«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
در میکده علمیست که در مدرسهها نیست!
مقدّمه:
معلّم عربی ساعات زیادی را در مدرسه صرف آموزش صرف و نحو زبان عربی به دانشآموزانش میکند ولی همین معلّم عربی گرامی اگر با یک شخص عرب روبرو شود، نمیتواند به راحتی گلیمش را آب بیرون بکشد، چه برسد به دانشآموزان بینوایش.
حکایت معلّم انگلیسی در مدرسه و صرف وقت زیاد برای آموزش دستور و زبان انگلیسی به دانشآموزانش نیز همین است. نه معلّم گرامی و نه دانشآموزان محترمش، نمیتوانند گفتوگوی راحت و بیدغدغهای را به یک شخص انگلیسیزبان داشته باشند. تا حالا به یک شخص خارجی در کشور برخورد کردید که در به در به دنبال کسی بگردد که بتواند به دو سوال سادهی او به زبان انگلیسی پاسخ دهد؟ بنده خودم شخصاً بارها با این صحنه مواجه شدهام.
موضوع فقط زبان عربی یا انگلیسی نیست. بحث بسیار کلانتر از این حرفها است. آن حجم از مباحث گوناگون که به واسطهی معلّمان و کتابهای درسی به ما آموزش دادند (= به زور نمره و کتک در سر ما فرو کردند!) و آن چند هزار ساعتی از عمر اندک ما که در مدارس هدر دادند، اگر در عمل فایدهای داشتند اینگونه در صحنههای مختلف زندگی فردی و اجتماعی، دور از جان شما، مانند خر در گل نمیماندیم.
چنانچه چیزهایی که در مدرسه و دانشگاه به ما آموختند، کاربردی داشتند، هرگز کارمان به اینجا نمیرسید. این نظام آموزش و پرورش هفت رنگ تا الان چه گلی به سر ما زده است که همچنان بر روی روشهای عتیقهی آن پافشاری میکنیم و شش دانگ حواسمان جمع است که ناگهان معلّمی از خطکش و قالبی که برایش تعیین و یا به او تحمیل کردهایم، تجاوز نکند؟
چند درصد از چیزهایی که در مدرسه و دانشگاه، به ما آموختند، به درد زندگی ما خوردند؟ چند درصد از چیزهایی که به ما آموختند، توانست دردهای کشور ما را درمان کند و زخمهایش را مرهم باشد؟ چرا این ماشینی که با روش خشک و بدون انعطافِ به کار گرفته شده در مدرسه و دانشگاه از یک دانشآموز و یا دانشجوی بینوا میسازند به محض ورود به زندگی و یا جامعه، چرخهایش پنچر میشود و یاتاقان میزند؟
دیر که شده است ولی دست کم تا دیرتر نشده است، باید این زمین خشک و بایر آموزش و پرورش را شخم زد و روش تدریس و آموزش خشک و غیر مثمر کلاسهای درسی را ببریم به سمتی که دانشآموز آنچه را که باید و برای زندگیاش در آینده نیاز است را خودش با تجربه، کشف و با عمق جان بیاموزد. به قول حافظ عزیز:
خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان
تا سِیَه روی شود هر که در او غَش باشد.
ای کاش دانشآموزان عزیزمان بدانند که درس و مدرسه همهچیز نیست. غالب آموختنیها را باید در لابلای کتابهایی به جز کتابهایی درسی آموخت. و اگر هدف آموختن معرفت باشد که تنها راه نجات انسان و جامعهی تهی شده از معنا است، آنرا از هیچ کتاب و مدرسهای نمیتوان آموخت. به قول میراز حبیب اصفهانی:
در میکده علمیست که در مدرسهها نیست
در مدرسه عجبیست که در میکدهها نیست
حالیست به میخانه که با کس نتوان گفت
اینجا خبری هست که در مدرسهها نیست
هر علم که در مدرسه خواندی همه حرف است
آنجا که بود بحث و جدل حرف خدا نیست
بشکن قلم و پاره کن این دفتر پر حرف
کین نقش سیاهی به جز از رنگ و ریا نیست
به منظور گرفتن زهر یادداشت کوتاهی که خواندید، بخشی شیرین و کاملاً مربوط از کتاب «از پاریز تا پاریس» مرحوم محمدابراهیم باستانی پاریزی تحت عنوان «عربی حرف زدن عجم!» را در ادامه برای شما بازنشر میکنم:
زبان مکالمهی عربی با زبان نوشتن آن تفاوت زیاد دارد. به همین جهت است امثال ما که زبان عربی را مثلاً در «یونیورسیتهی پاریز!» یاد گرفتهایم وقتی به یک عرب میرسیم کُمّیتمان لنگ میشود، هر چه عربی قلمبه بلغور کنیم آنها نمیفهمند، زیرا کلمات در مکالمهی عربی بالکل با نوشتهی آن، یعنی «عربیّة الفصحاء» فرق دارد.
میگویند یک وقت چند طلبهی عرب به مدرسه ابراهیم خان کرمان آمده بودند و طلاب مدرسه میخواستند با این عربها عربی حرف بزنند. یک طلبهی کرمانی خواسته بود به عربی بگوید: « آن اتاق من است.» گفته بود: «هذه الحجرة العقبيُّه تتعلّق بی»، البته به ظاهر غلط نگفته بود، منتهی با اصطلاحات روز عرب وفق نمیداد، طلبهی عربی گفته بود خواهش میکنم با ما فارسی حرف بزنید، زیرا فارسی را از عربیتان بهتر میفهمیم!
این امر واقعیت دارد، آن عربی که ما در مدارس خود میخوانیم با عربی واقعی فاصله بسیار دارد، و این امر وقتی مشهود میشود که یکی معلّم عربی با یک عرب برخورد کند، آن وقت است که باید بگوید:
آن علم که در مدرسه آموخته بودم
در میکده از من نخریدند به جامی
و به همین سبب شاید واقعیت داشته داستان بازدید ملکهی نخستین ایران از کلاس درس عربی دارالفنون که پس از گفت وگوی با معلّم به همراهان گفته بود:
عجیبترین چیزی که در عمرم دیدم این بود که معلّمی عربی درس میداد در حالی که عربی نمیتوانست حرف بزند!
تصوّر بفرمایید، چگونه کلمهی ما كان يا ما يكون ( = نیست) به «ماکو» تبدیل میشود، یا این کلمهی «ایش» جانشین عبارت «ای شيئ» يعنی «چه چیز است؟» و عرب «چه چیز میگویی» را «ایش کول = ای شیئ تقول!» میگوید.
معروف است یک روز، یکی از باسوادان ما که به عراق رفته بوده است. در فرودگاه خواسته بود عربی حرف بزند. ما میدانیم که عرب به مستراح، امروز میگوید «مرحاض يا التوالت». سؤالکننده خواسته بود بگوید: ای پاسبان، راه مستراح را به من نشان بده، چون شنیده بود که یک معنی راه، صراط، است و به گوشش خورده بود که «در صراط مستقیم، ای دل کسی گمراه نیست»، پس چنین سؤال کرده بود:
ايّها الشّرطه، اهدنا الصّراط المستراح!
پاسبان که از این مکالمه چیزی نفهمیده بود با کمال تعجب گفته بود:
ایشکول؟
رفیق ما فوراً از آنجا دور شده و به یارانش گفته بود:
اینجا نباید از اینگونه حرفها زد، زیرا این پاسبان فکر کرد ما یهودی هستیم و صحبت اشكول را (لوی اشکول رئیس دولت وقت اسرائیل) پیش کشیده است.
اما پاسبان بیچاره چنین مقصودی نداشته است، او خواسته بگوید:
شما چه میگویی، ای شیئ تقول؟
و این عبارت در محاورات امروزی عربی به «ایشکول؟» تغییر یافته است.
حالا متوجه شدید که گفتوگوی با زبان عربی چقدر مشکل است؟
یادداشتهای مرتبط:
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
توجه:
- عزیزان همیشه همراه، ساعت انتشار یادداشتهای روزانهام را از دیروز ۲۲ خرداد ۱۴۰۱ _ از حول و حوش شش صبح به حوالی یک بامداد _ تغییر دادم. ممنونم که وقت میگذارید و بد و خوبم را در کنار هم تحمّل میکنید. یا حق.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب | «فیلسوف و گُرگ»
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب | اقداماتِ ایمنی برای نترکیدن خودمان در حینِ ترکاندنِ لاو!
مطلبی دیگر از این انتشارات
گلّهای یا شبان؟! اگر شبان، چه جور شبانی؟ اگر گلّه، گلّهی کدام شبانی؟!