اهلی کردن خودآگاهی

صبح که از خواب بیدار شدم فهمیدم من، رویایی که انتظارش را داشته‌ام کم و بیش زندگی کرده‌ام اما از آن خبر نداشته‌ام. غافلگیر شدم. شما هم چنین حالتی را تجربه کرده‌اید؟ ناگهان ببینید بی‌خبر فعالیت‌هایی را دنبال می‌کردید که آرزوی دیرینه‌تان بوده؛ حتی به نتایجی هم رسیده‌اید اما حواستان نبوده.

گاهی پیچک قشنگ کوچکی گوشه دل می‌گذاریم و بعد از مدتی که رشد کرد؛ خوب همه جا را گرفت، دیگر یک قسمتی از فضا می‌شود. زیبایی و طراوت هر روزه‌اش یادمان می‌رود. توجه و عشقی که لازم دارد را نثارش نمی‌کنیم.

کور رنگی ناآگاهانه

بعضی وقت‌ها دوستم به من می‌گه کور رنگی دارم چون واقعا یک سری اتفاقات و پدیده‌ها را نمی‌بینم. مثلا ممکن است سیب و پیازها کنار آشپزخانه خراب شوند و من اصلا متوجه نشوم. در درونم هم چنین حالتی را تجربه کرده‌ام. بعضی ترس‌ها، رویاها، امیدها و انتظارات در لابلای صبح بیدار شدن و بدو بدوها مدفون شدند تا این که یک بعد از ظهر جمعه همه‌شان مثل بهمن بر سرم هوار می‌شوند.

بنظرم ترکیب شلخته احساسات خیلی ترسناک‌ند. ذهنم قفل می‌شود. وقتی به آگاهی‌ها و احساسات نظم می‌دهم بهترین اتفاق عالم رخ می‌دهد. آرامشی پیدا می‌شود که تا قبل از آن نظیر ندارد.

آگاهانه چایی/قهوه خوردن

یک تنه و لحظه‌ای نمی‌شود با همه‌شان گلاویز شد؛ باید ذره ذره، مثل خوردن قهوه مزه مزه‌شان کرد. طعم خاطرات ترسناک، احساسات وحشی، رویاهای سیاه، غم‌های سرکوب شده، نرم نرم تلخی و شیرینی‌شان را حس کرد و بعد برایشان تصمیم گرفت. این طور طرح‌های پس‌زمینه رو می‌آیند. برجسته می‌شوند. البته این کار ترکیبی می‌شود از خودآگاهی و ذهن‌آگاهی.

ذهن‌آگاهی، حس کردن اینجا و اکنون است. این که ما هم بخشی از طبیعت‌یم و با ضرباهنگ آن نفس می‌کشیم. با تمرین‌های ذهن‌آگاهی می‌فهمیم الان چه احساسی داریم؛ چطور می‌شود با کلمات بیان‌شان کرد.

خودآگاهی گسترده‌تر و عمیق‌تر است.

شازده کوچولو گفت: من پی آدم‌ها می‌گردم، اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده‌ای است، یعنی علاقه ایجاد کردن.  ولی تو اگر مرا اهلی کنی، هر دو به هم نیازمند خواهیم شد.
شازده کوچولو گفت: من پی آدم‌ها می‌گردم، اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده‌ای است، یعنی علاقه ایجاد کردن. ولی تو اگر مرا اهلی کنی، هر دو به هم نیازمند خواهیم شد.


دامنه خودآگاهی تا به کجاست

خودآگاهی مهارت و توانایی تمرکز روی خودتان، اعمال، فکرها و احساسات هست. اگر ذهن‌آگاهی چشیدن طراوت نسیم صبحگاهی‌ست، خودآگاهی دیدن طبیعت و فهمیدن جایگاه ما در جهان هستی‌ست.

خودآگاهی سراغ سوال‌های سخت می‌رود: اول از همه من که هستم؛ چطوری‌ام؟ واکنش‌هایم چیست؟ بعد به سراغ جهان هستی می‌رود، قرار است کجا باشیم؛ جایگاه من در جهان کجاست؟ چقدر این جایگاه را دوست دارم؟ قدم بعدی نوبت ساختن جهان رویایی‌ست. من چه انتظاری ازین دنیا دارم؟ در چه محیطی زندگی می‌کنم؟ چقدر این چیزی که هستیم همان است که باید باشد؟

خودآگاهی یعنی دانستن این که قرار است چه استاندارهایی داشته باشم؛ برای حرکت به آن چیزی که می‌خواهم چه امکاناتی دارم؟ چه توانایی‌هایی دارم؟ چطور به سمت رویاهام حرکت کنم؟ ارزش‌های زندگی‌م چه هستند؟

بیائید کمی استراتژیک فکر کنیم؛ چه نقطه قوتی دارم؟ تا حالا چه شکست‌ها و پیروزی‌هایی داشته‌ام؟ در چه خوب هستم؟ از چه بدم می‌یاد و چرا؟ آیا این چیزها سالم و انسانی‌ند؟ چقدر محیط بر من تاثیر داشته چقدر زائیده درون و پرداخته تلاش‌های خودم بوده؟

اگر خودآگاهی بالایی داشته باشید، شما ارزیابی عینی از توانایی‌ها، انتظارات، واکنش‌ها و مهارت‌ها دارید؛ مدیر احساسات‌تان هستید، رفتارتان را با ارزش‌هایتان همسو کرده‌اید. و مهم‌تر از همه می‌دانید دیگران چطور شما را می‌بینند.

چند دقیقه مکث کنید؛ خودآگاهی‌تان را چطور ارزیابی می‌کنید؟

از جریان سیال خودآگاهی به سرمایه وجودی

من کشف کردم بین اعمال و افکارم گپ بود؛ کارهایی کرده بودم که در محیط خانواده بدیع و جسورانه بود اما خودم خبر نداشتم. برای همین ذهنم گیج می‌زد. اعتماد بنفس و امیدم کم بود. حالا چکار می‌کنم؟

فکرها و احساسات آب رودخانه هستند و ما سنگ کف رودخانه. آگاهی‌ها در نوسان و جریان هستند. می‌خواهم مثل ویندوز سیستم عامل‌م را به روز کنم؛ این طوری آگاهی‌ها به جزئی از وجودم تبدیل می‌کنم.

رسیدن به خودآگاهی اتفاقی‌ست به عظمت یک زندگی؛ به همان اندازه هم فکر و زمان می‌خواهد. پس ارزش دارد هر روز صبح با ذهن خالی سراغ‌ش بروم. کاغذی به دیوار زده‌ام از رسالت زندگی‌ام. هر روز مرورش می‌کنم. این تکنیک هم رئیسم پیشنهاد داد که از آینه بپرسیم اینجا چکار می‌کنیم؛ توانایی‌ها را یکی یکی بشماریم و سپاس‌گذاری کرد.

ذهن‌آگاهی هم تاثیر فوق‌العاده خوبی دارد. به آشوبم آرامش می‌دهد.

روبرو شدن با فکرها و حس‌های منفی گزنده است؛ بنظرم باید جسور بود و سراغ‌شان رفت. شجاعت نبود ناامیدی نیست. وقت‌هایی که ناامیدم تلاشم را می‌کنم چرخه را برگردانم. اتفاقا این لحظات فرصت‌های خوبی برای خودآگاهی هستند. کاری که آن لحظه تلخ و سخت بنظر می‌آید در ماه‌ها یا سال‌های بعدی تصویر باشکوهی با ما نشان می‌ده. چون دقیقا از عمق وجود سرچشمه گرفته.