هستی سیف·۵ ماه پیشروز ۸کو گوش شنواروزم را مثل بیشتر صبحها در این شهر دودی، با دیدن گوشتهای قربانی آویزان به قلاب شروع میکنم. بعضی از آنها زیبا و خوشبو، بعضی د…
هستی سیف·۵ ماه پیشروز ۷رنگین کماناز اول صبح بیتابم. دست و دلم به کار نمیرود. جان از دست و پایم رفته. حال نوشتن ندارم، چه رسد به اینکه سه پرده بنویسم. شب گذشته ن…
هستی سیف·۵ ماه پیشروز ۶حال خوبپرده اولخواب.پردم دومدم ظهر با زنگ تلفن بیدار میشوم:- کجایی؟ از دیشب تا حالا ۱۰ بار بهت زنگ زدم. نگرانت شدم. رسیدی بالاخره؟+ نرفتم…
هستی سیف·۵ ماه پیشروز ۵بادمجانپرده اولوقتی شروع کردم به نوشتن فکر میکردم «تا روز ۴ مینویسم و ولش میکنم». بخاطر همین به خودم گفتم مجبوری ۳۰ روز بنویسی. همه جا ه…