هستی سیف·۴ ماه پیشروز ۸کو گوش شنواروزم را مثل بیشتر صبحها در این شهر دودی، با دیدن گوشتهای قربانی آویزان به قلاب شروع میکنم. بعضی از آنها زیبا و خوشبو، بعضی د…
هستی سیف·۴ ماه پیشروز ۷رنگین کماناز اول صبح بیتابم. دست و دلم به کار نمیرود. جان از دست و پایم رفته. حال نوشتن ندارم، چه رسد به اینکه سه پرده بنویسم. شب گذشته ن…
هستی سیف·۴ ماه پیشروز ۶حال خوبپرده اولخواب.پردم دومدم ظهر با زنگ تلفن بیدار میشوم:- کجایی؟ از دیشب تا حالا ۱۰ بار بهت زنگ زدم. نگرانت شدم. رسیدی بالاخره؟+ نرفتم…
هستی سیف·۴ ماه پیشروز ۵بادمجانپرده اولوقتی شروع کردم به نوشتن فکر میکردم «تا روز ۴ مینویسم و ولش میکنم». بخاطر همین به خودم گفتم مجبوری ۳۰ روز بنویسی. همه جا ه…
هستی سیفدرسَکّو!·۴ ماه پیشروز ۴گالیلو گالیلهپرده اولچشمانمان را با خبرهای بالگرد نابود شده باز کردیم. کشورهای دوست و دشمن بهمان تسلیت گفتند. خیابان پر شد از پرچمهای سیاه…
هستی سیف·۴ ماه پیشروز ۳کوههای ورزقانپرده اول۲ روز پیش که قصد کردم روزمره بنویسم، هرگز فکرش را نمیکردم که یکی از وقایع مهم تاریخ معاصر در ۳۰ روزی که پیشرو دارم،…
هستی سیف·۵ ماه پیشروز ۲بچه پشمالویی به نام کنجدپرده اولندارم. حوصله نوشتن را میگویم.پرده دومبه خودم قول دادهام بنویسم. نه از آن نوشتنهای فاخر که آخرش به جایزه…
هستی سیف·۵ ماه پیشروز ۱سایههاروز ۱پرده اولآفتاب میافتد روی صورتم. «وای...دیر شد.» گوشی را از زیر پتوی گلوله شده میکشم بیرون. ۸ صبح است...«قرار بود ۶ منو بیدار…