مقدمه:
خروجی مدارس و دانشگاههای هفتاد رنگ ما چیز خوبی از آب در نیامده است. با این شیوه مدرسهداری و دانشگاهگردانی، هم در تربیت عالِم و هم تربیت آدمیزاد شکست خوردهایم. مدرسه و دانشگاه به اندازهی وسعت و پهنایی که دارند نتوانستند باسواد واقعی تحویل جامعه بدهند. این همه درس شیمی و فیزیک و هندسه و مثلثات و امثالهم نتوانستند به تربیت عالِم ختم شوند. این همه درس هدیههای آسمان، دینی و معارف اسلامی، به دلیل اعمال روشهای ناشیانه، غیر خلاقانه، غیر منعطف و اجباری، نتوانستند به تربیت مسلمان منجر شوند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه قبول کنیم و چه نکنیم، آنچه به چشم و گوش میآید نشانگر آن است که ما اکنون با بحران سواد واقعی (در برخی از زمینهها) و همچنین بحران در دین و فرهنگ رو به رو هستیم.
آقای علیرضا خانی در تاریخ ۲۹ آبان ۱۳۸۹، مقالهای تحت عنوان «ورود به "آموزش عالی" با نمره صفر!» در روزنامه اطلاعات منتشر کرد و در این مقاله چند تصویر از کارنامهی دانشجویانی که با نمرات منفی نیز توانسته بودند در رشتههای مهمی چون فنی، فیزیک اتمی، مهندسی و... قبول شوند را درج و در یک انتقاد تند و البته به جا به نظام آموزشی کشور، این سوالات را مطرح کرده بود:
پرسش این است که پسِ پرده این نظام آموزشی چیست؟ چرا مجلس محترم از دولت توضیح نمیخواهد که با کدام معیار عقلی، قانونی، منطقی یا حتی اخلاقی کسی که در درس فیزیک نمرهی صفر گرفته است را به عنوان دانشجوی فیزیک اتمی قبول کرده است؟ چرا کسی از آموزش و پرورش توضیح نمیخواهد که چطور محصّلانی تربیت کرده است که در یک آزمون درسی از ۱۰۰ نمره حتی یک نمره هم نگرفتهاند و این محصّلان چگونه مراحل مختلف آموزش و پرورش را طی کردهاند و قبول شدهاند؟ چرا هیچکس از هیچکس توضیح نمیخواهد؟ آقایان تا دیرتر نشده جلوی این فاجعه را بگیرید.
ایشان سوالات خود را تنها از بعد علمی ماجرا مطرح کرده بودند ولی در نظر داشته باشیم سوالاتی که باید به ابعادی چون افول دین، معنویت و به قهقرا رفتن فرهنگ، در بین خروجیهای مدارس و دانشگاهها بپردازند، میتوانند به مراتب هولناکتر و چالشبرانگیزتر باشند. و متاسفانه فاجعهای که ایشان آن روز درخواست کرده بودند که جلویش گرفته شود تا دیر نشود، به نظر رُخ نموده است. نه تنها فاجعهی بیسوادی و سوادی که جز برای نمایش و پُز، هیچ به کار نمیآید، بلکه فجایع خانمانبراندار فرهنگی، مذهبی و رشد انواع و اقسام فساد و ناهنجاریها در بین دانشآموزان و دانشجویان.
موسسات آموزش عالی یا موسسات کسب و کار عالی؟
گویا مدرسه و دانشگاه به جای اینکه محلّی باشند برای آموزش و پرورش، تبدیل شدهاند به محلّی برای کسب درآمد. مدارس و دانشگاهها، اینقدری که برای گردانندگانشان آب و نان دارند، برای دانشآموزان و دانشجویان ندارند. این همه اصرار برای وقت گذراندن در مدارس و دانشگاه برای چه بوده است؟ میخواستیم چه چیزی به افراد بدهیم که در دنیای بیرون گیرشان نمیآمد؟ مگر غیر از این است که پس از عبور از فیلتر مدرسه و دانشگاه دیگر هیچ اثری از آن خلوص و معرفت ذاتی فرد نیز باقی نمیگذاریم؟ حرفم این نیست که از فردا فرزند ما به مدرسه و دانشگاه نرود، حرفم این است که ببینیم این مدرسه و دانشگاه کنونی قرار است چه چیزهایی را از فرزندان ما میگیرند و چه چیزهایی را به فرزندان ما میدهند؟ نویسندهی این متن، خود دانشجوی اواخر دههی هفتاد بوده است و خوب به یاد دارد که بستر دانشگاه در آن زمان هم، آنقدری که برای یادگیری ناهنجاریها فراهم بود برای یادگیری علم و دانش فراهم نبود!
معاون وزیر بهداشت در سال ۹۴: حدود ۹۰ درصد دانشجویان علوم پزشکی تجربه مصرف سیگار داشتهاند، ۶.۴ درصد این دانشجویان نیز روانگردان یا مواد مخدّر مصرف کردهاند!
آقای علیرضا خانی در مقالاتی که برای روزنامهی اطلاعات مینوشت (شاید هنوز هم مینویسند و بنده خبر ندارم.) انتقادهای به جا و قابل تاملّی را به نظام آموزشی کشور وارد میکرد که متاسفانه از سوی کسانی که باید، هرگز شنیده نشد. بخشی از یکی از مقالههای خوب ایشان تحت عنوان «ظروف مرتبطه» که در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱ منتشر شد را برای شما بازنشر میکنم:
چنانچه جمعیت کشور را هرمی فرض کنیم، در قاعدهی هرم افراد عامی قرار گرفتهاند و در راس هرم، جمعیت بسیار کوچکی از نخبگان و بدنه اصلی هرم را که بیشترین جمعیت را به خود اختصاص میدهد، افرادی تشکیل میدهند که متوسط یا پایینتر از متوسط قرار دارند. «صنعت تحصیلات» برای این گروه بزرگ، فضاهایی با نام دانشگاه فراهم آورده است که با پرداخت شهریه و گذراندن باری به هر جهتِ چند ترم میتوان مدرکی گرفت و ضریبِ احتمالِ یافتنِ شغل را چند صدم بالا برد. تأسفآور اینکه بخش بزرگی از جمعیت دانشجویی کشور را این گروه تشکیل میدهند و برای همین است که علم، به معنای واقعی در میان این اکثریت معنایی ندارد و فرایند کسب علم به فرایند بیزنس (تجارت) مدرک تبدیل شده است.
ترکیب هرم فوق، باعث انشقاق و فاصلهی زیاد بین قشر الیت (نخبه) رأس هرم و بقیهی هرم شده است و همین فاصله است که مانع از آن میشود که دانش و پژوهش در کشور به شکل یک «فرایند اجتماعی» درآید و عملاً در حد یک فرایند شخصی مانده است. همین امر است که نشان میدهد چرا با افزایش شدید «آمار باسوادی» در ایران، فرایند توسعهیافتگی همچنان حاصل نشده است. به سخن سادهتر بخش بزرگی از جمعیت صاحب مدرک کشور، دچار عارضه کم سوادی هستند.
امّا سوی دیگر این رخداد، شاید خطرناکتر از توسعهنیافتگی باشد. رواج "فرهنگ بیزنس مدرک" در میان دانشگاههای خلقالساعهای که دریافت شهریه و گذراندن فرمالیته چند ترم در محیطهای کاملاً غیر استاندارد، مدرکی ارائه میدهند میتواند به محیطهای علمی، به طور اعم، سرایت کند و همهی دانشجویان، حتی دانشجویان پزشکی بخواهند از ارفاقها و بلبشویی که طی سالهای اخیر در نظام آموزش عالی اتفاق افتاده بهرهمند شوند و نمرهی قبولی بگیرند. گمان مبرید که این یک احتمال است. ۲۰۰ دانشجوی پزشکی که از ۲۰ نمره کمتر از ۸ نمره گرفتهاند با تجمع مقابل مجلس و ریاست جمهوری خواستار ارفاق و قبولی شدهاند. (این خبر در صفحهی ۳ روزنامه اطلاعات ۹۱/۲/۱۶ درج شده است.) حال تصوّر کنید که فردا روزی ما و شما بیمارانمان را در اتاق عمل به پزشکانی بسپاریم که با تجمع مقابل مجلس نمره گرفتهاند! مسأله این نیست که اینها نمره بگیرند یا نگیرند، مسأله این است که چه بر سر نظام آموزشی آمده که حتی دانشجویان پزشکی که مستقیماً با جان مردم سر و کار دارند، گمان میکنند که گرفتن نمره و مدرک، حتی بدون درس خواندن، حق مسلمشان است!
لُب کلام:
ما در این سالها، علیرغم تحریمهای ظالمانه، در بخشهای مختلف پیشرفتهای خوب و قابل تحسینی داشتهایم. در بخشهایی نظامی، هستهای، نانو، ژنتیک و... ولی این که در کنار این پیشرفتها، متاسفانه در حل خیلی از مشکلات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی عاجز ماندهایم، بیارتباط با بیسوادی و عدم انتقال سواد لازم در این زمینهها نیست. بهتر است به این اعتراف دردناک تن بدهیم و با این که خیلی دیر شده است، به فکر چاره باشیم.
روز دانشجو مبارک ولی نه روز هر دانشجویی!
دو یادداشت مرتبط:
دو یادداشت پیشین:
حُسن ختام: به نقل از کتاب «مادر» اثر «ماکسیم گورکی»:
توی دنیا کسی هست که تا به حال به او اهانتی نشده باشه؟! به خود من آنقدر تا به حال اهانت شده که دیگه از توهین کسی نمیرنجم. وقتی نمیتوانم عکسالعملی نشون بدم چه کار باید بکنم؟ رنجیدن مانع از این میشه که آدم کارش رو انجام بده. و اگه آدم بخواد دنبال قضیه رو بگیره وقتش تلف میشه. زندگی همینه دیگه! من اولها از توهین مردم خیلی اوقاتم تلخ میشد. ولی بعداً که خوب فکرش رو کردم دیدم که همهی اونها دل شکستهاند... !