پای پخش کردن هر چیزی که می رسید،نفر اول بود.یادمه بچه که بودیم توی مسجد قند پخش می کرد.وقتی رفتیم مدرسه،برگه های امتحانی رو می گرفت،پخش می کرد.یه وقتایی هم کمک باباش با چرخک نفت می برد و پخش می کرد.توی در و همسایه هر جا نذری می پختند،می رفت کمکشون نذری پخش می کرد.باباش که به رحمت خدا رفت،نتونست ادامه تحصیل بده.خیلی دنبال کار گشت.تا اینکه افتاد تو کار پخش نوشابه.همراه خاور نوشابه می رفت بین مغازه ها نوشابه پخش می کرد.سه سال بعد اون کار رو ول کرد.چند وقتی با آدمای ناباب می پلکید.بعدش فهمیدم ساقی شده.رفته تو کار پخش مشروب و مواد.چند بار دستگیرش کردند.ولی هر بار که آزاد شد،دوباره رفت سراغ همون کار.چند سالی این کارش بود تا اینکه یه دفعه غیبش زد.هیچ خبری ازش نبود تا اینکه دیشب توی مسجد دیدمش.خیلی تعجب کردم.از داداشم پرسیدم این فلانی نیست؟گفت خودشه ،توبه کرده...بعد از نماز داشت قرآن پخش می کرد!
مطالبی که در یک هفته اخیر،توسط دوستان عزیزم با هشتگ«حال خوبتو با من تقسیم کن»منتشر شدند:
مطلب قبلیم:
این دو مطلب رو هم اگه وقت داشتید و قبلاً نخوندید،بخونیدشون:
حُسن ختام: ساغرم شكست اى ساقى: