الهام تربت اصفهانی·۱ ماه پیشچیزهای کوچکی مثل اینهاآن شبی که تا نزدیک سه صبح بیدار مانده بودم و این کتاب را تمام کردم قلبم به تمامی مچاله شد، فردایش که داشتم با محسن دربارهی رختشوی خانه های…
الهام تربت اصفهانی·۴ ماه پیشما اوشین نبودیمچند شب پیش بود که مامان زنگ زد و با بغضی توی صدایش گفت: الهام شبکه تماشا داره اوشین رو نشون میده برو ببین. مامان همیشه با دیدن این سریالها…
الهام تربت اصفهانی·۲ سال پیشجنگ چهره ی زنانه نداردمن از بچگی عکس های جبهه عمورضا را در آلبوم هایمان دیده بودم، در سنگرها با آن پتوهای پلنگی که از سر درش می آویختند، درسخنرانی ها، نشسته بی…
الهام تربت اصفهانی·۲ سال پیشنوشتن از خوددیروز که داشتم دربارهی خودم مینوشتم و به هیچ جا هم نمیرسیدم یکدفعه طرحی به ذهنم رسید، اینکه من نشستهام که از خودم روی کاغذ بنویسم ولی ا…