«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
کتاب«مائده های زمینی»از نگاهی دیگر-بخش اوّل
می خواهم از یک کتاب بنویسم.کتابی که تا حالا بارها و بارها در موردش نوشته شده است.کتابی که شاید آن را خوانده باشید.قصدم معرفی این کتاب نیست.می خواهم جملاتی از این کتاب را نقل و گاهی خود نیز به فراخور حالم و به مصداق این شعر مولانا که:«هرکسی از ظن خود شد یار من؛از درون من نجست اسرار من»،مطالب متنوعی که به گمان خودم،با آن جملات در ارتباط هستند را بیاورم.نوشته هایی که با علامت ستاره(*) شروع می شوند، از این دست هستند.
کتابی که مثل خیلی از آثار ادبی و هنری بزرگ جهان در آغاز مورد استقبال قرار نگرفت.در طول ۱۰ سال فقط ۵۰۰ نسخه از آن فروش رفت.ولی در هنگام جنگ جهانی و پس از آن به فروش بسیار بالایی دست یافت و مردم از جنگ به ستوه آمده،با خواندن آن، بار دیگر خدا را در جلوههای هستی جستجو میکردند و طعم شور و عشق را چشیدند.کتاب مائده های زمینی نوشته آندره ژید.مائده های زمینی که اگر ما بخواهیم و آمادگی اش را داشته باشیم،می توانند باب رسیدن به مائده های آسمانی را برای ما باز می کنند.
برگزیده از صفحه های مختلف کتاب مائده های زمینی نوشته آندره ژید،ترجمه مشترک پرویز داریوش و جلال آل احمد:
صفحه 10 و 11 :مترجمین کتاب(پرویز داریوش و جلال آل احمد):
لحن این کتاب هیچ کجا از طنز خالی نیست،و احیاناً طنز در آن به طیبت آمیخته است،و طیبت گاه سرکشی کرده و قلم نویسنده را به حدود سخریه کشانده است...
مترجمان بخشندگی خواننده را با تذکار این مثل فرانسوی تمنا دارند که:«ترجمه همچون زنان است که چون زیبایند با وفا نیستند و چون با وفایند هرگز زیبا نیستند».
این کتاب،خطاب به شخصی مجازی تحت عنوان«ناتانائیل» نوشته شده است.مترجمان کتاب در مورد این واژه اینجوری توضیح می دهند:ناتانائیل در اصطلاح «عهد عتیق»به معنای خداداد یا یزدان بخش یا عطاءالله یا احسان الله آمده است.
صفحه 16:مقدمه نویسنده:
می خواستم که این کتاب میل خروج را در تو برانگیزد.خروج از هر کجا،از شهر و دیارت،از خانواده ات،از اتاقت یا از اندیشه ات...امیدوارم این کتاب به تو بیاموزد که به خویشتن بیشتر علاقه بورزی تا به کتاب و سپس به چیزهای دیگر بیشتر از خودت.
*با خواندن این جملات یاد ترانه«زمزمه»به خوانندگی مرحوم مازیار،افتادم:مخصوصاً این بخش از آن:
وقتی که میتوانی ناگفته را بخوانی
خورشید را بچینی،نادیده را ببینی
در خویشتن بمیری،تا عرش پر بگیری
دیگر چرا نظاره، دیگر چرا نظاره، دیگر چرا نظاره
از ما و من حذر کن،در خویشتن سفر کن
مانند جویباری بر قلب کوهساری
دفتر اول:
صفحه 19:ناتانائیل،آرزو مکن که خدا را در جایی جز همه جا بیابی.هر مخلوقی نشانی از خداست و هیچ مخلوقی او را هویدا نمی سازد.هماندم که مخلوقی نظر ما را به خویشتن منحصر کند،ما را از خدا بر می گرداند.
*قرآن:آیه چهارم از سوره حدید:«... وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ »:و هر کجا باشید او با شماست و خدا به هر چه کنید بیناست.
* حضرت علی علیه السلام:« خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم.»
*امام خمینی(ره):«عالم محضر خداست.»
*سعدی علیه الرحمه:
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
خبرت هست که مرغان سحر میگویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
صفحه 20:«از این که بی عِقاب، گناه نمی کردم چنان سرمست از غرور می شدم که جسم خویش را چست و چالاک به ریاضت وا می داشتم؛زیرا که از مجازات گناه بسی بیش از گناه لذت می یافتم.»
*سعدی علیه الرحمه:
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر شهوت نفس،لذت نخوانی
هزاران در از خلق بر خود ببندی
گرت باز باشد دری آسمانی
صفحه 21:«شبیه کسی هستی که برای راهنمایی خود دنبال نوری می رود که به دست خویش دارد...به هر کجا بروی جز خدا چیزی را ملاقات نمی توانی کرد...به خویش بقبولان که تنها خدا است که موقت نیست.ای کاش اهمیت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری.»
*قرآن:سوره الرحمن:آیه های 26 و 27: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ: هرکه روی زمین است دستخوش مرگ و فناست و خدای باجلال و عظمت باقی می ماند.
صفحه 22:«هیچ فکری جز به علت اختلافی که با دیگر افکار داشته است مرا به خود علاقمند نمی ساخته... علاقه را هیچوقت،عشق را.باید عمل کرد بی آنکه حکمی در خوب و بد اعمال کرد.و باید دوست داشت و اضطرابی به خود راه نداد که خوب است یا بد...من در آرزوی هیچ آسایش دیگری،جز آسایش خواب مرگ نیستم.»
*سهراب سپهری:
مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است
من خلاف جهت آب شنا کردن را،مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را میکشم در این باد
هرچه باداباد
*حافظ علیه الرحمه:
چو روز مرگ تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
صفحه 23:«ناتانائیل،علاقه هیچوقت،عشق.می فهمی،که این هر دو یکی نیست،هان! آنچه مرا با غم و اندوه و دلهره و رنج دمساز می کند،بیم از دست دادن عشق است؛که اگر نمی بود تابشان نمی آوردم.بگذار هر کس از حیات خویش مواظبت کند.»
* گزیده ای از رساله عشق سهروردی(شیخ اشراق)
فی حقیقة العشق:
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندين سخن نغز که گفتی که شنودی
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخسارهی معشوق به عاشق که نمودی
صفحه 24:«هر موجودی درخور عریان بودن و هر هیجانی درخور سرشار شدن است...اعمال ما به ما وابسته است؛همچنانکه درخشندگی به فسفر.درست است که اعمال ما ما را می سوزاند ولی تابندگی ما از همین است و اگر روح ما ارزش چیزی را داشته،دلیل بر آن است که سخت تر از دیگران سوخته است.»
*قرآن:آیه 38 سوره مدثر:کلُّ نفسٍ بما کسبت رهینهٌ:هر نفسی در گرو آن چیزی است که انجام داده است.
*مولانا علیه الرحمه:
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بدم ، پخته شدم،سوختم
*خودم:
خامی:ایامی است که انسان درگیر مسائل واهی است.هنوز خوب را از بد تشخیص نمی دهد.خیر و صلاح خود را نمی داند.درگیر چیزهایی می شود که عاقبت دستش را نمی گیرند.
پختگی:دورانی که انسان به فراخور کسب تجربه،دست به هر کاری که می خواهد بزند،فکر می کند و عاقلانه تصمیم می گیرد.تصمیمی که هیچ ندامتی به دنبال ندارد.
سوختگی:هر کسی نمی تواند به این درجه برسد.لازمه رسیدن به این مرتبه،گذشتن از خیر تمام امور مادّی است.چه بسا انسانهایی که بیش از صد سال عمر کردند ولی از همان مرتبه خامی پا فراتر نگذاشتند.سوختگی بسیار دشوار است.آن که می سوزد،دیگر هیچ محسوساتی را حس نمی کند.
صفحه 25:«در هر آدمی،امکان هایی شگفت انگیز هست.زمان حال،اگر گذشته در آن پرتوی از داستانی نیفکنده باشد،آگنده از آینده ها خواهد بود.اما دریغ!یک گذشته تنها،یک آینده تنها را بوجود می آورد.»
*حضرت علی علیه السلام:خطبه اول نهج البلاغه:درباره شگفتی آفرینش نخستین انسان:«خداوند بزرگ،خاکی از قسمت های گوناگون زمین،از قسمت های سخت و نرم،و شور و شیرین گرد آورد.بعد آب بر آن افزود تا گلی خالص و آماده شد و با افزودن رطوبت، چسبناک گردید که از آن، اندامی شایسته و عضوهایی جدا و به یکدیگر پیوسته آفرید. سپس آن را خشکانید تا محکم شد. بعد خشکاندن را ادامه داد تا سخت گردید و در زمانی معین و سرانجامی مشخص، اندام انسان کامل شد. آن گاه از روحی که آفرید، در آن دمید تا به صورت انسانی زنده درآمد که نیروی اندیشه ای دارد که وی را به تلاش می اندازد و افکاری یافته که در دیگر موجودات تصرف می کند. به انسان اعضا و جوارحی بخشید که در خدمت او باشند و ابزاری عطا فرمود که آن ها را در زندگی به کار گیرد. نیز قدرت تشخیص به او داد تا حق و باطل را بشناسد و حواس چشایی و بویایی و وسیله تشخیص رنگ ها و اجناس مختلف در اختیار او قرار داد. خداوند، انسان را مخلوطی از رنگ های گوناگون، و چیزهای همانند و سازگار و نیروهای متضاد، و مزاج های گوناگونِ گرمی، سردی، تری و خشکی قرار داد.»
صفحه 26:«حیات ما در برابر ما همچون این جام پر از آب سرد است.این جام مرطوب که دستهای آدمی تب دار آنرا گرفته و می خواهد بیاشامد و آب چندان خنک و گوارا-و التهاب تب آنقدر سوزان است که گر چه می داند باید صبر کند؛آنرا به یک جرعه می آشامد و نمی تواند این جام لذیذ را از لبهای خود براند.»
*مولانا علیه الرحمه:
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آب از بالا و پست
صفحه 27:«و چه بارها که امیال من،وقتی از بستر سوزانم به سوی مهتابی دویده ام،با دیدن آسمان سترگ و آرام،همچون بخار پریده است!»
*سعدی علیه الرحمه:
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کاو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
تواضع کند هوشمند گزین
نهد شاخ پر میوه سر بر زمین
صفحه 28 و29:«ای انتظار،تا کی ادامه خواهی داشت؟و اگر به پایان برسی با چه می توان زیست؟ ای انتظار! فریاد می کشیدم:آخر انتظار چه؟آخر جز آنچه زاده خود ماست چه می تواند در رسد؟و چگونه ممکن است چیزی را که از ما باشد تاکنون نشناخته باشیم؟»
*قرآن:آیه 38 سوره مدثر:کلُّ نفسٍ بما کسبت رهینهٌ:هر نفسی در گرو آن چیزی است که انجام داده است.
*پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ:کسی که نفس خودش را شناخت، پروردگار خودش را میشناسد.
صفحه 31:«آه!کاش به چشمم رویت تازه ای بدهم.»
*سهراب سپهری:
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فکر را خاطره را زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
صفحه 34:«آنچه را که بسویت می آید منتظر باش؛اما جز آنچه را که بسویت می آید خواستار مباش.جز آنچه داری آرزو مکن...بفهم که در هر لحظه از روز می توانی مالک خدا،با همه ملکوتش باشی...ناتانائیل؛تو خدا را داری و او را نمی بینی.»
قران کریم:آیه 16 سوره ق:... وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ: و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم.
صفحه 35:«خدا را داشتن،دیدن اوست؛اما مردم به او نمی نگرند.بر سر پیچ هیچ کوره راهی،ای«بلعم»،آیا خدا را ندیده ای که خرت پیش وی باز می ایستد؟...تنها خداست که نمی توان به انتظارش ماند.در انتظار خدا به سر بردن یعنی در نیافتن این که خدا در توست...کاش دید تو در هر لحظه نو باشد.فرزانه آن کس است که از هر چیز به شگفتی افتد...ثروت منحصر به فرد،حیات است.کوتاهترین لحظه حیات، بس قوی تر از مرگ و نیستی است.مرگ چیزی جز اجازه ای برای حیاتی دیگر نیست.تا همه چیز مدام از سر گرفته شود.»
* موسی (علیهالسّلام) با جمعیتی از بنیاسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (بیت المقدس و شام) حرکت کردند،تا آن را فتح کنند و از زیر یوغ حاکمان ستمگر عمالقه خارج سازند.وقتی که به نزدیک شهر رسیدند،حاکمان ظالم نزد بلعم باعورا ( عالم معروف بنیاسرائیل) رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده کن و چون اسم اعظم الهی الهی را میدانی،در مورد موسی و بنیاسرائیل نفرین کن. بلعم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانی که پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین کنم؟ چنین کاری نخواهم کرد.»آنها بار دیگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا کردند نفرین کند، او نپذیرفت ،سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند،همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه کرد،که سرانجام بلعم حاضر شد بالای کوهی که مشرف بر بنیاسرائیل است برود و آنها را نفرین کند.
بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای کوه رود،الاغ پس از اندکی حرکت سینهاش را بر زمین مینهاد و برنمیخاست و حرکت نمیکرد، بلعم پیاده میشد و آنقدر به الاغ میزد تا اندکی حرکت مینمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بلعم گفت: «وای بر تو ای بلعم کجا میروی؟ آیا نمیدانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری میکنند.» بلعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنیاسرائیل را نفرین کند اسم اعظم را فراموش کرد و زبانش وارونه میشد به طوری که قوم خود را نفرین میکرد و برای بنیاسرائیل دعا مینمود.به او گفتند: چرا چنین میکنی؟ گفت: «خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو میکند.»
*در انتظار خدا به سر بردن یعنی در نیافتن این که خدا در توست:امام صادق عليه السلام:القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله:دل حرم خداست،پس در حرم خدا، غير خدا را ساكن مكن.
* کاش دید تو در هر لحظه نو باشد:مولانا علیه الرحمه:
صوفیان در دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
صفحه 39:«یک کتاب هم هست که(یوحنا)آنرا در پطموس خورد همچون یک موش-ولی من تمشک را بیشتر دوست دارم-و این کار امعاء او را به درد آورد و بعد از آن بسی رویا دید...ناتانائیل!آخر کی همه کتابها را خواهیم سوزاند! برای من«خواندن»این که شن ساحل ها نرم است کافی نیست: می خواهم پای برهنه ام این نرمی را حس کند.معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد،برای من بیهوده است.»
* یوحنای پاتموس(پطموس) همچنین به نام یوحنای افشاگر، یوحنای روحانی(یکی از شخصیتها درعهدِ جدید و نویسنده متنِ آخرالزمانی در فصلِ پایانیِ مکاشفه یوحنا در عهد جدید میباشد.)در سنتِ مسیحی و در متنِ کتاب وحی آمده است که نویسندهای به نام جان (یوحنا) از جزیره یونانیِ پاتموس در دریای اژه، در تبعید یا در پیِ آزار و اذیتِ ضد مسیحی،در آنجا به سر میبرد.
*صائب تبریزی:
احساس سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم
پایانِ( شاید بخشِ اول!).
چنانچه این نوشته مورد پسند شما واقع شد،با همین عنوان و به همین سبک تا انتهای کتاب مائده های زمینی ادامه خواهد یافت.
مطلب قبلیم:
فهرست نوشته هایی که در چند روز گذشته خواندم و به نظرم حیفه که کم خوانده شوند یا چه بهتر که بیشتر خوانده شوند(بدون ترتیب!):
اثرات مثبت دوچرخه سواری چیست ؟
اجتماعی| جوک بساز، پول در بیار!
دوستان عزیزی که جای مطلب خوبشون اینجا خالیه به بزرگی خودشون ببخشن.
حُسن ختام:شعری از مرحوم فریدون مشیری:
من نمیدانم
- و همین درد مرا سخت میآزارد -
که چرا انسان، این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش:
- چیزی از معجزه آن سوتر -
ره نبردهست به اعجاز محبت،
چه دلیلی دارد؟
چه دلیلی دارد
که هنوز
مهربانی را نشناخته است؟
و نمیداند در یک لبخند،
چه شگفتیهایی پنهان است!
من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن - بهخدا- سهلترین کار است
و نمیدانم
که چرا انسان،
تا این حد،
با خوبی
بیگانه است.
و همین درد مرا سخت میآزارد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
میخواهم، میخواهم، باز هم... ، هنوز هم... ، دوباره... !
مطلبی دیگر از این انتشارات
هیچ مدیری از آسمان نیامده است !
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 45 و 46