپی و الکترونیکی تهیه و مورد مطالعه قرار دهید.
آخرین یادداشت‎ها:

ترجیح می‌دهم بمیرم و در زندگی زنم را سربرهنه به مردان غریبه نشان ندهم!!

یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۶)

گفتگو می‌کنم، پس هستم! (۴)

گفتگو می‌کنم، پس هستم! (۳)

ماجرای زیبای آن مجله‌‌ای که دفتر مشق از آب درآمد!

دستور بده مرا تا ابد به خودت تبعید کنند!

گفتگو می‌کنم، پس هستم! (۲)

گفتگو می‌کنم، پس هستم! (۱)

حُسن ختام: به نقل از کتاب «راه‌های برگشتن به خانه» نوشته‎‌ی «آله خاندرو سامبرا»

یک بار در شش یا هفت سالگی گم شدم. حواسم پرت شد و ناگهان متوجه شدم پدر و مادرم را نمی‌‎بینم. ترسیده بودم. فوری راه برگشتن به خانه را پیدا کردم و قبل پدر و مادرم به خانه رسیدم. پدر و مادرم ناامیدانه دنبالم می‎‌گشتند اما من فکر می‌‎کردم آن‌ها گم شده‌اند. فکر می‌‎کردم من راه برگشتن به خانه را بلدم، آن‎ها بلد نیستند. کمی بعد مادرم عصبانی و با چشمانی که هنوز از گریه ورم داشت به من گفت «از یه راه دیگه رفتی.»