ابراهیم نجاتی·۳ سال پیشاز انتهای جادههمیشه میشناسمش. با تمام وجودم احساسش میکنم و چقدر خوشبختم که هربار میبینم که از آنسو میخرامد و میآید.
behnam1mousavi·۶ سال پیشاز یِکْ تصویرْچشمانش، سیاه رنگی نشان می دهدَم، وسیع، بی انتها، کهکشان وار، تصویر اما نمایانگرش نیست، قهوه ای، گاهی روشن ، گاهی تیره، و من که در انتهای چشمانش ایستاده ام، مودبانه، دست ها چسبیده به پاها، بند کیف بر روی شانه، چهره ای ذوق زده با دهان بسته، لب هایی که با ذوق بر هم می فشارم، در خیابانی باران خورده، برگ هایی خیس، آفتابی که از پشت ابر بیرون آمده، در شهری نامعلوم، با هیاهوی...