سکوت پر هیاهو.....·۱ سال پیشنامه ای برای اویی که رفته.پرنده ها پشت پنچره اتاقش صف کشیده بودند به خیالی که او هنوز زنده است تا به انها اذوقه بدهد.
Tarlan·۵ سال پیشفصل ابر *"آقاي حمدالهي عزيز، نوبت شماست!"پيرمرد با شنيدن اسمش، ميخواهد بلند شود اما نميتواند. يكي از بيمارانِ منتظرْ در مطب بلند ميشود و روبرويش…
Tarlan·۵ سال پیشآواز تو آتش است *صبح با صدای پدر از خواب بیدار میشوم. زنگ موبایل را راس ساعت ۶ کوک کردهام تا قبل از سالْ تحویل بیدار شوم ولی هنوز زنگ موبایل به صدا درنیام…
Tarlan·۵ سال پیشما بي تو فقير شده ايم! *روي تخت دراز به دراز خوابيده است، خواب هزار ساله. چشمهايش نيمه باز است. مادر دست به سرش ميكشد، رو به من با نگراني ميگويد كه سرش سرد است.…