علیرضا خدائی·۱۰ روز پیشپناهِ امیرپناهم که باشی، به عالم اسیرم اگر تو نباشی، بدان من بمیرم در این خانه که سالهای سال است تو شاهی و من هم غلامت، امیرم تو شاهی و ضامن برای…
varin·۱۳ روز پیشزخمداد میزدم و داد میزدم و داد میزدم اما کی بود که جواب منو بده دورم کلی درخت بود هوا تاریک بود چرا دروغ بگم از تاریکی میترسم دنبال یه پناهگاه…
گل اتیش·۲ ماه پیشمنِ خواهر: مادرِ ناتمام، بچهی کلهشقاینجا، قبل از باشگاه؛ جایی که خندهشون از هر تمرینی بیشتر قویم میکنه.خواهر بزرگتر بودن شبیه بازی کردن چند نقش توی یک صحنه است. یک لحظه…
Emily·۴ ماه پیشاو،خشم،فریاد،پناهدر حالی که داشت موهای سرش را میکند و گریه میکرد که دروغ نمیگوید انگشت های اتهام مانند اسلحه اورا نشانه میرفتند و او که نمیدانست چرا با ا…
نسترن پیریان·۴ ماه پیشبه دنبال پناهیه آدمایی رو نمیشه بخشید؛ تا ابد و یک روز نمیشه. تا روز قیامت نمیشه، حتی لحظهی افتادنشون از پل صراط هم نمیشه که نمیشه. میتونم قسم بخورم که…
مینا هستم·۴ ماه پیشپناه دلم قلم است و بسامروز واقعاً فهمیدم که در سختیها و گرفتاریها، در شادی و خوشحالی، در غم و دلشکستگی، در اضطرابها و ترسهایم، تنها قلم است که بیدرنگ به د…
خدیجه عبدالوهابی·۴ ماه پیشسلسله روایات خادمان زینبی پناهآرامش در چهرهاش موج میزد، انگار نه انگار همین دیروز همسرش را به خاک سپرده بود، نمیدانم این شهادت چه قدرتی دارد که اینگونه آدم را صبور می…
سدنا موسوی·۵ ماه پیشپناه شاخه های شکنندهمن به نوشتن پناه آوردم. چطور بگویم، که نوشتن ، گفتن حرف هایی است که زبان، هرگز نتوانست بازگویش کند. گویا نوزاد چندماهه ای هستم که عاجزانه ب…