چند کتاب داستانی و غیرداستانی، در حوزه‌ی "تعلیم و تربیت"

مقدّمه:

ابتدا عید فطر را خدمت تمام دوستان روزه‌دار و مومنان زنده‌دل، تبریک عرض می‌کنم و سپس روز معلّم که روز گذشته بود را به معلّمان خوب و عاشق دنیا، تبریک عرض می‌کنم. معلّمانی که عشق به یادگیری و یاد دادن را بر همه‌چیز، ترجیح می‌دهند.

برای این‌که نگویید این دست‌انداز فقط بلد است بر علیه مدرسه‌ بنویسد و بر طبل مدرسه‌زُدایی و آتش زدن کتاب‌های درسی، بکوید، در این یادداشت می‌خواهم از دو کتاب داستانی که به نظرم می‌توانند در حوزه‌ی تعلیم و تربیت، مفید و کاربردی باشند، بنویسم و یک نویسنده‌ی وطنی و آثار پژوهشی و خلّاقانه‌اش با موضوعات تربیتی.

کتاب اوّل در مورد یک معلّم خوب و کتاب دوّم درباره‌ی یک مدرسه‌ی خوب است و هر دو هم بر اساس واقعیّت، هستند. موقع شنیدن محتویات این دو کتاب داستانی، از این‌که خودم، هرگز همچون معلّم و همچون مدرسه‌ای را تجربه نکرده‌ام، افسوس خورده و آه حسرتی از نهادم برآمد که نگو و نپرس. البته شاید این سرنوشت بنده بوده است و در سرنوشت شما، معلّم و مدرسه‌هایی بهتر از آن‌چه در این دو کتاب آمده است، وجود داشته باشد که در این‌صورت به شما خواهم گفت: «خوش به حال شما».

خواهش می‌کنم اگر حوصله‌ و یا وقت کافی، برای خواندن این کتاب‌ها را ندارید. دست کم به فایل صوتی آن‌ها که توسط گویندگان حرفه‌ای تهیه شده است، گوش بدهید و لذّت ببرید. کاری که خود بنده، راجع به این دو کتاب، انجام دادم نیز همین کار، یعنی لذّت بردن از راه شنیدن و حواس شنوایی، بود.

یک معلّم نمونه:

جیمز هیلتن، نویسنده‌ی خیلی مشهوری نیست. ولی یک شخصیّت خلق کرده است که بعد از نزدیک به نود سال، همچنان دوست‌داشتنی و زنده است. شخصیّتی که آقای هیلتن سی و سه ساله، آن را در یاس و ناامیدی و برای به دست آوردن پنجاه لیره‌ای که قرار بود از چاپ قصّه‌ای در شماره‌ی مخصوص کریسمس هفته‌نامه‌ی بریتانیایی، به دست بیاورد، خلق کرد.

او نوشته است که هیچ ایده‌ای برای خلق این قصّه نداشته تا این‌که سحرِ شبی که به بی‌خوابی گذرانده است را با دوچرخه‌ بیرون می‌رود و پس از دوچرخه‌سواری، خسته، گرسنه و با سر نخی از قصّه به خانه بر می‌گردد و قصّه‌ی «خداحافظ آقای چیپس» را در عرض چهار روز، دستنویس می‌کند.


پس از خلق این قصّه و فراگیر شدن آن، آقای هیلتن، از کشورهای مختلف جهان، نامه دریافت می‌کند که این آقای چیپس که شما خلق کرده‌اید، معلّم واقعی خود ما است. می‌گویند اگر پدر آقای هیلتن، مدیر مدرسه نبود و او در مدرسه‌ی شبانه‌روزی محلّ تحصیل خود، روزگار شادی را تجربه نکرده بود، هرگز نمی‌توانست قصّه‌ای به این زیبایی و زنده‌ای خلق کند. قصّه‌ای که هنوز هم زنده است و دارد نفس می‌کشد. آن‌چه که آقای چیپس را یک معلّم دوست‌داشتنی کرده است، مهربانی، نظم و صفات پسندیده‌ی او است.

https://www.aparat.com/v/ScZX3/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C_%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8_%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C_%DA%86%DB%8C%D9%BE%D8%B3_%D8%A7%D8%AB%D8%B1_%D8%AC%DB%8C%D9%85%D8%B2_%D9%87%DB%8C%D9%84%D8%AA%D9%88%D9%86
یک مدرسه‌ی نمونه:

شاید باورش برای ما سخت باشد که در این دنیا، مدرسه‌ای رویایی _ ولی در عالم واقعیت _ نیز وجود داشته است که دانش‌آموزانش، آن‌قدر شیفته‌اش بوده‌اند که آن را به خانه‌شان ترجیح می‌دادند. مدرسه‌ای که برای دانش‌آموزانش، خانه‌ی اوّل به حساب می‌آمده است، نه خانه‌ی دوم. کتاب «توتوچان، دخترکی آن سوی پنجره»، حکایتی شاد، خواندنی و واقعی از یک همچون مدرسه‌ای است.

کلاس‌ها شبیه کلاس‌های سایر مدارس نیستند. مدرسه، هیچ دیوار و حصاری ندارد که زندان را به یاد بیاورد. معلّمان قصد تراشیدن دانش‌آموزان با تراش قالب‌های خشک از پیش تعیین شده را ندارند. مدرسه‌ای که دانش‌آموزانش برای فهمیدن یک مطلب، هرگز نباید با لکنت «آقا اجازه!» و یا «خانم اجازه!» بگویند. مدرسه‌ای که، معلّمانش، یک کتاب را برای تمام دانش‌آموزان، توضیح نمی‌دهند و هرگز حفظ کردن مطلبی را از آن‌ها، توقع ندارند. مدرسه‌ای که مدیرش، به تربیت اکتشافی و بر مبنای بیدار کردن فطرت و طبیعت ذاتی دانش‌آموزان و ایجاد شور و شوق برای یادگیری در آن‌ها، باور دارد. مدیری که به خوبی می‌داند: «تا که از جانب معشوق نباشد کششی، کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد!»

فایل صوتی کاملِ این کتاب را می‌توانید از طریق اپلیکیشن ایران‌صدا و یا از یویتوب، بشنوید.

دانشجو معلم گرامی، خانم شیما مژدهی، به زیبایی و در کمترین زمان ممکن این کتاب را، برای شما، معرفی می‌کنند:

https://www.aparat.com/v/SQp64/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%26quot%3B%D8%AA%D9%88%D8%AA%D9%88%DA%86%D8%A7%D9%86%D8%8C_%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C_%D8%A2%D9%86_%D8%B3%D9%88%DB%8C_%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%B1%D9%87%26quot%3B
یک نویسنده‌ی خوب و خلّاق در حوزه‌ی تعلیم و تربیت:

دو کتاب از دو نویسنده‌ی خارجی را معرّفی کردم و حالا بی‌انصافی است که از یک نویسنده‌ی خوب وطنی و کتاب‌های موثر و راهگشای او در حوزه‌ی تعلیم و تربیت، ننویسم.

از جمله‌ نویسندگان بزرگواری که سال گذشته، اقبال آشنایی با آثار آن‌ها را داشتم، دکتر "عبدالعظیم کریمی" بود. یک‌مرتبه سخنان ایشان را در شبکه‌ی چهارم سیما شنیدم و وقتی فکر و روش تربیتی‌شان را مطابق با تجربه‌های زیستی خودم دیدم، حسابی شیفته‌ی شخصیّت و افکارشان شدم. چند تا از کتاب‌های ایشان را مطالعه کردم و هنوز هم دارم کتاب‌هایی از ایشان را زیر و رو می‌کنم. از بصیرت ایشان در امر تعلیم و تربیّت که باعث شگفتی بنده شد. اعتراض ایشان به آموزش اجباری مباحث دینی در کتاب «رویکردی نمادین به تربیت دینی»، در دهه‌ی هفتاد و اوج سال‌های رواج این روش بود. ایشان در این کتاب، هشدار می‌دهند که روش‌های جاری تعلیم دین در مدارس، بر ضدّ دین تمام خواهد شد و امروز می‌بینیم که متاسفانه این اتفاق افتاده است. برقِ شمشیرهای تیز و زهرآگینی که در فضای مجازی و همین ویرگول خودمان، به سمت خدا و دین خدا علم شده‌اند، دارد چشم‌هایمان را می‌زند. چه بسا این‌ عزیزان، محصول خروجی همان تدریس‌های اجباری دین در مدارس، باشند. مقصّر کیست؟ نظام آموزشی خشک و بدون انعطافی که به جای بیدار کردن فطرت پاک دانش‌آموز و ایجاد شور و شوق یادگیری در او، برعکس او را از یادگیری، دلزده و دلسرد می‌کند. نظام آموزشی زورگویی که به جای ایجاد زمینه‌ی "کشف"، در دانش‌آموز، توقع بیجای "کسب" را از سوی او دارد. نظام آموزشی فرتوت و چروک‌خورده‌ای که به جای پرورش، پروراندن، پر و بال دادن و آموزش شوق پرواز به دانش‌آموزان، درصدد بارآوردن آن‌ها با توسّل بر گذاشتن بار سنگین"يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا" بر دوش آن‌ها است.

خواندن تمام کتاب‌های دکتر "عبدالعظیم کریمی" را به پدران، مادران و به خصوص مربیّان دلسوز و حتی دانش‌آموزان محترم، پیشنهاد می‌کنم. در این‌جا، فقط بخش‌هایی از کتاب "در ستایش هیچ‌آموزی" ایشان را در راستای آشنایی با قلم و افکار ایشان، برای شما بازنویسی می‌کنم:

عالم حقیقی و جوینده‌ی دانش ناب کسی است که به مرحله‌ی محو نائل آید و از همه ادعاها و منیّت‌ها خالی شود. امّا آن‌که خود را عالم و دانا فاضل می‌پندارد از جست‌وجوگری باز می‌ماند و فقط در علم نحو و نه محو، گرفتار می‌شود.

چون که من من نیستم این دم ز هوست

پیش این دم هر که دم زد کافر اوست

نیم عمرت در پشیمانی رود

نیم دیگر در پریشانی شود

بی حس و بی گوش و بی‌فکرت شوید

تا خطاب اِرجعی را بشنوید

فرق بین علم محو و علم نحو در داستان معروف کشتیبان از مثنوی معنوی به خوبی آشکار شده است. در آنجا عالِمِ نحوی، سمبل انسان‌هایی است که از طریق دانش می‌خواهند به حقیقت برسند و مرد کشتیبان که اهل شنا کردن است، سمبل افرادی است که شنا می‌دانند؛ یعنی از روی شهود و تجربه‌ی شخصی با حقیقت ارتباط برقرار می‌کنند-نه از روی دانش و سواد. دریا هم نمادی از دریای زندگی است.

به راستی منظور از حقیقت چیست؟ حقیقت، یک چیز تاریخی یا معادله‌ی ریاضی نیست که نیاز به سواد و خواندنِ کتاب یا فکر کردن داشته باشد تا آدمی بر اساس آن کتاب‌ها مطلبی بگوید. تجربه‌ی حقیقت این‌گونه نیست، بلکه به معنای یک تجربه‌ی روحی روانی است، بلکه به معنای درک و لمس کردن حقیقت است و نه تنها با سواد و دانش حفظی و لفظی سازگاری ندارد، بلکه با بی‌سوادی سازگار است. جیدو کریشنا مورتی در کتابی با نام "رهایی از دانستگی" پافشاری می‌کند که ما باید از دانستگی رها شویم تا بتوانیم با حقیقت ارتباط برقرار کنیم؛ زیرا دانستگی و دانسته‌های ما و دانشِ ما و آنچه در حافظه است، مانع و حجابِ ارتباط ما با واقعیت است؛ به طور مثال ما هرگاه به چیزی نگاه می‌کنیم، ناخودآگاه آن چیز به رنگ دانش و نگرش از پیش تعیین شده‌ی ما در می‌آید. وقتی ما دنیا را از پشت فیلتر دانش و دانسته‌هایمان نگاه می‌کنیم، مثل این است که از پشت یک شیشه‌ی رنگی نگاه می‌کنیم و دنیا را به همان رنگ، محدود می‌بینیم. از پشت پرده و حجاب و مانع می‌ینیم.

پیش چشمت داشتی شیشه‌ی کبود

زان کبودت جمله عالَم می‌نمود

و شمس تبریزی می‌گوید هرکه فاضل‌تر بود، دورتر از مقصود.

خویش را عریان کن از فضل فضول

تا به جای آن کند رحمت نزول

زیرکی ضد شکست است و نیاز

زیر کی بگذار و با گولی بساز

مولوی از علم تحقیقی و علم تقلیدی در جاهای مختلف صحبت می‌کند و می‌گوید:

مشتری علم تحقیقی حق است

دائما بازار آن پر رونق است

علم تقلیدی وبال جان ماست

ما خوش و بشسته، كان هم آن ماست

علم تقلیدی یعنی دانش‌هایی که ما از بیرون کسب می‌کنیم و علم تحقیقی یعنی علمی که انسان از روی شهود شخصاً کشف می‌کند؛ یعنی آگاهی از خود و روح و روان را در خودش متحقق می‌کند _ نه دانش از روح و روان دیگران. از نظر مولوی علم تحقیقی علمی است تجربی و شهودی که فرد خودش شخصاً کیفیت‌های روحی روانی خود را تجربه کند، خودش آن را بچشد و اهل تجربه باشد و بعد، از آن‌ها صحبت کند و آن‌موقع که از آن‌ها صحبت می‌کند، دارد از واقعیتِ خودش صحبت می‌کند. _ نه از دانش و کتابِ این و آن.

دو یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2-%D8%A2%D9%82%D8%A7-%D9%85%D8%AC%D8%AA%D8%A8%DB%8C-n9cze8bkjqhz
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%88-%D8%B9%D8%A7%D9%82%D8%A8%D8%AA-%D8%A2%D9%86-%D8%B4%DB%8C%D8%AE-%D8%A2%D8%B3%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%8F%D9%84%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D9%88-%D9%85%DB%8C-%D8%B1%D9%82%D8%B5%DB%8C%D8%AF-whj7uqm9ewow
چنانچه وقت داشتید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
حُسن ختام:
https://soundcloud.com/ederakhshi/cwceioiexzk7