به عکس‌ها دل نبندیم، به عکس‌العمل‌ها دل ببندیم!

آیا شما هم از جنس آن آدم‎‌های مهربانی هستید که عکس کسانی که دوستشان دارند را به دیوار می‌‎چسبانند؟ آیا شما نیز از جنس آن آدم‎‌هایی هستید که عکس کوچک کسانی که خیلی دوستشان دارند را در کیف پولشان قرار می‌دهند؟ پاسخ به این پرسش‎‌ها، به بنده هیچ ربطی ندارد. چرا که یک موضوع کاملاً شخصی هستند.

همکارانی دارم که عکس قاب گرفته‏‎‌ی فرزندان خود را روی میز کارشان می‎‌گذارند تا با نگاه کردن به آن عکس، روحیه بگیرند و بدانند که دارند برای چه کسی یا کسانی، تلاش می‎‌کنند. همکارانی دارم که نقّاشی کودکشان را به دیوار روبروی میز کارشان چسبانده‎‌اند. این همکارانم را به واسطه‌‎ی محبّت و مهربانی‎ بی‎‌حصر و حدّشان دوست دارم. ولی دوست‎‌داشتنی همراه با دلواپسی. دلواپسی از این‌‎که اگر خدای‌نخواسته این کودک دوست‎‌داشتنی خندان امروز که عکسش روبروی میز کار پدرش است، فردا روزی بر اثر رفتار یا رفتارهایی ناشایست دل پدرش را بشکند، صدای این شکستن، عرش خدا را نیز تکان خواهد داد. چون با چشمان خود فرزندی را دیدم که به پدر و مادری که حرف زدن را به سختی به او آموخته بودند، به راحتی می‎‌گفت شما حرف نزنید. فرزندی را دیدم که به پدر و مادری که راه رفتن را به سختی به او آموخته بودند، به راحتی می‌‎گفت شما همراهم نیایید. فرزندی را دیدم که پدرش را سرزنش می‎‌کرد که یک عمر چه غلطی می‎‌کردی که نتوانستی یک خانه‎‌ی بزرگ بخری که جلوی دوست دخترهایم خجالت نکشم. فرزندی را دیدم که پدرش را جلوی انظار کتک می‌‎زد به جرم این‌که چرا خودروی خودش را برداشته بود. فرزندی را دیدم ...!

امّا خودم تا حالا عکس هیچ کدام از عزیزانم را به دیوار نکوباندم و یا در کیف پولم قرار ندادم. چرا؟ این سوال را بسیار پرسیده‌‎اند و هر بار به زبان سر یا به زبان دل، یک جواب بیشتر نشنیده‌‎اند:

جای کسی که دوستش دارم بر روی دیوار یا کیف پولی که بر روی آن می‎‌نشینم نیست، در قلبم است. در قلبی که دریچه‌‎اش را خدای مهربانی‌‎ها و خوبی‌‎ها باز و بسته می‎‌کند تا زمانی که خودش صلاح بداند. و البته از ترس این‎‌‌که دل‎بستگی‌‎ام زیاد شود و فردا این دل‎بستگی زیاد با امتحانی به ظاهر کوچک و ناگهانی، به یک دل‌‎کندگی عظیم و مردافکن ختم شود. و از ترس این‎‌که وقتی خواستم این دنیا را ترک کنم، این دل‎بستگی، بیشتر از چیزی که فکرش را می‌‎کردم آزارم دهم.

امّا نقدم بیشتر بر روی چسباندن عکس کسانی است که به عنوان اشخاص مشهور دوستشان داریم. کسانی که دوستشان داریم نه از این‌رو که آن‎‌ها را از نزدیک می‎‌شناسیم یا محبّت خاصی را به ما روا داشته‌‎اند، بلکه از این بابت که آن‎‌ها را به واسطه‎‌ی تبلیغات رنگارنگ رسانه‌های دیداری، شنیداری و نوشتاری در چشم و گوش ما فرو کرده‎‌اند و تنها بخش‌‎های زیبای چهره، اندام و زندگی‎‌شان را به خورد ما داده‌‎اند و می‎‌دهند و چیزهایی که درباره‌شان نمی‌‎دانیم بسیار بیشتر از چیزهایی است که درباره‌شان می‎‌دانیم.

اگر باید عکس گل و بلبل را به دیوار بچسبانم، می‎‌چسبانم ولی عکس این اشخاص را هرگز. چرا که گل و بلبل، همیشه گل و بلبل باقی خواهد ماند ولی از ترس این‌که کسانی که امروز آن‎‌ها را به عنوان کسی می‌‎شناسم، فردا ناکس از آب دربیایند، عکس کسی را به دیوار نخواهم چسباند!

عکسش را زده بودم به دیوار
خیلی دوستش داشتم
می‌دانم این حرف شرک است
ولی
حاضر بودم او را حتی به جای خدا بپرستم
امّا... روزی... عکس‌العملی...
بگذریم...
عکسش را آوردم پایین
خودم نیز همراه آن عکس آمدم پایین
عکس از دیوار، من از برج عاج تعصّب بی‎‌جا!
دیگر عکس هیچ‌‎کس را به دیوار نخواهم چسباند
مگر این‎‌که
خود خدا با دست‌های خودش، عکسی از خودش تقدیمم کند!
  • دو نقل قول کم و بیش مرتبط از دو کتاب متفاوت:
  • به نقل از کتاب «بازگشت از شوروی» اثر «آندره ژید»، ترجمه‎‌ی «جلال آل احمد»:
تصویر استالین در همه جا هست. نامش بر سر همه زبان‌هاست و حمد و ثنای او بدون هیچ استثنایی در تمام نطق‌ها و خطابه‌ها تکرار می‌شود. به خصوص در گرجستان که بودم به هیچ خانه‌ای و به هیچ اتاقی، گر چه ساده‌ترين و دخمه‌مانندترین اتاق‌ها هم بود، وارد نشدم مگر این‌که تصویری از استالین بر دیوار آويخته بود. و مسلماً بر همان جایی که در ایّام پیش تصویر حضرت مریم را می‌آویخته‌اند. من نمی‌دانم برای ستایش یا از روی عشق و علاقه و یا از ترس! ولی به هر صورت و در همه‌جا تصویر استالین هست.
  • به نقل از کتاب «لالایی» اثر «کیم توی»، ترجمه‌‎ی «المیرا پویامهر»:
من ناآگاهانه نماد جوانان کمونیست را در کمد خودم جای داده بودم. من حتی به دوستانم که عبارت "Chau ngoan bac HO "(من احترام عمو هو را نگه می‎‌دارم) را روی يقه‌‎ی لباسشان به صورت مثلثی با رنگ زرد گلدوزی کرده بودند حسادت می‌‎کردم. آن‌‎ها بچه‎‌های دوست‌‎داشتنی حزب بودند. جایگاهی که من به خاطر وضعیت خانواده‌‎ام هیچ‎‌وقت نتوانستم به دست بیاورم؛ حتی با این‌‎که همیشه نخستین نفر در کلاس بودم و بیشتر از همه برای تشکر از پدر صلح‎مان درخت کاشته بودم. در هر کلاس، دفتر، اداره و هر خانه‎‌ای باید حداقل یک عکس از "هو شی مین" روی دیوار قرار می‌‎داشت. عکس او حتی جای عکس‎‌های اجدادی را گرفته بود که قبلاً هیچ‌کس جرئت نداشت آن‎‌ها را لمس کند. اجدادمان - حتی اگر قمارباز، نالایق، خشن و خرابکار هم بودند - همگی به محض فوت و قرار گرفتن عکس‎شان روی محراب در کنار عود و چای و میوه، محترم و غیرقابل لمس می‎‌شدند. محراب باید آن قدر بلند می‌‎بود که اجدادمان از بالا به ما نگاه کنند. تمام نوادگان باید اجدادشان را نه تنها در قلب‌‎هایشان بلکه بالای سرشان نگه می‌‎داشتند.
  • در تصویر زیر، دارند قاب عکسی از امام (ره) را جایگزین عکسی از شاه می‌کنند. شاهی که چند ده سال عکسش بر در و دیوارها چسبانده شده بود، دستش را می‌بوسیدند و تعظیمش می‌کردند و جاویدباد جاویدبادش می‌گفتند. روزگار را ببینید، به صندلی به ظاهر محکم، مقتدر و پر زرق و برق پادشاهی هم رحم نمی‌کند:

عقل سلیم می‌گوید که به عکس‌ها دل نبندیم، به عکس‌العمل‌ها دل ببندیم. عکس‌ها بالاخره دیر یا زود، به زور یا به واسطه‌ی گذر زمان و در کمال میل، روزی پایین خواهند آمد. امّا عکس‌العمل‌ها تا دنیا، دنیا است خوب‌هایشان تحسین و بدهایشان سرزنش خواهند شد. روزگار عکس‌ها را هر چقدر هم که زیبا باشند فراموش خواهد کرد ولی عکس‌العمل‌ها را هرگز.

و امّا ای کاش این‌قدر که حواسمان به زیبا افتادن عکس‌هایمان بود، به زیباتر شدن عکس‌العمل‌هایمان نیز بود.

دو یادداشت قبلی:
https://virgool.io/Teshnegane-ketab/%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C%DA%A9%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-scujdxtdllz7
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%BA%D8%B1%D9%88%D8%A8-%D9%82%D9%8F%D9%85%D8%B1%DB%8C-mrqin3bg912c
برای دستیابی به لینک‎ آخرین و تنها دسته‌‎بندی نوشته‌‎های دست‌‎انداز، می‌توانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمی‌دونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایان‌نامه‌‌‌ی دست‌انداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
حُسن ختام:
https://www.aparat.com/v/A7XJj
  • توجه:

به شرط یار بودن توفیق الهی، به زودی یادداشتی مفصّل در مورد کتاب «لالایی» که در این یادداشت به
و یادداشتی دیگر، بخش‌هایی از آن را بازنشر کردم، منتشر خواهم کرد. یادداشت تحت عنوان « این لالایی خواب را از سر می‌پراند!» منتشر خواهد شد. در صورت تمایل این یادداشت طولانی را نیز در روزهای آتی بخوانید. باذن‌‎الله.