«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
به عکسها دل نبندیم، به عکسالعملها دل ببندیم!
آیا شما هم از جنس آن آدمهای مهربانی هستید که عکس کسانی که دوستشان دارند را به دیوار میچسبانند؟ آیا شما نیز از جنس آن آدمهایی هستید که عکس کوچک کسانی که خیلی دوستشان دارند را در کیف پولشان قرار میدهند؟ پاسخ به این پرسشها، به بنده هیچ ربطی ندارد. چرا که یک موضوع کاملاً شخصی هستند.
همکارانی دارم که عکس قاب گرفتهی فرزندان خود را روی میز کارشان میگذارند تا با نگاه کردن به آن عکس، روحیه بگیرند و بدانند که دارند برای چه کسی یا کسانی، تلاش میکنند. همکارانی دارم که نقّاشی کودکشان را به دیوار روبروی میز کارشان چسباندهاند. این همکارانم را به واسطهی محبّت و مهربانی بیحصر و حدّشان دوست دارم. ولی دوستداشتنی همراه با دلواپسی. دلواپسی از اینکه اگر خداینخواسته این کودک دوستداشتنی خندان امروز که عکسش روبروی میز کار پدرش است، فردا روزی بر اثر رفتار یا رفتارهایی ناشایست دل پدرش را بشکند، صدای این شکستن، عرش خدا را نیز تکان خواهد داد. چون با چشمان خود فرزندی را دیدم که به پدر و مادری که حرف زدن را به سختی به او آموخته بودند، به راحتی میگفت شما حرف نزنید. فرزندی را دیدم که به پدر و مادری که راه رفتن را به سختی به او آموخته بودند، به راحتی میگفت شما همراهم نیایید. فرزندی را دیدم که پدرش را سرزنش میکرد که یک عمر چه غلطی میکردی که نتوانستی یک خانهی بزرگ بخری که جلوی دوست دخترهایم خجالت نکشم. فرزندی را دیدم که پدرش را جلوی انظار کتک میزد به جرم اینکه چرا خودروی خودش را برداشته بود. فرزندی را دیدم ...!
امّا خودم تا حالا عکس هیچ کدام از عزیزانم را به دیوار نکوباندم و یا در کیف پولم قرار ندادم. چرا؟ این سوال را بسیار پرسیدهاند و هر بار به زبان سر یا به زبان دل، یک جواب بیشتر نشنیدهاند:
جای کسی که دوستش دارم بر روی دیوار یا کیف پولی که بر روی آن مینشینم نیست، در قلبم است. در قلبی که دریچهاش را خدای مهربانیها و خوبیها باز و بسته میکند تا زمانی که خودش صلاح بداند. و البته از ترس اینکه دلبستگیام زیاد شود و فردا این دلبستگی زیاد با امتحانی به ظاهر کوچک و ناگهانی، به یک دلکندگی عظیم و مردافکن ختم شود. و از ترس اینکه وقتی خواستم این دنیا را ترک کنم، این دلبستگی، بیشتر از چیزی که فکرش را میکردم آزارم دهم.
امّا نقدم بیشتر بر روی چسباندن عکس کسانی است که به عنوان اشخاص مشهور دوستشان داریم. کسانی که دوستشان داریم نه از اینرو که آنها را از نزدیک میشناسیم یا محبّت خاصی را به ما روا داشتهاند، بلکه از این بابت که آنها را به واسطهی تبلیغات رنگارنگ رسانههای دیداری، شنیداری و نوشتاری در چشم و گوش ما فرو کردهاند و تنها بخشهای زیبای چهره، اندام و زندگیشان را به خورد ما دادهاند و میدهند و چیزهایی که دربارهشان نمیدانیم بسیار بیشتر از چیزهایی است که دربارهشان میدانیم.
اگر باید عکس گل و بلبل را به دیوار بچسبانم، میچسبانم ولی عکس این اشخاص را هرگز. چرا که گل و بلبل، همیشه گل و بلبل باقی خواهد ماند ولی از ترس اینکه کسانی که امروز آنها را به عنوان کسی میشناسم، فردا ناکس از آب دربیایند، عکس کسی را به دیوار نخواهم چسباند!
عکسش را زده بودم به دیوار
خیلی دوستش داشتم
میدانم این حرف شرک است
ولی
حاضر بودم او را حتی به جای خدا بپرستم
امّا... روزی... عکسالعملی...
بگذریم...
عکسش را آوردم پایین
خودم نیز همراه آن عکس آمدم پایین
عکس از دیوار، من از برج عاج تعصّب بیجا!
دیگر عکس هیچکس را به دیوار نخواهم چسباند
مگر اینکه
خود خدا با دستهای خودش، عکسی از خودش تقدیمم کند!
- دو نقل قول کم و بیش مرتبط از دو کتاب متفاوت:
- به نقل از کتاب «بازگشت از شوروی» اثر «آندره ژید»، ترجمهی «جلال آل احمد»:
تصویر استالین در همه جا هست. نامش بر سر همه زبانهاست و حمد و ثنای او بدون هیچ استثنایی در تمام نطقها و خطابهها تکرار میشود. به خصوص در گرجستان که بودم به هیچ خانهای و به هیچ اتاقی، گر چه سادهترين و دخمهمانندترین اتاقها هم بود، وارد نشدم مگر اینکه تصویری از استالین بر دیوار آويخته بود. و مسلماً بر همان جایی که در ایّام پیش تصویر حضرت مریم را میآویختهاند. من نمیدانم برای ستایش یا از روی عشق و علاقه و یا از ترس! ولی به هر صورت و در همهجا تصویر استالین هست.
- به نقل از کتاب «لالایی» اثر «کیم توی»، ترجمهی «المیرا پویامهر»:
من ناآگاهانه نماد جوانان کمونیست را در کمد خودم جای داده بودم. من حتی به دوستانم که عبارت "Chau ngoan bac HO "(من احترام عمو هو را نگه میدارم) را روی يقهی لباسشان به صورت مثلثی با رنگ زرد گلدوزی کرده بودند حسادت میکردم. آنها بچههای دوستداشتنی حزب بودند. جایگاهی که من به خاطر وضعیت خانوادهام هیچوقت نتوانستم به دست بیاورم؛ حتی با اینکه همیشه نخستین نفر در کلاس بودم و بیشتر از همه برای تشکر از پدر صلحمان درخت کاشته بودم. در هر کلاس، دفتر، اداره و هر خانهای باید حداقل یک عکس از "هو شی مین" روی دیوار قرار میداشت. عکس او حتی جای عکسهای اجدادی را گرفته بود که قبلاً هیچکس جرئت نداشت آنها را لمس کند. اجدادمان - حتی اگر قمارباز، نالایق، خشن و خرابکار هم بودند - همگی به محض فوت و قرار گرفتن عکسشان روی محراب در کنار عود و چای و میوه، محترم و غیرقابل لمس میشدند. محراب باید آن قدر بلند میبود که اجدادمان از بالا به ما نگاه کنند. تمام نوادگان باید اجدادشان را نه تنها در قلبهایشان بلکه بالای سرشان نگه میداشتند.
- در تصویر زیر، دارند قاب عکسی از امام (ره) را جایگزین عکسی از شاه میکنند. شاهی که چند ده سال عکسش بر در و دیوارها چسبانده شده بود، دستش را میبوسیدند و تعظیمش میکردند و جاویدباد جاویدبادش میگفتند. روزگار را ببینید، به صندلی به ظاهر محکم، مقتدر و پر زرق و برق پادشاهی هم رحم نمیکند:
عقل سلیم میگوید که به عکسها دل نبندیم، به عکسالعملها دل ببندیم. عکسها بالاخره دیر یا زود، به زور یا به واسطهی گذر زمان و در کمال میل، روزی پایین خواهند آمد. امّا عکسالعملها تا دنیا، دنیا است خوبهایشان تحسین و بدهایشان سرزنش خواهند شد. روزگار عکسها را هر چقدر هم که زیبا باشند فراموش خواهد کرد ولی عکسالعملها را هرگز.
و امّا ای کاش اینقدر که حواسمان به زیبا افتادن عکسهایمان بود، به زیباتر شدن عکسالعملهایمان نیز بود.
دو یادداشت قبلی:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
- توجه:
به شرط یار بودن توفیق الهی، به زودی یادداشتی مفصّل در مورد کتاب «لالایی» که در این یادداشت به
و یادداشتی دیگر، بخشهایی از آن را بازنشر کردم، منتشر خواهم کرد. یادداشت تحت عنوان « این لالایی خواب را از سر میپراند!» منتشر خواهد شد. در صورت تمایل این یادداشت طولانی را نیز در روزهای آتی بخوانید. باذنالله.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب | «فیلسوف و گُرگ»
مطلبی دیگر از این انتشارات
تا حالا دیدهای که اخشپها گسپانیفیده باشند؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
آقای فیثاغورث همه چیز عدد نیست!