Amirreza·۱۰ ماه پیشمرگ خورشید-ق4از دمنوش هایی که داخل قوطی فلزی بود در آب جوش ریختم؛ کمی صبر کردم که دم بکشد. فنجانی که پدرم همیشه در آن چای می خورد را همراه نعلبکی برداشت…
Amirreza·۱ سال پیشبوی نرگس-ق3کوچه تاریک بود. آرام و نرم روی شن ها حرکت می کردم. خانه انتهای کوچه بود. به آسمان شب نگاه کردم؛ ستاره هل مثل پولک های ماهی می درخشیدند...
Amirreza·۱ سال پیشکاشی-ق2بی انگه بگذارم حرفی بزند؛ گفتم "کلید خانۀ مادرم دست شماست؟ برادرم گفت قبل از رفتن تحویل شما داده". مات مانده بود...
Amirreza·۱ سال پیشدر بسته-ق1چقدر دوست دارم خودم را درآغوش بگیرم. جسمی که عریان در سرمای زمستان زیر نور بی روح و زرد چراغ خیابان، در خود مچاله شده است. کفش هایم....