ورق کاهی ( سعیده مظفری )·۳ روز پیشنمایش بهشت و جهنم.نمایش بهشت و جهنمبرقها را خاموش کردیم. شال سفید را روی شانه، های پسرداییم انداختیم، تماشاگرها را با تهدید ساکت کردیم. آمادهی اجرای نمایش…
شیرین آزادبخت·۷ ماه پیشمِهبا صدای بوق ماشین عقبی، به خودش آمد.چراغ راهنمایی از دل مه، سبز شد.یعنی باید حرکت میکرد.چند متری بیشتر نرفته بود که چشمش افتاد به کبوتر زخ…
Karmaدریه دفترچه برا دل نوشته هام...·۱ سال پیشReal hellhttps://www.aparat.com/v/q45l092 باران می بارید خونچاغورعد و می برق زد از دستانش خون می چکید چاقو را در دستانش جابجا کرد خرناسه ای کشید چش…
saheljavaheri·۲ سال پیشخوابم را با کوله باری از اتش دیدمچشم هایم را باز کردم، تا چشم کار میکرد بیابان بود...از لا به لای ترک های زمین اتش زبانه میکشید و صدای فریاد های متعدد فضا را پر کرده بود.به…