هم‌زمان می‌توانیم فقط ۷۰ ارتباط داشته باشیم! + تجربۀ استفاده از «عدد دانبار» برای بهبود روابط

اگه دهه ‌هفتادی هستید، احتمالاً متوجه شدید که عمق و پایداری رفاقت نسل قبلی از ما خیلی بیشتره. دلیل این موضوع رو نمی‌دونستم تا خیلی اتفاقی با مفهوم عدد دانبار آشنا شدم و تصمیم گرفتم درباره‌ش بیشتر بخونم و اون رو در زندگی واقعی خودم پیاده کنم.

عدد دانبار (Dunbar’s number) حاصل پژوهش‌های دانشمندی به نام رابین دانبار (Robin Dunbar) است و به زبان خیلی ساده می‌گه ما انسان‌ها بر اساس ظرفیت‌ و توانایی‌های مغزمون قادریم فقط ۱۵۰ رابطۀ پایدار و معنی‌دار رو مدیریت کنیم. البته ۱۵۰ عدد ثابتی نیست و می‌تونه بسته به شرایط، بین ۱۰۰ تا ۲۵۰ متغیر باشه.

دانبار، روابط انسان رو بر اساس میزان صمیمیت، عمق و قوی‌بودن اون در دایره‌های مختلفی جای می‌ده و برای هر حلقۀ ارتباطی یه عدد در نظر می‌گیره. اون می‌گه برای اضافه‌کردن افراد جدید به دایرۀ ارتباطاتی‌مون ناگزیریم افرادی رو از اون دایره حذف کنیم تا جا برای آدم‌های جدید باز بشه.

تصویر رابین دانبار (Robin Dunbar)
تصویر رابین دانبار (Robin Dunbar)

مثلاً می‌گن ازدواج‌کردن یا داشتن رابطۀ رمانتیک قوی باعث می‌شه که ما از دوستان‌مون دور باشیم یا به‌عبارتی از میزان صمیمیت و نزدیکی‌مون کم می‌شه‌، چون ناگزیریم اون‌ها رو به دایره‌ای دورتر بفرستیم تا برای این رابطۀ رمانتیک جا باز بشه. ازدست‌دادن دوستان نزدیک خیلی دردناکه و خیلی از ما زخم‌خورده‌ایم.

البته به عدد دانبار نقدهایی هم وارده و همو‌ن‌طور که گفتم با توجه به شرایط و شاخص‌های مختلف نمی‌تونه عدد ثابتی باشه. من خودم وقتی با این موضوع مواجه شدم، سعی کردم اون رو بر طبق شرایط زندگی در ایران، فرهنگ ما ایرانی‌ها و تجربۀ زیستۀ خودم پیاده‌سازی کنم و به نتایج جالبی هم رسیدم. در این مطلب قصد دارم این چالش و تجربه‌‌م رو با شما در میون بذارم.

چه تعداد دوست نیاز داریم؟ تئوری رابین دانبار
چه تعداد دوست نیاز داریم؟ تئوری رابین دانبار

۱۶ برش از زندگی که روی روابط من تأثیر گذاشته

اجازه بدید حرف آخر رو همین اول بگم: از نظر من عدد دانبار در ایران به‌جای ۱۵۰، حدود ۷۰ هستش، بله ۷۰. اما چطور به این عدد رسیدم؟ من برای پیاده‌سازی تئوری عدد دانبار در ایران، به تجربۀ زیستۀ خودم رجوع کردم.

سفرم رو از کودکی شروع کردم، پله‌پله پیش اومدم، چالش‌های مسیر رشد کودک در خانواده و جامعه رو دیدم و قدم به دنیای بزرگ‌سالی گذاشتم. بنابراین، از چیزهایی حرف زدم که احتمالاً می‌‌تونید با اون‌ها‌ هم‌ذات‌پنداری کنید. ما همه دردهای مشترکی داریم که خوبه به‌بهانۀ عدد دانبار، اون‌ها رو به چالش بکشیم و از دل اون چالش‌ها به شناخت برسیم و راه‌حل‌هایی برای بهبود روابط‌مون ابداع کنیم.

  1. نکتۀ اول: متنی که می‌خونید حاصل تجربه‌های منه که در نیمۀ اول دهۀ هفتاد به دنیا اومدم، پس به‌احتمال زیاد با تجربه‌های متولدین دهۀ شصت و حتی اواخر دهۀ پنجاه شباهت‌هایی داره.
  2. نکتۀ دوم: بسیاری از جنبه‌هایی که گفتم بر اثر گذر زمان، تغییر شرایط و ارتقای سطح آگاهی افراد، خانواده‌ها و جامعه تا حدی بهتر شده است. حتی پدر و مادری که تحت‌تأثیر شرایط، امکانات و فضای دهۀ شصت، شیوۀ برخورد نامناسبی داشتن، در این سال‌ها شیوۀ بهتری در پیش گرفتن.
  3. نکتۀ سوم: هر ۱۶ تیتری که در ادامه نوشتم، برشی از زندگی من، و حتی ما، در ایرانه و در انتهای هر برش، به یه گزاره رسیدم که تأیید می‌کنه عدد دانبار برای ما ایرانی‌ها دست‌کم در این برهۀ زمانی، کمتر از ۱۵۰ و ۱۰۰ است.

قبل از اینکه سفرمون رو آغاز کنیم، از شما می‌خوام اگه تجربه‌ای در این زمینه دارید، در کامنت‌ها با من در میون بذارید.

۱) بچۀ ساکت، بچۀ محبوب خانواده

بچه‌ها کنجکاون، شیطنت می‌کنن، به همه‌چیز دست می‌زنن، مدام سؤال می‌پرسن، از سَروکول همه بالا می‌رن. اون‌ها می‌خوان این‌طوری دنیا رو کشف کنن. اما یکی از تجربه‌های پررنگ کودکی ما اینه که بچه‌ هرچقدر ساکت‌تر و حرف‌گوش‌کن‌تر باشه، عزیزتره. هرقدر بی‌صداتر و منزوی‌تر باشه بیشتر تحسین می‌شه.

در فرهنگ ما، بچه‌های کنجکاو و شیطون، شماتت و تنبیه می‌شن. بهانۀ این تنبیه هم تربیت درسته و اینکه بچه باید ادب بشه، از بزرگ‌تر حساب ببره و برای خانواده و فامیل و همسایه و دوست و آشنا مزاحمتی ایجاد نکنه. همین باعث می‌شه که از همون ابتدا ریشه‌های کنجکاوی و شناخت دنیا و ارتباط با آدم‌ها در بچه‌های ایرانی خشک بشه. امیدوارم در نسل جدید این شرایط کمتر وجود داشته باشه، اما در نسل بچه‌های دهه‌های پنجاه و شصت و هفتاد این‌ها که گفتم یه رویکرد رایج بوده است.

گزاره: حرف‌زدنْ قوی‌ترین ابزار انسان برای ارتباطه. ما از همون بچگی در سکوت فرومی‌ریم تا بتونیم تأیید بزرگ‌ترها رو بگیریم. پدر و مادرْ خدای بچه‌اند، بچه تمام تلاشش رو می‌کنه که تأیید اون‌ها رو داشته باشه.

۲) نیاموختن مهارت حرف‌زدن!

در خانواده به ما یاد ندادن که چطور حرف بزنیم؛ شاید حتی گفتن حرف نزنی بهتره: این حرف رو نزن عمو ناراحت می‌شه، اون حرف رو نزن خاله ناراحت می‌شه. «به جهنم! اون‌ها ناراحت نشن که من ناراحت بشم؟» این چیزیه که بارها در لحظات سرخوردگی از شماتت‌ها توی دل‌مون گفتیم. من می‌خوام حرف بزنم، چه‌بسا فریاد بزنم ولی مدام من رو منع می‌کنن.

جامعه هم همون راه خانواده رو می‌ره. اون‌ها هم‌دست‌اند در شماتت من، در وادارکردنم به سکوت. این‌طوریه که یاد نمی‌گیرم کجا و چطور حرف بزنم. مگه هر چیزی نیاز به تمرین نداره؟ مگه بدون تمرین می‌شه ماهر شد؟ وقتی مدام به من گفتن حرف نزن، حرف نزن، حرف نزن، از کجا باید یاد می‌گرفتم چطور حرف بزنم؟!

گزاره: از کودکی مهارتی به نام حرف‌زدن رو یاد نمی‌گیریم. بزرگ‌تر که می‌شیم در ارتباط برقرارکردن با آدم‌ها لنگ می‌زنیم.

۳) در ستایش مطیع‌بودن!

بزرگ‌تر می‌شیم، وارد فضاهای جدید و شلوغی به نام مدرسه و بعد دانشگاه می‌شیم و در هر دو فضا مدام تشویق‌مون می‌کنن مطیع باشیم. این در ذات تربیت و آموزش‌وپرورش ماست. چه پسر حرف‌گوش‌کنی! چه دختر آروم و متینی! چقدر خوب تربیت شده! نتیجه اینکه، در محیط آموزشی هم همون آشه و همون کاسه!

هر روز و هر روز ما رو مطیع‌تر بار میارن و شهامت تجربه‌های ارتباطی رو از ما می‌گیرن. مثلاً ما جسارت نداریم که هم‌دانشگاهی بزرگ‌تر از خودمون رو با اسم کوچیک صدا بزنیم. مدام توی گوش‌مون خوندن که احترام به بزرگ‌تر واجبه. ما جسارت برقراری رابطه‌های دوستی خارج از محدودۀ هم‌کلاسی‌های خودمون رو نداریم.

اما کم‌کم با تماشای فیلم‌ها و سریال‌های خارجی متوجه می‌شیم که همه مثل ما نیستند. چقدر جالب، اون‌ها چقدر راحتن، احترام رو جور دیگه‌ای تعریف می‌کنن، راحت‌تر، سبک‌تر، دوستانه‌تر؛ اما باز هم جرئت و جسارت شکستن اون تعاریف قدیمی رو نداریم. مگه شکستن مرزهای ذهنی و درونی به همین راحتی‌هاست؟

این یه قفسه که حالا حالاها کار می‌بره تا درهاش رو بشکنیم. ضمن اینکه خانواده هنوز همونه و جامعه هم همون. ما برای شکستن این قفس باید مقابل خیلی چیزها بایستیم؛ چارچوب‌های ذهنی و درونی خودمون، خانواده، جامعه و... این مطیع‌بودن خودش اولین محدودیته.

گزاره: تو دورۀ جوونی متوجه می‌شیم که شهامت تجربه‌های ارتباطی رو نداریم. انگار بال پریدن‌مون رو از همون کودکی چیدن.

۴) صلۀ رحم، مقدم بر هر نوع ارتباطی!

وقتی به ۱۸سالگی می‌رسیم، در همون بحبوحه‌ای که دانشگاه افق‌های جدیدی از رابطه رو در برابر ما گشوده، کم‌کم تصمیم می‌گیریم استقلال روابط‌مون رو به دست بیاریم. می‌خواهیم از خانواده و دایرۀ ارتباطات خانوادگی که خیلی هم مطلوب ما نیستن و نیازهای سن‌وسال ما رو پاسخ نمی‌دن، فراتر بریم. دوست داریم با دوستان و هم‌سالان خودمون رفت‌وآمد کنیم، بگردیم، سفر بریم؛ اما خانواده همچنان سعی می‌کنه تحت پوشش مفهومی به نام صلۀ رحم روابط ما رو کنترل کنه و ما رو در کانون گرم خویشاوندان نگه داره!

گاهی پیش میاد که برای عید یا هر تعطیلات دیگه‌ای تصمیم بگیریم با اکیپ دوستان‌مون بریم سفر ولی خانواده با پیش‌کشیدن موضوعاتی مثل صلۀ رحم، احترام بزرگ‌ترهای فامیل، ریش‌سفیدها و... سعی می‌کنن جلوی ما رو بگیرن. پدر و مادر همۀ تلاش‌شون رو به کار می‌گیرن تا ارتباطات‌مون رو به اجتماعات و دورهمی‌های خانوادگی محدود کنن. اون‌ها می‌ترسن که ما با آدم‌های جدید ارتباط برقرار کنیم.

گزاره: پدر و مادر همۀ تلاش‌شون رو می‌کنن تا ما رو در کانون گرم خانواده نگه دارن. در جوونی هم دست‌و‌پای ما همچنان بسته است.

۵) ترس از رودررو حرف‌زدن!

یکی از مواردی که در روابط فامیلی به‌وفور مشاهده می‌شه، ترس از رودررو حرف‌زدنه که معمولاً تبعات بدی به همراه داره، چون باعث می‌شه پای نفر سوم به رابطه‌های دوسویه باز بشه. مثلاً من از امیر پسرعمه‌ام ناراحتم، به‌جای اینکه گلایه‌م رو رودررو با خودش در میون بذارم، به برادرش مرتضی می‌گم.

در واقع، بی‌دلیل خط صافِ یه رابطۀ دوسویه رو به مثلثی تبدیل می‌کنیم که پیچیدگی‌های خودش رو داره. برای اینکه موضوع رو بهتر درک کنید، پیچیدگی مثلث‌های عشقی (Love Triangles) در روابط رمانتیک رو به یاد بیارید.

روابط خانوادگی به‌اندازۀ کافی پیچیده است، این مثلث‌ها پیچیده‌ترش هم می‌کنه. طرف حرف ما رو یه کلاغ چهل کلاغ می‌کنه، پیازداغش رو زیاد می‌کنه و یهو می‌بینی کل فامیل رفت روی هوا. جواب عمه و شوهرعمه رو کی بده؟ دل‌خوری، بحث، مشاجره، قهر، آشتی و... .

خلاصه، همین یه ذره رابطه هم تحت‌الشعاع گرفتاری‌های مثلثی قرار می‌گیره که در زندگی ما بسیار رایجه. شاید دلیلش اینه که ما ایرانی‌ها از صراحت کلام فرار می‌کنیم، با همه رودربایستی داریم، عاشق تعارفات و پیچوندن همه‌‌چیزیم!

گزاره: ماندن در روابط پیچیدۀ خانوادگی و محدودشدن به اون، کلی انرژی از ما می‌گیره. جوونْ عاشق رهایی و آسودگی در روابطه ولی روابط خانوادگی پر از پیچیدگیه.

۶) ادبیات نیش‌دار و کنایه‌ای!

حالا فرض کنیم با همۀ این موانع و چالش‌ها، بالاخره یه سری روابط رو شکل می‌دیم؛ اما در همین روابط نصفه‌‌نیمه هم ادبیات‌مون پر از کنایه و ایهام و اشاره و استعاره و انواع آرایه‌های ادبیه. به هر حال، ما فرزندان سعدی و مولانا و خیام و حافظیم. خون فردوسی بزرگ در رگ‌های ماست.

قبول دارم که زیبایی زبان فارسی به همین پیچیدگی‌ها و ظرافت‌هاشه؛ اما اگه کاربرد درست ظرافت‌ها رو یاد نگیریم، این زیبایی می‌تونه بخشی از روابط ما رو به فنا بده! شاید براتون جالب باشه که بدونید یکی از چالش‌های ابزارهای سوشال لیسنینگ با زبان فارسی همینه.

برای مثال، یه نفر توی توییتر می‌نویسه: «وای مرسی رئیس‌جمهور مهربون!» و چند تا ایموجی خنده هم تهش می‌ذاره. همون موقع که جمله رو می‌خونیم متوجه کرور کرور فحش فروخورده در پس این جمله می‌شیم و می‌فهمیم که کاربر داره تیکه می‌ندازه. چه تشکری؟ کدوم خنده برای کدوم عملکرد رئیس‌‌جمهور؟ اون هم رئیس‌جمهور مهربون؟ چی؟ اما سیستم کراولر ابزارهای سوشال لیسنینگ این توییت رو یه حس مثبت تلقی می‌کنه.

تشخیص نیش و کنایه در محاورات روزمره، گاهی همین‌قدر سخته. به‌خصوص اگه در روان‌مون آمادگی داشته باشیم که یه حرف یا برخورد رو به خودمون بگیریم و از اون دل‌خور بشیم. خوبه بدونید افرادی که عزت‌نفس پایینی دارن یا حس طردشدگی در اون‌ها عمیقه، همیشه منتظرن تا بی‌دلیل حرف‌های دیگران رو به خودشون بگیرن.

خلاصه، در ادبیات ما نیش و کنایه و استعاره زیاده؛ جملات نه‌تنها در ادبیات فارسی و متن‌های ادبی عمق دارن (یک ویژگی جذاب و معرکه) بلکه در گفت‌وگوهای روزمره و در فضای سوشال مدیا هم اوضاع به همین منواله. من قبلاً در مطلبی با عنوان «آیا کلمات در فضای آنلاین هم عمق دارن؟» به این موضوع اشاره کردم.

گزاره: ادبیات نیش‌دار و کنایه‌ای چالش بزرگی برای رابطه‌های ماست و گاهی بهترین رابطه‌ها رو هم به فنا می‌ده.

۷) تعارف‌ شاه‌عبدالعظیمی و ابراز محبت‌های اغراق‌آمیز

نیش و کنایه‌ها به کنار، ما تو فرهنگ‌مون یه سری تعارف‌ها، ابراز احترام‌ها و محبت‌های بزرگ‌نمایی‌شده هم داریم. جمله‌های غلیظ احساسی و قربون‌صدقه‌های اغراق‌آمیز مثل جانم، قربونت برم، فدات، چاکریم، مخلصیم، در رکابتیم، در محضرت تلمذ می‌کنیم و... که معنای واقعی خودشون رو از دست دادن.

یه بار از خودمون بپرسیم چرا من باید قربون یه دوست معمولی یا یه همکار برم؟ این حرف‌ها واقعیه یا لقلقۀ زبانه؟ ما در این تعارف‌ها گیر کردیم و نمی‌تونیم منظور واقعی آدم‌ها رو به‌درستی متوجه بشیم.

برای اینکه با دیدگاهم در این زمینه بیشتر آشنا بشید، می‌‌تونید مطلب چرا نباید در صحبت‌هایمان بگیم «قربونت» یا «فدات»؟ رو بخوانید.

گزاره: تعارف‌ها و قربون‌صدقه‌های اغراق‌آمیز، ما رو گیج می‌کنه. کدوم واقعی و کدوم لقلقۀ زبانه؟

۸) حرکت در مسیر تغییر؛ خودآموزی مهارت‌های ۱۰گانۀ زندگی

خب، با همۀ این آسیب‌هایی که خواسته یا ناخواسته به ما وارد می‌شه، بزرگ می‌شیم، بدون اینکه مهارت‌های موردنیاز برای زندگی و رابطه رو یاد بگیریم و با همین ناآگاهی وارد اجتماع می‌شیم. سربازی می‌ریم، دانشگاه می‌ریم. می‌گن سربازی خیلی چیزها به پسرها یاد می‌ده؛ مهارت‌ها و تجربه‌هایی که در هیچ‌جا یافت می‌نشود! اما واقعیت اینه که حتی در سربازی و دانشگاه هم خبری از این آموزش‌ها نیست. من در مطلب ۲ سال سربازی اجباری و یه عمر خاطرۀ تموم‌نشدنی! به‌تفصیل درباره‌ش نوشته‌م.

به این ترتیب، همه‌چیز به تصمیم‌های شخصی خودمون ختم می‌شه؛ بعضی‌هامون به‌سمت خودشناسی و یادگیری مهارت‌های ۱۰‌گانۀ زندگی می‌ریم و بعضی‌هامون در برابرش گارد می‌گیریم. من برای بهبود رابطه‌هام در کلاس‌ تحلیل رفتار متقابل شرکت کردم و تجربه‌م رو نوشتم: تحلیل رفتار متقابل | «جراحی باز» برای شناخت بهتر خودمان.

«تحلیل رفتار متقابل» یا TA یکی از روش‌های خودشناسیه؛ نوعی جراحی باز که به ما می‌گه کدوم رفتارهامون ایراد داره و رابطه‌هامون رو خراب می‌کنه. بعد باید اون رابطه رو جراحی کنیم.

گزاره: در مسیر تغییر، برای رفع ضعف‌های ارتباطی خودمون و نجات رابطه‌هامون، به خودآموزی مهارت‌های زندگی از طریق کتاب‌ها یا کلاس‌های خودشناسی پناه می‌بریم.

۹) مراقبت از رابطه و مفهومی به نام پدیدارشناسی

از طریق همین کلاس‌های خودشناسی یا آموزش‌های دیگه متوجه می‌شیم که رابطه‌داشتن چقدر خوبه. رابطه مثل گیاهه و به مراقبت و توجه نیاز داره. مثل بچه باید تروخشکش کرد. در هر رابطه‌ای، انگار وارد یه جنگل مه‌آلود می‌شیم. همه‌چیز برامون ناشناخته است، چون ما مهارت‌های راه‌رفتن در این جنگل تاریک رو یاد نگرفتیم. چرا؟

یکی از پررنگ‌ترین دلایلش موضوع پدیدارشناسی (Phenomenology) است. پدیدارشناسی می‌گه آدم‌ها پدیده‌های دنیا رو متفاوت از یکدیگر درک می‌کنن، چون در بافت‌ها و فرهنگ‌های مختلفی تربیت شدن؛ بنابراین جهان‌بینی متفاوتی دارن و از زوایای متفاوتی به یه پدیده نگاه می‌کنن.

یک مثال معروف در این زمینه ماجرای پدریه که به بچه‌هاش می‌گه برید لب پنجره و ببینید چقدر بارون می‌باره. یکی از بچه‌ها می‌گه از آسمون سیل میاد؛ اون یکی می‌گه نم‌نم می‌باره و از نظر سومی، همچین خبری هم نیست. ادراک آدم‌ها از پدیده‌ها متفاوته. بنابراین، در روابط‌مون هم ناگزیریم یاد بگیریم که خودمون رو جای دیگران بذاریم و دنیا رو، گاهی و فقط گاهی، از دریچۀ چشم او‌ن‌ها ببینیم.

گزاره: خودشناسی به ما کمک می‌کنه تا با نور فانوس در دل جنگل مه‌آلود رابطه‌ها قدم بذاریم.

۱۰) دستگاه نیت‌سنج!

البته ما دستگاه نیت‌سنج نداریم که بتونیم به قصد و نیت آدم‌ها از حرف‌ها و کارهاشون پی ببریم. پس راه‌حلش چیه؟ حرف‌زدن و گفت‌وگوکردن بیش از هر چیزی می‌تونه به شکل‌گیری ارتباطات ما کمک کنه. باید حرف بزنیم، از آدم‌ها سؤال کنیم و پیش‌داوری رو بذاریم کنار.

۳ راه برای شناخت آدم‌ها برای شروع ارتباطات وجود داره:

  1. اولین راه اینه که آدم‌ها خودشون رو ابراز کنن، مثلاً بگن من قرمه‌سبزی دوست دارم.
  2. راه دوم اینه که ما ازش بپرسیم؛ تو پیتزا رو ترجیح می‌دهی یا قرمه‌سبزی رو؟ (یا به قول توییتری‌ها، تو پیتزا پِرسنی یا قرمه‌سبزی پِرسن؟)
  3. و سومین راه اینه که روی رفتارهاش دقیق بشیم و خودمون علایقش رو پیدا کنیم.
گزاره: فراموش نکنیم که ما دستگاه نیت‌سنج نداریم! باید یاد بگیریم با آدم‌ها حرف بزنیم. بدون حرف‌زدن هیچ ارتباطی به‌درستی شکل نمی‌گیره و پیش نمی‌ره.

۱۱) مهارت سؤال‌پرسیدن برای ‌شناخت آدم‌ها

چون حرف‌زدن رو به ما یاد ندادن، نمی‌دونیم در حرف‌زدن با آدم‌ها چطوری نقاط مشترک‌مون رو پیدا کنیم. سؤال‌های وحشتناک دیدوبازدیدهای نوروزی رو در نظر بگیرید. بیشترشون جنبۀ فضولی یا کنجکاوی در زندگی شخصی افراد رو دارن.

کی ازدواج می‌کنی؟ چرا بچه‌دار نمی‌شی؟ چرا ادامه تحصیل نمی‌دی؟ نمی‌خواهی رژیم بگیری؟ چرا موهات رو رنگ نمی‌کنی؟ چقدر حقوق می‌گیری؟ و... پرسیدن این‌جور سؤال‌ها تجاوز به حریم شخصی افراده و باعث می‌شه روزی هزار بار توی دل‌شون بگن گور بابای عید و دیدوبازدید عید و صلۀ رحم و رسم و رسومات باستانی!

درسته که یکی از راه‌های شناختن آدم‌ها سؤال‌پرسیدنه اما خیلی مهمه یاد بگیریم چه سؤال‌هایی رو از چه‌کسی و چطور بپرسیم یا نپرسیم. هر سخن جایی و هر نکته مکانی داره. بعضی سؤال‌ها هم اونقدر خصوصی هستن که اصلاً نباید بپرسیم.

بعضی سؤال‌ها رو هم باید با احتیاط بپرسیم و به طرف مقابل بگیم در صورتی که تمایل داره پاسخ بده. این‌طوری مخاطب ما خیالش راحته که اگه پاسخی نده، هیچ مشکلی پیش نمیاد و ما هم دل‌خور نمی‌شیم.

گزاره: پرسیدن سؤال‌های درست ما رو به آدم‌ها نزدیک می‌کنه و کمک می‌کنه تا یه رابطه به‌درستی شکل بگیره.

۱۲) نقاط مشترک و نقاط درد مشترک

وقتی با هم حرف بزنیم، وقتی از هم سؤال‌های درست بپرسیم، کم‌کم همدیگه رو می‌شناسیم و نقاط اشتراک رو از لابه‌لای همین حرف‌ها پیدا می‌کنیم؛ با پرسیدن از موضوعات خیلی معمولی و روزمره مثل کارت چیه و چه‌کار می‌کنی؟ چه غذایی دوست داری؟ چه موزیکی گوش می‌دی؟ بازیگر مورد علاقه‌ت کیه؟ اوقات فراغتت رو چطور می‌گذرونی؟ پایۀ کوهنوردی هستی؟ سینمارفتن چی؟ همین‌ها می‌تونه پیونددهندۀ آدم‌ها باشه.

وقتی می‌فهمیم طرف مقابل‌مون به کوهنوردی علاقه داره، برای جمعۀ بعدی که با اکیپ رفقا به توچال می‌ریم، اون رو هم دعوت می‌کنیم و رابطه یه گام جلوتر می‌ره. اگه دوستی شبیه کوه باشه، با همین سؤال‌های ساده و درست می‌تو‌نیم از دامنه‌‌‌ش بالا بریم. برای فتح هر قله‌ای، اول باید دامنه رو پیمود.

از طرفی، دردهای مشترک مثل تجربۀ سوگ‌ هم آدم‌ها رو به هم نزدیک می‌کنه. مثلاً دو نفر پدرشون رو از دست دادن و می‌تونن با درد همدیگه هم‌ذات‌پنداری کنن. از همۀ این‌ها مهم‌تر اینه که «دیالوگ» برقرار کنیم؛ یک‌جانبه و بی‌وقفه حرف نزنیم یا رگباری سؤال نپرسیم.

گزاره: با حرف‌زدن و سؤال‌پرسیدن، به نقاط مشترکی می‌رسیم که زمینۀ ادامۀ رابطه رو فراهم می‌کنه.

۱۳) نقد سازنده، مهارتی برای تداوم رابطه

روابط همیشه روی یه خط صاف حرکت نمی‌کنن. مثل همون کوهنوردی که گفتم، بالا و پایین دارن، هموار نیستن. چالش و اختلاف‌نظر پیش میاد و این کاملاً طبیعیه. مهم اینه که بتونیم اون رو مدیریت کنیم. آیا چنین مهارتی رو به‌درستی آموختیم؟ آیا می‌دونیم در چالش‌ها چطور حرف بزنیم؟ چطور اختلاف عقیدۀ خودمون رو بیان کنیم؟ ما احساسات‌مون رو نمی‌‌شناسیم و بیا‌ن‌مون طوریه که انگار دنبال مقصر می‌گردیم.

انگار در همه ‌حال یه تقصیرسنج به ما وصله. کی بود؟ کی این کار رو کرد؟ «کی؟» برامون مهم‌تره تا اینکه «چی‌کار کنیم تا مشکل حل بشه؟» اگه به فیلم‌های خارجی دقت کنیم، وقتی لیوانی می‌شکنه می‌گن لیوان شکسته شد، یعنی دنبال مقصر نیستن؛ ولی ما انگشت اشاره‌مون به‌سمت طرف مقابله.

از طرفی، موقع بیان احساسات معمولاً رفتار طرف مقابل رو بررسی نمی‌کنیم؛ شخصیتش رو زیر سؤال می‌بریم و همین باعث گاردگرفتن اون می‌شه. چون مغز انسان طوری طراحی شده که برای بقای خودش تلاش می‌کنه. حمله‌ به شخصیت افراد، باعث می‌شه که مغز به‌طور خودکار گارد بگیره تا از اون دفاع کنه.

وقتی از چیزی دل‌خوریم، بیشتر مواقع شروع گفت‌وگوی ما این‌طوریه: «تو فلان کار رو کردی. تو فلان حرف رو زدی.» در این وضعیت، مغز فرد در حالت منطقی قرار می‌گیره و بلافاصله، بدون ذره‌ای تأمل شروع می‌کنه به دفاع‌کردن از خود: «نه، منظور من این نبود. تو بد متوجه شدی. تو بد برداشت کردی.» به‌خاطر همین خیلی مهمه که وقتی می‌خواهیم چیزی رو ابزار کنیم از «من» شروع کنیم، طرف مقابل رو نشونه نگیریم.

از احساسات خودمون دربارۀ ماجرا حرف بزنیم. شخصیت مخاطب‌مون رو انتقادبارون نکنیم. فقط روایت کنیم و بگیم که در حال حاضر ما چه حسی داریم. این‌طوری بخش احساسی مغز مخاطب‌مون با ما هم‌ذات‌پنداری و هم‌دلی می‌کنه. من قبلاً ۱۳ راه برای نقد سازنده رو معرفی کردم که به‌نظرم خوندنش می‌تونه مفید باشه.

گزاره: نقد سازنده در رابطه بسیار مهمه؛ مهارتی که باید یاد بگیریم تا بتونیم تداوم رابطه‌هایی رو که به‌سختی به دست آوردیم تا حدی تضمین کنیم.

۱۴) پدیده‌ای به نام زمان و ۲ واکنش انسانی

یکی از عواملی که می‌تونه رابطه‌های ما رو تحت‌الشعاع قرار بده موضوع زمانه؛ به‌معنای مدتی که در یه رابطه حضور داریم. اساساً موجودات زنده وقتی احساس خطر می‌کنن به‌طور غریزی ۲ واکنش نشون می‌دن:

  1. مبارزه
  2. فرار

در جامعۀ مدرن امروز درصد انسان‌هایی که مبارزه می‌کنن کمه. ماها فرار رو بر قرار ترجیح می‌دیم. همیشه چمدون به دستیم، زود فلنگ رو می‌بندیم و از رابطه خارج می‌شیم. دقت کردید که پدر و مادرهای ما رفاقت‌های موندگارتری دارن؟ انگار اون‌ها خیلی بهتر از ما تونستن رفاقت کنن.

یکی از چیزهایی که این موضوع رو تشدید می‌کنه، اینه که ما آدم‌ها خودمون رو بدون جایگزین تصور می‌کنیم و وقتی مشکلی پیش میاد می‌گیم چرا من باید پیش‌قدم بشم و مشکل رو حل کنم؟ اگه من برم، طرف بیچاره می‌شه. من جایگزینی ندارم و او بدون من نمی‌تونه ادامه بده. شاید برای اینکه در قبال اون جدایی (ترک‌شدن یا ترک‌کردن) به خودمون حس ارزشمندبودن بدیم.

چون هر جدایی و هر نوع شکستی در رابطه، با حس طردشدگی و بی‌ارزشی همراهه، به‌خصوص برای افرادی که عزت‌نفس پایینی دارن. اما واقعیتش اینه که شاید طرف مقابل در کوتاه‌مدت اذیت بشه، ولی به‌زودی جایگزین‌هایی برای ما پیدا می‌کنه. وقتی برای رابطه‌ای نجنگی، عمق نمی‌گیره؛ مانند اقیانوسیه به عمق یه سانت. رفتن به عمق اقیانوس نیازمند شهامت و وقت و تلاش زیادیه و گزیری از اون نیست. غواصی که مرواریدهای درشت می‌خواد، باید تا عمق اقیانوس پیش بره.

گزاره: باید یاد بگیریم به رابطه‌هامون عمق بدهیم. صرف زمان و انرژی، موندن در رابطه و با کوچک‌ترین مشکلی پا به فرار نگذاشتن، حرف‌زدن و باز هم حرف‌زدن می‌تونه به رابطه‌ها عمق بده.

۱۵) توهم ارتباطی

به‌واسطۀ رشد شبکه‌های اجتماعی ما دچار نوعی توهم در ارتباطیم. در واقع، فکر می‌کنیم ارتباط داریم، در حالی که این‌طور نیست. آدم‌ها در شبکه‌های اجتماعی قسمت‌های خوب شخصیت و زندگی‌شون رو نمایش می‌دن؛ بهترین عکس‌هاشون با انواع ادیت و فیلتر، بهترین حال خوش‌شون، تولدها، مهمونی‌ها، سفرها، برو و بیاها. پیش اومده که دوستی در اکانت اینستاگرامش مدام استوری‌های سفر، مهمونی و... بذاره در حالی ‌که ما خبر داریم در واقعیت با بی‌پولی، افسردگی و هزار گرفتاری دیگر دست‌وپنجه نرم می‌کنه.

بنابراین، وقتی یه آدم دچار گرفتاری و مشکل می‌شه، دنبال‌کنندگان مجازی‌ش اصلاً متوجه نمی‌شن چون بروزش رو در فضای مجازی نمی‌بینن و اگه هم بروزش بده و ببینن، شاید براشون اهمیت چندانی نداشته باشه؛ زیرا همیشه با نیمۀ روشن اون فرد ارتباط داشتن.

من تجربه‌ای در این زمینه دارم. چند سال پیش، حدود چهار ماه در شبکه‌های اجتماعی حضور نداشتم و با وجود داشتن دنبال‌کننده‌های زیاد حتی ده نفر هم سراغم رو نگرفتن. اتفاقی که برام خیلی غیرمنتظره بود. اینجا می‌شه گفت که گاهی ما در توهم ارتباطیم. این نوع ارتباط‌ها عمق ندارن و باید این حقیقت تلخ رو بپذیریم تا در توهم نمونیم.

طبق تجربۀ من که به‌طور مفصل اون رو نوشتم (وقتی که چهار ماه در شبکه‌های اجتماعی نیستی... | تجربه‌های یه چس‌فالوئر)، ما در دوستی‌هامون ۹ شرط رو مهم تلقی می‌کنیم و با مهم‌شمردن این موارد، روابط‌مون رو عمیق‌تر و موندگارتر می‌کنیم تا در طول روز احساس آرامش و امنیت بیشتری داشته باشیم.

  1. صادق‌بودن
  2. پایبندی به حرف زده‌شده
  3. تکیه‌گاه‌بودن
  4. احترام‌گذاشتن
  5. ازخودگذشتگی
  6. حامی‌بودن
  7. فضا‌دادن
  8. نداشتن توقع بی‌جا
  9. منت‌نذاشتن

پس بهتره هرچه زودتر از توهم دوستی‌های مجازی بیرون بیاییم و اگه تنهاییم، اگه دوستان واقعی کم و معدودی داریم، بپذیریمش.

سال ۲۰۱۸، جفری هال (Jeffrey A. Hall)، جامعه‌شناس و متخصص علوم ارتباطات دانشگاه کانزاس (Kansas)، نتیجۀ پژوهشش با عنوان «چند ساعت زمان باید صرف ایجاد یه دوستی صمیمی کنیم؟» رو در مجلۀ روابط اجتماعی و شخصی منتشر کرد. او در این تحقیق به این نتیجه رسید که:

  • برای تبدیل یه آشنایی به یه دوستیِ معمولی، ۵۰ ساعت زمان باید صرف کرد؛
  • برای تبدیل یه دوستی معمولی به یه دوستی صمیمی، حدود ۹۰ ساعت؛
  • و برای اینکه بتونیم از مزیت‌های یه رفیق بهره‌مند بشیم، باید حدود ۲۰۰ ساعت زمان صرف کنیم.

این زمان‌ها بر مبنای دیدارهای حضوری محاسبه می‌شن، زمان‌هایی که به انجام کارهای مشترک مثل کافه‌رفتن، استخر‌رفتن، سینما‌رفتن و... بگذره.

بله، دوست پیداکردن و عمیق‌شدن روابط به همین راحتی‌ها نیست و با چهار تا لایک و کامنت و ری‌توییت و گپ‌های مختصر مجازی به دست نمیاد. برای یافتن گوهر کمیاب دوستی‌های صمیمی باید به عمق اقیانوس زد، زمان صرف کرد و پای خیلی چیزها ایستاد.

گزاره: از توهم ارتباطات مجازی بیرون بیاییم و برای شکل‌دادن رابطه‌های واقعی و عمیق، وقت و انرژی بذاریم.

۱۶) دیجیتال مینی‌مالیسم

خود من برای بهبود روابطم، سبک زندگی مینی‌مال رو در فضای دیجیتال هم پیاده کردم. این سبک رو دیجیتال مینی‌مالیسم می‌گن که پیش از این مفصل درباره‌ش حرف زدم: قدم‌های دیجیتال مینی‌مالیسمی که برداشتم... شاید به کار شما هم بیاد.

اما طبق معمول، برای پیاده‌کردن این سبک زندگی در ایران هم با موانع و چالش‌هایی مواجهیم که دربارۀ اون هم قبلاً نوشتم: ۳ دلیل که مانع مینی‌مال‌شدن می‌شه!

بذارید این‌طور بگم؛ ما برای تجربۀ رابطه‌های موفق و عمیق، به فضا و زمان و انرژی کافی نیاز داریم. یه راهش اینه که زندگی‌مون رو از روابط الکی وقت‌گیر، بیهوده و سمی خالی کنیم تا برای رابطه‌های مؤثر، پایدار و عمیق جا باز بشه. در ازدحام دیجیتال امروزی و سلطۀ دنیای مجازی و روابط اغلب سطحی مجازی، سبک زندگی مینی‌مال می‌تونه مثل نسخه‌ای شفابخش به دادمون برسه.

گزاره: یه پیشنهاد وسوسه‌انگیز؛ دیجیتال مینی‌مالیسم رو امتحان کنید و برای روابط عالی و عمیق جا باز کنید.

جمع‌بندی؛ عدد دانبار در ایران حدود ۷۰ است!

خب، حالا وقتش رسیده که به ابتدای مطلب برگردیم. همون جایی که گفتم می‌خوام با استفاده از تجربه‌های زیسته‌ام عدد دانبار رو در ایران پیاده کنم. لطفاً گزاره‌هایی رو که انتهای هر زیرتیتر نوشتم یه دور مرور کنید و اون‌ها رو کنار هم بذارید.

در مسیری که طی کردیم، من برآمده از شیوۀ زندگی و تجربۀ زیسته‌م، از چالش‌های پیاده‌سازی عدد دانبار در ایران حرف زدم و گفتم تفاوت‌های فرهنگی، تربیتی، شناختی و همچنین مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی باعث شده دایرۀ ارتباطی اغلب ما ایرانی‌ها دست‌کم در این برهۀ زمانی، نسبت به مردم بسیاری از کشورهای جهان محدودتر باشه.

از طرفی، خیلی از ما ایرانی‌ها به‌خاطر شرایط اقتصادی مجبوریم دو شیفت، سه شیفت کار کنیم و وقت زیادی برای برقراری رابطه و گسترش دایرۀ ارتباطات‌مون نداریم. بنابراین ترجیح می‌دیم همین زمان محدود رو برای افراد دایرۀ خیلی نزدیک‌مون بذاریم؛ خانواده و روابط رمانتیک و دوستان بسیار صمیمی.

یا مثلاً همین کافه‌رفتن که در ظاهر خیلی ساده به نظر می‌رسه، با این شرایط اقتصادی برای ما ایرانی‌ها بسیار پیچیده و گاهی ناممکن شده. نمی‌تونیم انکار کنیم که کیفیت و کمیت روابط ما به‌شدت تحت‌الشعاع شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی قرار گرفته.

آدم‌ها ترجیح می‌دن توی خانه دور هم جمع بشن تا برن کافه و تفریح. دیالوگ‌های ما هم تحت‌تأثیر همین وضعیته. مثلاً فرض کنید یه هم‌کلاسی قدیمی رو بعد سال‌ها می‌بینیم. گفت‌وگو رو با احوال‌پرسی شروع می‌کنیم اما خیلی زود موضوع مکالمه‌ می‌ره سمت شرایط و اوضاع مملکت؛ تورم، بیکاری، قیمت دلار و ماشین و اجاره‌خونه و... .

با همۀ این تفاسیر، از نظر من، عدد دانبار در ایران حدود ۷۰ است:

تئوری رابین دانبار اجراشده توسط نیما شفیع‌زاده
تئوری رابین دانبار اجراشده توسط نیما شفیع‌زاده